نویسنده: سیامک خراسانی
گفتمان وحدت ملی کاذب در حکومت حامد کرزی چنان گرم و نقد ناپذیر بود که حتا استعمال واژههای اصیل فارسی دری، توسط وزیر اطلاعات و فرهنگ کابینۀ او (کریم خرم)، غیر اسلامی و خلاف وحدت ملی تلقی گردید و ایشان کاربران این واژه را، متهم به ایرانیگرایی و خیانت ملی کردند. فراتر از آن در این دوره مضرترین و فاشیستترین چهرههای قومگرا و تبارگرا به مهمترین پُستهای حکومتی گماشته شدند. آنان چنان دستشان در گزینش و استخدام کارمندان وزارتشان باز بود که غیر از تبار و هم حزبیشان، کسی دیگری در آن وزارتها راه نمییافتتند.
در حکومت کرزی، رسانههایی از سوی همین حلقات ایجاد شدکه سریعاً به اقوام دیگر به عنوان جاسوس، جنگسالار، ناقضین حقوق بشر و … میپرداخت که از (تلویزیونی ژوندون و…) می تواند نام برد. ولی گردانندهگان اصلی آن در اطرف کرزی حلقه میزدند و نقش مشاورین ارشد او را بهدوش داشتند که افراد مانند اسماعیل یون و.. یکی از آنهابود. از اینکه آنان دیدند با تبلیغات و شایعهپراکنی دروغین نمیشود، به نیات غیر انسانی و اخلاقی نایل آیند، دست به حذف فزیکی چهرههای یک قوم(تاجیک) و جریان سیاسی زدند تا باشد در نبود آنان درخت به اصطلاح وحدت ملی شان به ثمر رسد. با تمام شدن دورۀ حکومتداری حامدکرزی، گمانهزنیها بر این بود که او و اطرافیان تبارگرایش تن به بازی دموکراتیک و مردمسالار میدهند؛ آنهم از طریق یک انتخابات سراسری و شفاف و در نهایت، راه را برای همگرایی و همدیگر پذیری در میان شهروندان کشور هموار میسازد، اما نه تنها که چنین نشد، بلکه او با تمام قوت و توان مالی، سیاسی و حکومتیاش به علاوه جذب زور قدرتها و سازمانهای جاسوسی غرب، تلاش کرد تا در برابر رأی اکثریت مردم افغانستان بیستد؛ حتا این ایستادن به تجزیه و بهوجود آمدن بحران فراگیر در کشور منجر شود. تا جایی که انتخابات۹۳، کشور را تا مرز یک قدمی بحران و تجزیه پیش برد. آخر حامدکرزی به انتخابات واقعی باور نداشت. او از همان ابتدا یعنی در (بن آلمان) توسط امریکا و جامعۀ جهانی به مقام ریاستجمهوری افغانستان به شکل غیر دموکراتیک انتصاب شده بود.
آقای کرزی سرانجام، همان گونهیی که میخواست عمل کرد و نگذاشت حکومتِ پس از او، توسط ارادۀ مردم شکل گیرد. او نه تنها این کار غیر قانونی و غیر ملی را به گونۀ پنهانی انجام نداد، بلکه به صورت روشن، وارد بازی شد و انتخابات را به خواست خودش سمت و سو داد و در نهایت اسم این همه تقلب، تغلب و قومگرایی را «وحدت ملی» نامید و برای توجیه برنامههای قومی و تباری، یک مشت انسانهای معاملهگر، فاقد شعور سیاسی و تاریخی و خیالاندیش را از اقوام دیگر به ویژه تاجیکها در اطراف خود نگهداشت و هر باری هم که یکی از برنامههای قومیاش را از تطبیق تا حذف فزیکی در کشور عملی میشد، جیب این دیکورهای وحدت ملی پر مینمود و اینها وقتی دالرهای بادآورده را میدیدند و حضور فرزندان و برادرهای و بستگان خویش را در قدرت نگاه میکردند، همه چیز را فراموش می نمودند. این دیکورهای وحدت ملی تا پایان راه کرزی و تیم قومی او را نه شناختند ویا متوجه شدند؛ ولی منافع شخصی و خانوادگی شان اجازه نمیداد که تن به واقعیتهای سیاسی بدهند.
تیم قومی کرزی با توجه به قدرت و نقش رسانهها در جهان مدرن، تلاش کردند که «وحدت ملی» مورد پسند خودشان(پشتونیزه کردن کشور) را از طریق رسانههای همهگانی به خورد شهروندان کشور بدهند و نگذارند درخت بیریشۀ وحدت ملی از پا بیافتد. در سالهای حکومتداری حامدکرزی «وحدت ملی» بیشترین شعاری بود که از زبان دستاندرکاران این حکومت آگاهانه و نا آگاهانه شنیده میشد. حکومت کرزی در هر مناسبتی تلاش کرد که تک هویتی برخورد کند و این سیاست پیوسته از طریق رسانهها تبلیغ شدند. در این دوره ملیونها دالر در اختیار رسانههای منفعتگرا گذاشته شد تا روزی صد بار بگویند که «ما همه افغان هستیم»، این افغان بازیهای رژیم پوشالی کرزی گاهی چنان شعلهور میشد که سر تا پای کشور را شعار افغان/پشتون سازی فرا میگرفت، ارتش افغان، پولیس ملی افغان، بانک افغان، رئیس جمهور افغان، رسانههای افغان، گفتگوهای بین الاافغانی، جامعه مدنی افغان و حکومت افغانان و سرانجام همه چیز را «افغان/پشتون نامیدند. » افغان» به عنوان گفتمان هویت ملی حداقل تااندازهیی در میان برخی از تحصیل یافتهگان محافظه کار و شهرنشینان فاقد درک تاریخی جای باز کرده بود، ولی انتخابات۹۳ افغانستان، این گفتمان را به صفر رساند، به این دلیل که اگر سیاستمداری از یک قوم (تاجیک، هزاره، ازبک)، نیم قرن هویت خود را «افغان» بگوید، به مجرد اینکه در فکر رسیدن به قدرت سیاسی شوند، دیگر از سوی همین تبارگرایان پشتون، «افغان» به حساب نمیروند و راهِِ خود را از این هویت جدا کرده و معرف هویت اصلی خود قلمداد میشوند. وحدت ملی در این سالها به صورت مطلق بر محورِ مدغم سازی خُرده هویتها در خُرده هویت حکومتی(افغان/پشتون) چرخید؛ اما مشکل اساسی آن این بود که حکومت بهجای این که به دنبال تساوی کردن حقوق اقوام و شهروندان کشور برآید، به دنبال حذف هویتهای قومی ساکن در کشور برآمد؛ سیاستی که راه بهجایی نبرد، چون خرده هویت افغان ظرفیت پذیرش همه هویت ها را نداشت و ندارد.
به هر رو، تجربۀ وحدتگرایی جعلی و آمیخته با فریب گذشته، ثابت کردکه با روش تک ساحتی نمیشود، درخت وحدت ملی، شاخ و برگ گیرد و همه شهروندان کشور به اساس شهروند بودن شان در زیر سایۀ آن نشسته و از میوه و سایۀ آن به مثابۀ دیگر اقوام ورجاوند کشور بهرهمند شوند. یکی از عمدهترین دلایلی که با این روش نمیتوانیم به وحدت ملی واقعی و فراگیر برسیم، این است که در این سرزمین به هویتهای دیگر اقوام ارج قایل نمیشوند و دست از ادعای کاذب «برادر بزرگ» بر نمیدارند. این روش اگر پاسخ میداد، حتماً در دیگر کشورهای جهان دیده میشد؛ اما این سیاست در هیچ جای جهان پاسخ نداده است. چه رسد به جهان امروز؛ زیرا جهان امروز، جهان تک منبعی نیست، بل جهان تنوعپذیر و کثرتگرا است. در جهان کثرتگرا و پلورالیست تحمیل هیچ هویتی برای شهروندان اقناعکننده و پاسخ دهنده نیست؛ چه رسد به هویت افغان که فاقد هر نوع توانایی تاریخی، علمی، فرهنگی و ارزشی برای تبدیل شدن به یک هویت کلان سیاسی است.
آن گونهیی که تذکر رفت، حامدکرزی و تیم قومی اش در سالهای حکومتداریشان، بیشترین سوء استفاده را از مقولۀ به اصطلاح «وحدت ملی» کردند، در واقع دورۀ کرزی اوج شعارگرایی کاذب بر محور گفتمان وحدت ملی دروغین بود؛ گفتمانی که گردانندهگان آن حتا در تیوری هم به آن باور نداشتند. این دوره بر محور خواستِ دو گروه شریک در قدرت میچرخید. گروهِ نخست در رأس حامدکرزی و حامیان قومی و استخبارات بیرونی قرار داشت، این گروه از همان ابتدا میدانستندکه چه میکنند و کشور را به کجا میبرند. برنامههای این تیم از همان آوانِ حضورشان در قدرت روشن بود. با این تفاوت که اینان همۀ برنامههای تلنبار شدۀ قومی را بهنام وحدت ملی به خورد مردم و جامعۀ جهانی دادند. در این طرف برخی چهرهها و افراد بازمانده از دوران جنگهای گذشته و شریک قدرت با حامدکرزی و تیم همراهش بودند؛ اینان به دلیل این که بیشتر عمرِ خود را مصروف چور و چپاول برای خود و خانوادههایشان بودند و کمتر توانستند که متوجه بازیها و برنامههای خطرناک حلقۀ کرزی شوند، هیچگاهی به عمق برنامههای شوم حلقۀ کرزی واقف نشدند. بنابراین، هرچه از عمر حکومت به رهبری حامدکرزی میگذشت، کشور به سمتِ تک قومی شدن به پیش میرفت؛ تک قومییی که بعدها حتا رقیبانِ فاقد اندیشه و برنامهاش را نیز در حیرت انداخت. آن زمانی بود که کرزی با استفاده از ابزارهای حکومتی کوشش کرد نامزد تاجیکها(عبدالله عبدالله) به قدرت نرسد و در برابر آن از یک انسان بیمار، روانی و متعصب(اشرف غنی احمدزی) حمایت کرد و به کمک سازمانهای جاسوسی، او را به قدرت رساند. در حالیکه عبدالله نخستین کسی بود که کرزی را به مقام ریاست جمهوری مناسب میدانست و برای او نزد کشورهای همسایه و غربیها لابی میکرد. عبدالله با وجود که کاندیدای تاجیکها بود، اما فکر و برنامهاش نزد فاشیسم پشتون بود و این روش را تا امروز هم ادامه داد.
درختِ بیریشۀ وحدت ملی با دورۀ تقریباً چهارده سالۀ حکومتِ عوام فریبانۀ کرزی چنان ورشکسته شد که دیگر هیچ دروغی نتوانست جلو فروریزی آن را بگیرد تا اینکه «جانکری» از امریکا به کابل آمد و آبروی نیمبند به اصطلاح «وحدت ملی» را خرید. نتیجۀ میانجیگری جانکری، وزیر خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا منجر به شکلگیری دولتی به اسم «وحدت ملی» شد؛ دولتی که نه «ملی» بود و نه بویی از «وحدت» از آن به مشام میرسید. هر روزی که از عمرِ آن حکومت میگذشت، گندِ خودخواهی و نا ملی بودن آن همهجا را فرا میگرفت. گذشته از این که در رأس آن حکومت؛ اشرفغنی احمدزی قرار داشت، شخصی که به صورت روشن و آفتابی نسبت به حضور سیاسی بقیه اقوامی کشور حسادت میورزید و تعصب میکرد و سرش از لاک قومی و قبیلهیی بیرون نبود.
ادامه دارد…..