خبرگزاری راسک: نظام آموزش و پرورش در افغانستان از نگاه نصاب آموزشی، شیوهی تدریس، عدم تخصص، مخانیکی و غیرعملیبودن و سایر بخشها، دچار مشکلات زیادی است. از اثر ایجاد و ادامه یافتن سالها جنگ در این سرزمین، سیستم آموزشی به کلی آسیب دیده و به یک سیستم راکد و ناکارآمد مبدل شدهاست. این سیستم دارای کاستیهای زیادی هست و نمیتواند پاسخگو برای مردم باشد و چندین قرن است که مشکلی را آسان نکردهاست. بنابرین برای حل مشکلات و بهبود یافتن وضع جامعه نیاز به سیستم آموزشی سچهتری است که به مشکلات این سیستم از پنجرههای مختلفی میتوان چشم انداخت. این سیستم از چندین نگاه دارای مشکل قوی بوده که لازم است، هر یکی را مورد بررسی دقیقتری قرار داده تا به نتیجهای دست یافت.
نصاب آموزشی
یکی از چالشهای که سیستم آموزش و پرورش با آن دستوپنجه نرم میکند، نصاب آموزشی است؛ در حقیقت نصاب آموزشی افغانستان پوسیده و کهنه شده، با عدم نوآوری در سالهای متمادی، این نصاب کارایی خود را از دست داده و دیگر نمیتواند دردی را دوا کند. سیستم آموزشی افغانستان طوریست که در دانشگاهها، مکاتب، مدارس و سایر نهادهای آموزشی کتابهای چندین سال قبل تدریس شده و از کتابهای عصری که راهِحلی برای مشکلات جامعهی نوین داشته باشد خبری نیست، چیزهای تدریس میشود که به طور کلی خیالی بوده و به عصر امروزی هیچ سازشی ندارد و کتابهای جانداری نیستند، مسایل کهنه را بحث میکنند و کلن از نظریاتی گپ میزنند که آنها خیلی وقت پیش مردهاند و از نظریات علمی امروزی در آنها هیچ خبری نیست.
شیوهی تدریس
مورد دوم کاستیهای هستند که بر میگردد به شیوهی تدریس. بدبختانه، در افغانستان از شیوههای تدریس مدرن خبری نیست، نه آموزگار با میتودهای مدرن آشنایی دارد و نه هم دانشآموز و دانشجو، همه از شیوههای پوسیده استفاده میکنند. علاوه بر آن، آموزگار نسبت با شاگرد خیلی خشن برخورد میکند، برخوردهای خشن استاد سبب دلسردی شاگردان از فرا گرفتن آموزش میشود. یعنی شیوهی رفتار استاد خشن است. گذشته از این همه، استاد از وسایل پیشرفتهی امروز استفاده نمیکند، اصلا وسایل موجود نیست، در نهایت باید گفت: در کل این شیوه معلممحور و شاگرد مطیع استکه از نظر روشهای مدرن آموزشی، کارآرایی ندارد.
تخصصی نبودن دروس
مشکلی دیگری که قابل یادآوری است تخصصی نبودن درسها است. در واقع این چالش بزرگیست و میتوان کاستیهای آن را چنین برشمرد:
اول، در بسیاری از رشتهها استاد مسلکی و متخصص وجود ندارد، اگر وجود هم دارد کم است، رسیدگی کرده نمیتواند. دوم، بیشتر مضامین تخصصی نیست، در هر بخش مضامین متعددی وجود دارد که ربطی به آن بخش ندارد. یعنی خم و پیچیهای خود را دارد. این مشکلات وجود داشت و با اضافهشدن ثقافتها به دانشکدههای مختلف موضوع جدیتر شد. یادگرفتن طلاق، خلع، اظهار و سایر بخشها برای طبیبان، انجینران، هیچ سودی نداشته، به جز ضایعکردن وقت ایشان و سخن به جایی کشیده که مضامین غیر تخصصی از تخصصی بیشتر شدهاند.
میخانیک و غیرعملی دروس
چالش دیگری که خیلی جدی به نظر میرسد، میخانیک و غیرعملیبودن دروس است. در افغانستان بیشتر درسها به خاطر نوشتن روی پارچهی امتحان، حفظ کرده میشوند و از سیستم عملی خبری نیست. این، البته چیزیست که اذهان همگان به آن عادت نمودهاند و نمیتوان آنرا به آسانی از سینهی ایشان پاک کرد. برای همین است زمانیکه در غرب میان دانشجویان شرقی و غربی عمل تست یاد گرفتن را انجام دادند، معلوم شد که دانشجویان شرقی چند برابر در میخانیک از غربیها موفق ترند، اما زمانیکه نوبت به دورهی عملی رسید، دانشجویان شرقی اصلا راه حل پیدا کرده نتوانستند. این مشکل از شکافهای زیادی در این خاک خیمه زدهاست. نبود اسباب و عدم امکانات صحیح چالش خطرناکی را در این راستا خلق نمودهاست. چون در مکاتب، دانشگاهها و حتی نهادهای آموزشی دیگر هیچ نوع مواد درسی و وسایل عملی وجود ندارد. دوم اینکه اذهان دانشجویان با تکرار بیش از حد این عمل، به میخانیک رنگ گرفتهاست. سوم اینکه استادان توجه کمتری هم به این مورد نکردهاند. مهمتر از همه ضعف نهادهای آموزشی اعم از خانواده، کودکستان، مکاتب، دانشگاهها و نهادهای ادبی، مدنی، اجتماعی و غیره هستند با وجود اینکه خانواده نقش اساسی را در آموزش و پرورش فرزندان بازی میکند، اما در افغانستان نقش کمتری را بازی کردهاند، بسیاری از خانوادهها کمتر مسوولیت پذیرند، از وظیفهی خود فرار میکنند، زیادی هم نقش خود را نمیدانند، چنین چیزی میتواند دارای عوامل زیادی باشد.
از جمله اینکه مردم این جامعه بیشتر توجه به کمیت دارند تا کیفیت. هر خانواده بیشتر از ده و یا پانزده کودک به دنیا میآورد، اما از میان ایشان یکی را هم درست پرورش داده نمیتوانند. مسالهی فقر نیز در این راستا بینقش نخواهد بود. از آنجا که افغانستان در فقر و ناتوانی غرق گردیدهاست، از این مصیبت فرزندان نیز در امان نماندهاند؛ زیرا بسیاری از پدران پشت لقمهی نانی برای خود و خانوادهی خویش میگردند تا ایشان را از حلقوم مرگ نجات دهد، زیادی از مادران نیز از چنین چیزی در امان نیستند و در اخیر فرزندان در این آتش سوختهاند. لذا فقر آموزش و پرورش سالم را از ایشان دزدیدهاست. اگر از خانواده بگذریم، نهادهای دیگر نیز نتوانستهاند، وظیفهی خویش را به درستی انجام دهند و کاستیهای زیادی در فعالیت ایشان به چشم میخورد. در بسیاری از نقاط افغانستان و به ویژه شهرستانها کودکستانِ وجود ندارد و اگر اندکی وجود دارد آنها هم به طور درست فعالیت نمیکنند، نهادهای مدنی، اجتماعی و غیره نیز موفقیتی نداشتهاند و همه چالشزا هستند. پیداست که نظام آموزش و پرورش در افغانستان به چالشهای زیادی از درست نبودن نصاب آموزشی گرفته تا ضعف نهادهای آموزشی مواجهاست. به همین خاطر، برای بیرون رفت از این بیماری مزمن لازم است تا به طوری تدریجی شکافها و کاستیها بررسی و رفع شوند.