نویسنده: سیامک خراسانی
تئوری فاشیسیم افغانی باورمند و متکی به حذف کامل اقوام غیر پشتون است و در این راه از هیچ راهکار شیطانی و تعصبآمیز دریغ نکرده است. دستکم طی صد سال پسین، این ایدۀ شیطانی و ویرانگر با دهها لباس سیاسی و ایدئولوژی در این سرزمین بخت آزمایی کرده و سرانجا سرافکنده شده است. رژیم ظاهر، داوود، ترکی و امین و نجیب، طالبان دور نخست، کرزی و غنی احمدزی با تمام توان و قدرت بیرونی میخواستند که ایدۀ شیطانی ملت افغان و برادر بزرگ را در این سرزمین نهادینه نمایند؛ اما شکست خوردند، وقتی رژیم قومگرا و فاشیستی غنی با تمام توان سعی کرد که اقوام غیر پشتون به ویژه تاجیکها و فارسیزبانها را از قدرت دور نماید و چه بسا در این راه تا حدودی موفق شدند؛ اما دیدند که این موفقیت ماندگار نیست و در نهایت زهرِ بر کام فاشیسم است و با واقعیتهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان سازگاری ندارد، آن را به رژیم قومی دیگر به نام طالب سپردند تا اینها یک بار دیگر با این ایدۀ شیطانی بختآزمایی نمایند؛ اگر از شعارهای رژیم قرون وسطایی طالبان بگذریم، در ماهیت هیچ فرقی بین رژیم طالب و رژیم غنی جود ندارد، آنها با پول امریکا، زور ناتو و شعار کاذب جمهوریت و دموکراسی، قومگرایی میکردند و در صدد حذف اقوام غیر پشتون بودند، رژیم طالب با پول هفته وار آمریکایی، قدرت آی اس آی و حمایتهای نیابتی سازمان های استخباراتی و شعار دروغین اسلام ناب، قومگرایی را دامن میزنند و ایدۀ فاشیستی پشتونیزه کردن کشور را قدم به قدم با زور و اجبار عملی مینمایند. طالبان در بیست سال دورۀ جمهوریت پوشالی و کاذب کرزی و غنی بسیاری از چهرههای مهم و تاثیرگذار تاجیک را حذف کردند تا راه برنامههای قومی و قبیلهیی سریعتر عملی گردد. طالبان از روزی که به قدرت رسیدند، اقوام غیر پشتون را از مناطق آبایی و اجدادی شان کوچ اجباری دادند، زمین و خانههای آنها را غضب و به پشتونهای جنوب و پاکستانیها سپردند و اسم آن را حمایت از بیجا شدهگان و مهاجرین گذاشتند، مهاجرین مسلحی که به زبان و فرهنگ مردمان بومی آشنا نیستند ولی خود را میراثدار خانه و زمین مردمان بومی میدانند. طبیعی است که رژیم طالبان چیزی کمتر از ابزار دست شئونیستهای تباری و نژادی نیستند. امروز طالبان خطرناکترین مهرههای سیاسی در منطقه بهشمار میروند؛ مهرههایی که از یکطرف آزادانه دست به اعمال نژادپرستی و قومگرایی و زن ستیزی میزنند و همچنان در معادلات کشوری و بینالمللی «تروریست»خطاب نمیشوند، چون فاشیسم در داخل و خارج سخنگویان روشن این رژیم اند. فاشیسم پشتونی با تمام توان از رژیم قومی طالب حمایت میکنند و دوست دارند که این رژیم قومی، خوابهای محقق نشدۀ فاشیسم افغانی را به حقیقت برسانند و سرانجام افغانستان را به یک پشتونستان خونخوار، جاهل، زن ستیز، خردگریز، دانش ستیز، فقیر، محروم، بنیادگرا و در نهایت تروریسم مبدل کنند. آنگاه وحدت ملی که فاشیسم زمزمه میکردند به حقیقت برسد. پرسش این است که وحدت ملی در کشوری مثل افغانستان، چطوری ساخته میشود؟ گذشته از خواب فاشیسم در باره وحدت ملی، برخی از پژوهشگران باورمندند که «هویت جمعی ما دارای سه لایۀ بسیار ضخیم و ارزشمندی است که یکی آن مربوط به تاریخ گذشته و تمدنهای کهن ما چون «آریانا» و «خراسان» میشود، دیگرش به هویت اسلامی ما پیوند دارد و سومیاش مربوط به تمدن معاصر است که بهنام تمدن غربی شهرت حاصل کرده است. آنهایی که سودای بازسازی هویت ملی را در سر میپرورانند، باید این سه لایه را چنان تنظیم کنند که هرکدام آن مکمل دیگرش بوده و همدیگر را نقض نکنند». اما واقعیت این است که هویت ملی و «وحدت ملی» ما، خالی از این سه لایه است. تنها لایهیی که حکومتهای قبیلهیی افغانستان به آن باور دارند «هویت قبیلهیی و قومی پشتونی» است. از سالها بدینسو حکومتهای افغانستان، تلاش کردهاند که ارتباط نسل جوان امروز را با تاریخ و تمدن گذشتۀ خود (آریانا و خراسان) ببرند. تلاشی که متأسفانه تا این دَم موفقانه پیش رفته است. دلیل عمدۀ موفقیت آن، همین مفهوم میان تهی به اصطلاح وحدت ملی بود که فاشیسم با این ابزار، برنامههای قومی و تباری خود را تطبیق کرد و اسم آن را وحدت ملی گذاشت تا کسی جراأت اعتراض در برابر آن را نداشته باشد. اگر قرار بود که حاکمان این مرزبوم، روئایی ساختن یک افغانستان آباد و مردمسالار و مرفه را میداشتند، هویت ملی این کشور را به جای اینکه به اساس هویت قومی- قبیله پشتون بسازند، به اساس تاریخ و تمدن آریانا و خراسان میساختند که هم مُعرف خِرد و خردباوری بود و هم عرفان و دانش اسلامی. چون از ابوحنیفه، امام بخاری، امام ترمزی، امام نیشاپوری، امام جوینی، امام غزالی و… تا پور سینا بلخی، مولانا، سنایی غزنوی، عطارنیشاپوری، خواجه عبدالله انصاری، عبدالرحمن جامی و …متعلق به آن هویت بزرگ و درخشان است. اما گذشته از آن، وقتی به هویت افغان نگاه میکنید هیچ چیزی دلچسپ و افتخارآمیزی در این هویت به چشم نمیخورد که به آن افتخار کرد، جز زن ستیزی، قومگرایی، تعصب، جهل، دانش ستیزی و خرد گریزی، آخر چطوری میشود با این همه فلاکت و جهالت تاریخی هویت ملی مردمان این سرزمین که پشت سرشان مولانا و عطار و امام ابوحنیفه و ابن سینا است، هویت «افغان» باشد. اگر فاشیسم تا دیروز نسل جوان این کشور را عمداً از داشتههای تاریخی و تمدنی شان دور نگه میداشتند و شروع همه چیز را احمدشاه ابدالی و هویت افغان میدانستند و تبلیغ میکردند، امروز همه به ماهیت آن مطلع و آگاه شده اند و میدانند که هویت ملی مردمان این کشور، نمیتواند هویت یک گروه قومی و در نهایت شتر و کوچیگری باشد. وحدت ملی که فاشیسم و قومگرایان پشتون برای غیر افغانها/ پشتونها میخواهند این است که هرچیزی که از تاریخ جعلی تا شخصیتهای جعلی که متعلق به قوم پشتون باشد را بی قید و شرط بپذریم و اگر حرفی از دانشگاهها، دانشکده، زبان فارسی، دادگاه، دادستان و تاجیک و… گفته شود، آنگاه روی عصاب فاشیسم راه رفتهاید و وحدت ملی را نه تنها خراب نموده اید؛ بلکه دشمن وحدت ملی افغانی شمرده میشوید. این بود نگاه گذرا به گفتمان دروغین وحدت ملی در افغانستان که در این نوشته بدان پرداختیم و به امید اینکه روزی شاهد وحدت ملی واقعی در کشورمان باشیم و هویت ملی ما از لاک قوم و قبیله و بدویت بیرون شود و معرف عدالت و کثرتگرایی در کشور باشد.