نویسنده: محرمعلی عالمیان
آیا طبیعت افغانستان طوری است که مردمانش عقب مانده بار میآیند؟ چرا در جامعه ما آزادی و توسعه از بین میرود و نابود می شود؟
اگر بخواهیم همهی عواملی که باعث عقب ماندگی افغانستان شده را در یک چارچوب خاص بررسی نماییم، شاید این چهار عامل مورد اتفاق نظر همهی کسانیکه کنکاش فکری درباره توسعه نیافتگی افغانستان میکنند، باشد: تاریخ، فرهنگ، علم و دانش، آرمان یا رویایی ملی.
هیچ جامعهی به توسعه و پیشرفت نرسیده است، مگر با درک از تاریخ، فرهنگ، و آرمانهای ملی خود و در نهایت علمآموزی.
جامعه هم مثل انسان حیاتی دارد، حیات جامعه به خودشناسی و درک عمیقی از تاریخ، فرهنگ، افکار و آرمان مشترک مردمان آن است.
تا وقتی با تاریخ خود بیگانه ایم، در فرهنگ ما، تفکر صورت نمیگیرد و همین طور علم و دانش نیز جواب نمیدهد و وحدت ملی شکل نمیگیرد.
عامل اول نبود رویای ملی است.
همانطوریکه میدانید هر جامعهای به تعداد محدود و یا حداقل از یک رویای جمعی که عامل وحدت آنها شده، برخوردار است و همان رویا باعث شده که دیگر رویای آنها هم با معنا و منسجم شود؛ تنها یک رویا است که معنابخش و انرژیبخش، امیدبخش و وحدتبخش است که آن هم رویای ملی است.
از اینرو جامعهای بیرویا جامعهی بیسرنوشت است، همانطوریکه انسان بیرویا انسان بیسرنوشت است. جامعهایکه رویایی ملی ندارد؛ جامعهی بیسرنوشت، ویران، سرگردان، معلق و بیمعنا است.
رویا به جامعه و فرد معنا میدهد، انگیزه میدهد، اراده میدهد و انرژی برای موفقیت و پیشرفت میدهد.
جامعهای بیرویا جامعهی آشفته و بیسرانجام است، بنابراین تنها جامعهای توسعه مییابد که مردمانش رویایی در سر دارند.
به تعبیر سادهای، رویا یعنی افق مشترک، رویا یا آرمان ملی یعنی از کجا به کجا رسیدن و چگونه رسیدن به آن هدف است، رویا یعنی درد و رنج مشترک، رویا یعنی خوشی و غم مشترک، رویا یعنی منافع و سود و زیان مشترک، رویا یعنی امید و ناامیدی مشترک، رویا یعنی صلح و جنگ مشترک، رویا یعنی فکر اندیشه مشترک، رویا یعنی انگیزه و انرژی مشترک، رویا یعنی قدرت و شجاعت مشترک، رویا یعنی هدف و آینده مشترک، رویا یعنی راه و روش مشترک و رویا یعنی مسوولیت و تعهد مشترک برای رسیدن به آینده مطلوب و هر چه بهتر.
اما این رویا برای ما تعریف نشده است، جامعهٔ ما در اوج بیمعنایی و بیهدفی به سر میبرد که از نبود رویا ملی است.
دولتهای قبلی که رویکار آمدن با همه حرف حدیثهای شان رویای ملی را در جامعه تعریف و نهادینه نکردند، این شد که جامعه ما امروزه سرنوشتشان نامعلوم و موهوم است.
باید از خود پرسیم، ما افغانستانیها اکنون چه رویای ملیای را داریم دنبال میکنیم؟ چرا دولتهای قبلی و فعلی نتوانستن و نمیتوانند رویای ملی وحدتبخش برای ما تعریف کنند؟ برای خلق یک رویا چه چیزی شرط لازم و کافی است؟ یک رویا ملی باید از چه ویژگیهای برخوردار باشد؟
در یک نتیجهی کلی اگر بخواهم بگویم ما افغانستانیها رویای برای افغانستانی شدن نداریم؛ رویایی نداریم که بگویم در آینده ما میخواهم به آن برسم و یا می خواهم آنها را احیا کنیم. برای همین است که هیچگاه در جامعهی ما وحدت و همبستگی ملی معنا نمیدهد.
ژاپنیها رویایی دارند که امروز توانسته بهترین تکنولوژی جهان را بسازد. چینیها برای خودش رویای مشترک دارند که امروز بازار جهان را از خود کرده است هر کجا نام وسایل و لوازم برده میشود محال است نام چینی در ذهنها خطور نکند. هندی ها هم رویایی دارند که میخواهند همهی مردم هند به آن برسند. ایرانیها هم رویایی دارند که میخواهند همهی مردم ایران بدون کدام دیدگاه نژادی و زبانی و قومی و دینی به آن برسند. روسها هم رویای دارند که میخواهند تمام مردم روس به آن برسند. کشورهای اروپایی هم رویای دارند که میخواهند به آن دست پیدا کند. انگلیسها رویایی دارند که میخواهند ملت انگلیس دوباره آن را احیا نماید. آمریکاییها هم رویای دارند که میخواهند ملت آمریکا استوار باقی بماند.
حالا سوال اینجاست ما افغانستانیها چه رویایی داریم که بخواهیم ملت افغانستان خارج از قوم نژاد، زبان، مذهب به آن برسد؟
از اینجا معلوم میشود که هر جامعهای که آرمان و رویای مشترک ملی داشت، وحدت و همبستگی و صلح و آرامش را به وجود آورد و به پیشرفت و توسعه و آبادانی قدرتمندی رسید.
ما که هیچ رویای مشترک ملیای نداشتیم، نه وحدت و همبستگی در جامعهی ما ایجاد شده و نه پیشرفت کردیم.
عامل دوم نبود فرهنگ سالم یا فقر فرهنگی است. فقر فرهنگی امروزه اصلیترین عامل بدبختی در جامعه ماست، که به تعبیری تمام بحرانها و مشکلات درون یک جامعه ناشی از نداشتن یا حاکم نبودن فرهنگ سالم یا حاکم نبودن سیاست فرهنگی است.
با فرهنگ بودن به تعبیری خیلی از دانشمندان و متفکران امروزی، یعنی همان احساس مسوولیت اجتماعی و توانایی وفاداری نسبت به سرنوشت و سرزمین خود است یا به عبارت دیگر برنامهریزی برای زندگی بهتر در درون یک جامعه و حتا پلان برای اجرای برنامههای بزرگ در سطح یک جامعه و کشور میباشد. در واقع فرهنگ است که روند حرکت یک جامعه به سوی آینده را جهت میدهد، برنامه و پلانهاییکه در حوزهی سیاسی اجتماعی و اقتصادی یک جامعه اجرایی میشود و به نوعی از فرهنگ آن سرچشمه میگیرد. اندیشیدن و تفکر و تصمیمگیری در جامعه بر اساس فرهنگی استکه بر ذهن و افکار آن مردم حاکم است. اما بدبختانه در جامعهی ما چنین تلقی و برداشتی از فرهنگ هیچگاه صورت نگرفته، و حتا در اکثر مواردی با این ایدهها مخالفت ورزیدهاند و می.ورزند. از این رو جامعهایکه این نوع نگاه و تلقی از فرهنگ را ندارد، و حتا تعریف سادهتری از فرهنگ که فرهنگ اساس و بنیاد جامعه را تشکیل میدهد و برای رسیدن به فرداهای بهتر باید فرهنگ خود را اصلاح کرد و در اولویت قرار داد، وجود ندارد. از این رو، الگوهای ملتمحوری و حس ناسیونالیسم افغانستانی بین مردم افغانستان در دفاع از امنیت جامعه و مردم شکل نمیگیرد، که از نبود این فقر فرهنگی، عامل دیگری هم به نام تنوع فرهنگی به وجود میآید، که خود این تنوع فرهنگی به گفته بعضی از اندیشمندان و اصحاب رسانه میتواند عامل ایجاد بحران و مشکلات و اختلاف در جامعه به حساب آید.
اما بسنده کردن به این عامل که فقر فرهنگی باعث و عامل تنوع فرهنگی و بحران اجتماعی سیاسی و اقتصادی یا فقر، بدبختی، جنگ، اختلافات درون قومی، توسعه نیافتگی میشود، خود محل نقد و انتقاد است. ناگفته پیداست که هر نوع نظام و حکومتی با تنوع فرهنگی در درون خودش روبهروست و تقریبا میشود گفت هیچ نوع حکومت و جامعهای وجود ندارد که از تنوع فرهنگی، زبانی، قومی، مذهبی، نژادی تشکیل نشده باشد. جوامعی هستند که از بیشترین تنوع فرهنگی و قومی و نژادی و زبانی وآیینی و مذهبی ایجاد شده، اما امروزه توانسته با ایجاد وحدت و یکپارچگی و همفکری بین مردم، باعث پیشرفت و قدرتمندی کشور و جامعه خود شود.
اما این امر در جامعهی ما تعبیری معکوس دارد. تنوع فرهنگی نه آنگونه که ما از آن برداشت مینمایم، باعث بدبختی و بحران اجتماعی و جنگ اختلاف میشود، بلکه تنوع فرهنگی میتواند مهمترین و بهترین عاملی باشد برای بهتر و خوبتر و آسانتر رسیدن به توسعه و رفاه و پیشرفت جامعه.
بنابراین تنوع فرهنگی مثل تیغ دو لبه میماند که یک طرفش فقط برای رشد پیشرفت و رفاه میبرد؛ طرف دیگرش فقط برای ایجاد فقر و بدبختی و جنگ و عقبماندگی کار میکند.
از این رو به نظر اندیشمندان و نظریهپردازان علوم اجتماعی، پیشرفت و یا عقبماندگی نتیجه انتخاب و به کارگیری تیغ دولبهی فرهنگ استکه از کدام طرف آن استفاده میکنیم.
جامعهی ما که از رشد و توسعه فرسنگها فاصله دارد و این فاصله، نتیجهی یک نوع انتخاب غلط و به کارگیری اشتباه از مفهوم فرهنگ، خصوصاً تنوع فرهنگی است. چرا با وجود چنین زمینه و فرصتی نتوانستم به توسعه و پیشرفت دست یابیم.
با این حال حکومتهای پیش و خصوصاً طالبان هم نفهمیدند و دچار اشتباه فاحش شدند در به کارگیری از تنوع فرهنگی برای رسیدن به پیشرفت و توسعهی ملی، هنوز هم برای ما زبان، جنیست، قوم، دین مذهب عامل افتراق جدایی است نه زمینهای برای وحدت و همبستگی ملی.
عامل سوم گسست تاریخی یا ندانستن تاریخ خود است. به گفتهی ماکسوبر ملتی را از تاریخش جدا کنید آن وقت هر کاری میخواهید بکنید، می توانید و آن وقت میتوان آن مردم را کنترل کرد.
از این گزاره حالا بهتر میتوان فهمید که حاکمیت دوبارهی طالبان با کمک و همکاری آمریکا و پاکستان از چه قرار است و چه فتنه یا حکمتی پشت سر این نهفته است.
جامعه ما به دلیل فقدان ثبات حاکمیت سیاسی از تاریخ خود، که تاریخ بیانگر هویت ملی هر جامعه و فرد است، فاصله گرفته است و یا هم درک و فهم درستی از تاریخ سرزمین و ملیت و هویت خود نداریم که منجر به پدید آمدن یک نوع بحران در تعیین و انتخاب هویت ملی ما افغانستانیها شده است.
امروزه با وجود عامل اصلی فقر فرهنگی در جامعهی ما که همه از آن در رنج هستیم، با عامل مهمتر و اصلیتری بنام بحران هویت ملی مواجه ایم.
مردم افغانستان امروزه بیشتر و بیشتر درگیر بحران عدم روح و هویت ملی و هویت اجتماعی است، که به این دلیل هر روز مناسبات سیاسی و اجتماعی اقتصادی در جامعهی ما تغییر میکند، نظام میرود و نظام دیگری میآید.
به وجود آمدن بحران سیاسی بر سر حاکمیت و تمامیت ارضی و تنشهای بینالقومی نتیجهی همین گونه عاملها است. به گفتهی دکتر عسکر موسوی: بحران هویت ملی یک پدیدهی تاریخی استکه به سبب مغایرت و ناسازگاری بین آگاهی اجتماعی افراد راجع به میراث و ریشههای تاریخی شان از یک طرف و واقعیت اجتماعی موجود آنها از طرف دیگر به وجود میآید.
با این وجود، جامعهایکه ملتش در فقدان تعریف از تاریخ و هویت خود به سر میبرد، وجود مشکلات و بحرانهای سیاسی و اجتماعی و فقر و بدبختی اقتصادی، چیزی عجیب بهنظر نمیرسد.
چرا که تاریخ یعنی فهم واقعیتهای گذشته برای درک و بهتر زیستن در زمان حال است. ملتی که گذشته خودش را نمیفهمد محال است وحدت و همبستگی ملی و همفکری و همدلی را ایجاد کند.
اکثراً مردم افغانستان نمیدانند که تاریخ شان چیست، از کجا آمدهاند، به کجا رسیدهاند، به کجا میروند و یا برای رهایی از این بحران خودساخته از چه راه حل باید استفاده کرد و تا به امنیت و رفاه توسعه رسید.
از اینرو مردم افغانستان همیشه در زمینهی حکومت و سرنوشت جامعه خود بیمسوولیت است و احساس مسوولیتپذیری اجتماعی را ندارد. برای همین امارت طالبان با وجود که بر مردم خصوصاً بر قشر عظیم زنان و دختران سخت میگرد، با هیچگونه اعتراض ملی و مردمی که آنها را اصلاح کند یا تغییر دهد، مواجه نیست و یا خطری جدی حاکمیت آنها را تهدید نمیکند و هر روز بین مردم بهنام دین و پاسداری از حد و حدود الهی حکومت میکند، نه برای پاسداری از حق حقوق شهروند افغانستانی.
عامل چهارم بیسوادی استکه همیشه زمینه را برای رویکار آمدن افراد یا گروه علمستیز و بیسواد مهیا کرده است.
فقدان نظام علمی درست و نداشتن سیستم آموزشی سالم در افغانستان، منجر به این شده استکه در جامعه ما آگاهیها، داناییها، استعدادها، تواناییها و تخصصها و خصوصاً شخصیتهاییکه توانایی و استعداد خوب یا نسبتا خوب را دارند نادیده گرفته شود، که باعث مهاجرت آنها از کشور یا کنار کشیدن آنها از امورات و مناسبات در عرصهی سیاست و اقتصاد و اجتماع شده است.
نبود و یا نداشتن شخص متفکر و دانشمند در جامعه که راهحلی برای برونرفت از این بحران را ارایه دهد از اساسی ترین نیاز جامعهی ماست که متاسفانه وجود ندارد یا نیست و نابود شدهاند یا مهاجرت و گوشهنشینی اختیار کردهاند.
نبود اشخاص متفکر و اپوزیسیون در واقع فقدان و نداشتن برنامه و پلان برای اداره و مدیریت جامعه محسوب میشود. وقتی برنامه و پلانی برای ادارهی امور جامعه و هدفی برای چگونه رسیدن به توسعه و حل نمودن مشکلات و بحرانهای سیاسی و اجتماعی وجود نداشته باشد، معلوم است ملت به چه سرنوشت شوم و مرگباری دچار خواهد شد. با این حال بیسوادی و ناتوانی یا نداشتن آگاهی و تخصص در یک زمینه، همیشه افرادی را به قدرت و جایگاه اجتماعی میرساند که از پس مشکلات و بحرانهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بر نمیآید، و جامعه را به سمت و سوی فقر و بدبختی و جنگ و تعصبات، اعم از قومی و زبانی و دینی مذهبی رهبری میکند.
از اینرو نداشتن پلان و برنامهای برای پیشرفت و توسعه، معلول فقدان بیسوادی و نادانی میتواند باشد تا عامل خارجی.
به همین دلایل، هیچگاه ملت واحد و منافع ملی ما در اولویت قرار نگرفته است. هر کسی کاری کرده برای قوم، همزبان، همدین و هممذهب خود کرده است.
ما افغانستانیها فقیر هستیم نه به این خاطر که منابع طبیعی نداریم یا اینکه طبیعت نسبت به ما بیرحم بوده است. ما فقیر هستیم برای اینکه رفتارمان سبب فقر ما شده است.
ما افغانستانیها تاوان بیهویتی یا گسست تاریخی، بی آرمانی یا بیسرنوشتی، بیفرهنگی یا عدم فرهنگ سالم، بیسوادی یا بیکیفیتی نظام آموزشی خود را می دهیم که با دست خود ساختهایم.