آیین سنتی نوروز یکی از از کهنترین و باشکوهترین مراسمی است که هر ساله در افغانستان برگزار میشود. نوروز یکی از سنتهای نادری است که با وجود پشت سرگذاشتن سالهای پر فراز و نشیب هنوز یکی از شاخصهای اساسی فرهنگی در افغانستان به حساب میآید.
به بهانۀ نوروز اقوام مختلف افغانستان که یادگار دوران پرشکوه خراسان هستند، به پاکیزگی و شادی میپردازند و سنت حیات بخش و نیکویی نیاکان خود را زنده نگه میدارند. نوروز حیات و بقای خود را از پس قرون و اعصارِ متلاطم و آمد و شد باورها و فرهنگهای بیگانه و غالب، همچنان حفظ نموده و این موفقیت را مدیون تلاش فرهیختگان و فرهنگ غنی و پربار خود میداند که از دیر باز در قالب شعر، قصه، ادبیات و هنر تبلور و تداوم یافته است. نویسندگان کوشیده اند تصویری از نحوۀ بزرگداشت ایام نوروز را از گذشتههای دور به یادگار بگذارند. و از آن جمله است ابوسعید عبدالحی گردیزی: «… و رسم مغان اندر روزگار پادشاهی ایشان چنان بودی که خراجها اندرین روز افتتاح کردندی و عجمیان چنین گویند: اندرین روز جمشید بر گوساله نشست به سوی جنوب رفت به حرب دیوان…»
برخی دیگر به سرآغاز و سرمنشاء این روز توجه نشان دادهاند. فردوسی در این رابطه معتقد است که جمشید پسر طهمورث در روز نوروز دنیا را فتح کرد و همه جا را آبادان ساخت و او بود که مقرر کرد این روز را جشن بگیرند. برخی دیگر، به نوروز جنبۀ دینی بخشیده و آن را روزی میدانند که سلیمان دوباره انگشتری سلطنت خود را از دیوان پلید آزاد ساخت و در دنیا آرامش برقرار ساخت. در آن زمان مرغکان گرد او جمع شدند و گفتند نو روز آمد. یعنی روزگار جدید آغاز گردید.
در تاریخ بیهقی و تاریخ طبری و بسیاری دیگر از آثار به جا ماندۀ دوران گذشته از تجلیل و برگزاری جشنهای بهاری بسیار سخن رفته است و از هدایا، پیشکشها و نثارهایی که در این ایام از طرف سران و بزرگان به شاعران و زیردستان و غلامان داده میشده صحبتها به میان آمده است.
دکتر عبدالاحمد جاوید در کتاب آیین خوش نوروز از قصهای میگوید که بین مردم رواج دارد و نسلها سینه به سینه حفظ و بازگو شده است. او مینویسد:
در آستانۀ بهار که دسته های هژدهگانه به چغ چغ و صفیرجان پرور خود، بشارتها میآورند، سراسر گیتی، رو به خرمی مینهد، کمپیر زنی که نام او را «خاله نوروز» یا «خاله کمپیرک» یاد میکنند، زیبایی و جوانی خود را دوباره مییابد و مانند هر سال همراه باد بهارمیآید و بر گازی(تاب) چون گهوارۀ ناز مینشیند و آهسته آهسته تکان می خورد. خاله در حالیکه با چشم لبریز از تمنا چشم به راه دلداده خود دوخته، «باز» سپیدی را که به ارمغان آورده با دست نگارین خود پرواز در میآورد تا خیر و برکت را باز آورد و جهان بیبلا شود. آنگاه از نشیب به فراز، از بالا به پایین چندان بیتابانه گاز میخورد تا خاطرۀ جمشید داستانی را از هامون به گردون زنده کند و چون الهه افسانوی آب -ناهید یا آناهیتا اسطورهها- بر آبها و دریاها فرمان براند. همانست که تا هنوز نوجوان« گندهارا»، به رسم پیشین، پیکر سفالینهای از او میسازند و چون تازه عروس بهاری به آن لعبه والا می پردزاند و سرانجام آن تمثال یا « نماد» را به آب روان میاندازند تا شادابی و سرسبزی به ارمغان بیاورد. «بابه نوروز» عاشق دلسوختۀ خاله هر سال نو و هر نوروز با تحفههای فردوس برین به سراغ صنم گریزپا، فرود میآید و دهقانوار مشت خاکی را که از بهشت برای شهریان هدیه آورده به روی نوباوههای بوستان می افشاند تا گلهای باغ زیباتر و رعناتر نمو کنند و بار و بر درختان میوه دار شیرینتر و خوشمزهتر شود. بابه نوروز چون میداند که تنها در سر فصل بهار غنچه رنگین ارغوان و شکوفه عطر آگین بادام، جهان را رنگ و بوی تازه میبخشد، میتواند به «گوهر ناز» خود دست یابد از اوجها و خلال ابرها عُرعُر رعد و تازیانۀ برق، ظهور خود را به سان «دولت یک روزه میر نوروزی» خبر میدهد. خاله که آْتش عشق تازه جوان، خرمن جودش را سوخته به شور و شوق میافتد و با هیجان و اشتیاق بسیار آمد نوروز و فرارسیدن بهار را پیشواز مینشیند و بیش از پیش آمادگی میگیرد.
عامۀ مردم بدین باورند که این همه برفی که از آسمانها پَخته پخته فرو میریزد پنبهایست زده، که خاله از آن لحاف و تشک خود را پر می کند تا اندک اندک جهیز و آویز خود را سرشته دارد.
خاله هفت اندام را با هفت آب گلاب شست و شو میدهد و هفت قلم آرایش میکند: وسمه بر ابرو، سرمه بر چشم، زرک بر پیشانی سپیدآب برو روی، حنا بر دسته، گلگونه بر رخسار و غالیه بر موی. آنگاه خود را با مشک و انبر خوشبو میکند و با هفت زینت و زیور می آراید، همه از گنجینه جمشید.
انگشتری با نگین یاقوت، گوشوارهای با آویزهای از زمرد، طوقی از شمسهنما با دانه فیروزه و دستبند جواهر نشان، خلخال زنگولهدار و پایزیبی زرگونه …
بابه نوروز به سیرۀ «ادینوس» خدای گیاهان که در اساطیر روم و یونان دوبار زنده شده، جوانی را از سر میگیرد و به سراغ گمشده می شتابد. حینی که به سراپردۀ دلدار نزدیک میشود، خاله از سرناز با جهش و پرش هرچه تمامتر، دست و پا میزند، که دست بابه نوروز به پای دامن پاکش نرسد. بابه هم تلاش میکند که «جان جهان» را زودتر فراچنگ آرد تا عاشق هم باشند و بوسه بر دست هم زنند. عجوزه از این که گیر و اسیر نشود، با طنازی و چابکی از دستش در میرود و خود را از فراز گاز بر بستر زمین پرت میکند و آنگه بر تخت روانی از ابرها مینشیند و از نظرها ناپدید میشود. اعتقاد عامه این است که اگر خاله خود را در آب بیندازد مژده آنست که در آن سال باران فراوان می بارد و جهان سرشار و پر بار از نزهت و لطافت میشود و اگر خدای نخواسته به خشکه بیفتد، نشانۀ آنست که ابر زرپاش آزار و نیسان، سستی میگیرد و کابلستان بی برف میشود و بیزر. غله و میوه کم و کمیاب میشود، خشکسالی و تنگدستی همه اقلیم را فرا می گیرد و قحطی و قیمتی بیداد میکند.
از قدیم گفتهاندکه آفرینش جهان در نوروز خوش آیین، پایان یافته بود. اعتقاد همه بر این است که اگر بابه نوروز به خاله کمپیرک دست یابد، طلسمها میشکند و رازها از پرده برون میافتد و قیامت کبرا برپا میشود…
بعد از گذر از تاریخ و افسانهها هرچه که باشند اینک مردمان افغانستان، ایران، تاجیکستان و… این آیین باشکوه را بعد از گذر از فراز و نشیبهای سیاسی و فرهنگی بسیار در این کشورها همچنان بزرگ میدارند.
افغانستان نیز با مردمان ستم دیده و مظلومش پس از سپری کردن سالها جنگ و خونریزی همچنان حافظ این آیین کهن و سنت نادر است. نوروز در هر شهر و ولایت افغانستان چهرهای متفاوت دارد. مردمان هر ولایت به سبک و سیاق خود این سنت چندهزار ساله را پاس میدارند. این سنت با پیشوازی گرفتن در تمام شهرها استقبال میشود.
در نیمۀ دوم برج حوت، تلاشها و جنب و جوش ها بیشتر چشمگیر میشود. آنچه که بیشتر از همه مورد توجه فامیل هاست تمیزی و پاکیزگی است . همه جا خانه تکانی است و بوی تمیزی و سترگی از همه جا به مشام میرسد. کودکان پیشاپیش برای بازیهای نوروزی بیقراری میکنند.