دکتر شایگان کابلی / بخش چهارم و پایانی
پنجم. مهمترین دلیل آنانیکه از روی ناآگاهی تاریخی وقومگرایی، چشم به گرفتن سرزمینهای آنسوی مرز دیورند دوخته اند، این است که گویا «بالای پشتونهای آن سوی مرز، از سوی مقامات و حاکمان پاکستانی بیعدالتی و ظلم روا داشته شده است»، در اینجا چند پرسش مطرح میشود: نخست این که اگر قومگرایان پشتون دروغ نمیگویند و دل شان برای عدالت اجتماعی و سیاسی پشتونهای پاکستان میسوزد و نگران بیعدالتی و ظلم بالای شهروندان پاکستانی هستند، چرا اول از کشور خود شان، بساط این همه ظلم و بی عدالتی را بر نمیچینند؟ قومگرایان پشتون در این سرزمین باشندهگان اصیل این کشور را مستحق حکومت کردن نمیدانند و ظلم حقوقی را بر آنان روا میدارند و در بسا موارد باورمندند که افغانستان فقط خانۀ افغانها/ پشتونهاست و دیگران مهاجر هستند و نباید رئیس حکومت باشند، پس با چی دید به سراغ تأمین و نهادینه کردن حقوق باشندهگان آن سوی مرز میروند؟ اگر بیعدالتی بد باشد، اگر ظلم در حق یک قوم و تبار نا مشروع باشد، چرا در افغانستان از سوی شما توجیه میشود؟ آنچه واقعیت به نظر میرسد این است که تاریخ و جایگاه سیاسی، نظامی، اجتماعی و اقتصادی پشتونهای پاکستان خلاف ادعاهای زمامداران قومگرای افغانستان صدها برابر نسبت به جایگاه تاجیکها و هزارهها و ازبکهای افغانستان برتر است. «امروز پشتونهای پاکستان در حالیکه ۱۳ در صد جمعیت آن کشور را تشکیل دادهاند، ۲۵ در صد ارتش نیم میلیونی آن کشور را در اختیار دارند. تاکنون دو رییسجمهور (غلام اسحاق خان۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳) و دیکتاتور نظامی آن کشور جنرال ایوب خان (۱۹۵۸ تا ۱۹۶۹ میلادی) و چهار ستاد ارتش پاکستان از همین قوم بوده اند»(۱) همین اکنون صدراعظم پاکستان یک پشتون است و در گذشته هم پشتون بود. همچنان بیشترین اعضای ارشد سازمان «آیاسآی» و ارتش پاکستان را پشتونهای پاکستانی تشکیل میدهد. سوال این است که وقتی ۱۳ درصد شهروند پاکستانی میتواند در مهمترین دستگاههای سیاسی و نظامی پاکستان حضور داشته باشند و رئیس جمهور و صدر اعظم باشند، چطوری میشود ادعا کرد که حقوق پشتونهای آن سوی مرز تلف شده است؟
گذشته از ادعاهای میان تهی و قومگرایانۀ حاکمان افغانستان، مردم افغانستان هیچ حق و حقوق مبنی بر بازپسگیری خاکهای آن سوی مرز دیورند را ندارند و کسانی که مدعی بازپسگیری سرزمینهای آن سوی دیورند را دارند، ادعا شان مبنای قومی دارد تا حقوقی، من به صورت فشرده به برخی آنها اشاره میکنم تا نشان دهیم که چقدر حاکمان قومگرایی افغانستان در این راه محق و مستحق اند:
- دعوا بر سر مرز دیورند به لحاظ تاریخی و حقوقی باطل است؛ چون تقریبا همه شاهان و امیران افغان افغانستانی در پای این پرونده مُهر تأیید زده و آن را به رسمیت شناخته اند و همچنان با گرفتن مناطق آن سوی مرز دیورند، دیگر پاکستانی وجود نخواهد داشت. «داعیهداران {مرز دیورند} میخواهند که سه ایالت از چهار ایالت پاکستان را از آن کشور جدا کنند، یا به بیان دیگر، میخواهند کشوری بهنام پاکستان را از نقشۀ کرۀ زمین بر دارند»(۲) با توجه به قدرت جهانی و منطقهیی که پاکستان دارد، زمامداران پاکستانی هیچگاهی اجازه نخواهند داد که کشورشان قربانی مرز دیورند و سیاستهای خصمانۀ پشتونیزم شود.
- افغانستان و پاکستان عضویت سازمان ملل متحد را داشته و کنوانسیونهای معتبرِ این سازمان و مواد مندرجۀ سازمانهای بین المللی را قبول کردهاند. در این سازمانها، کشورها به اساس مرزهای کنونی شناخته میشوند. دعوا بر سرِ مرز دیورند از یکسو به مسخره گرفتن خود و عرف بینالمللی بوده و از سوی دیگر، سازمانهای ذیدخل بینالمللی هیچگاهی به خواست غیر قانونی افغانستان تن نداده و تن نمیدهند.
- تمام کشورهای قدرتمند جهان بهشمول سازمان ملل متحد و امریکا، پاکستان را به همین ویژهگیهای جغرافیایاش به رسمیت شناخته و میشناسند. افغانستان در این راهِ تاریک و قومگرایانه تنها به نظر میرسد. نویسنده مشهور کشور ما مرحوم غلام محمدی محمدی در کتاب خویش تحت عنوان «چرا پاکستان مداخله میکند؟» چنین نگاشته است: «امریکا و اعضای پیمانهای منطقهیی سیتو و سیاتو، یعنی ایران، پاکستان، عراق و ترکیه در سال ۱۹۵۶م، همه مشترکاً مرز دیورند را منحیث مرز بینالمللی میان افغانستان و پاکستان به رسمیت شناخته اند»(۳)
- پشتونهای آن سوی مرز سه برابر پشتونهای این سوی مرز(افغانستان) است، اگر قرار باشد که کمیت قومی را مدنظر قرار دهیم، معادله بر هم میخورد. «واقعیت امر، پشتونهای افغانستان هیچ وقت حاضر به تثبیت احصاییۀ جمعیت نبودهاند، شاید از ده میلیون تجاوز نکنند. در حالی که پشتونهای ماورای دیورند_شامل قلمرو پاکستان امروزی_ از این آمار بسیار بیشتر است. »(۴). آنچه روشن است این است که پشتونهای آن سوی مرز، همیشه خود را نسبت به پشتونهای افغانستان محقتر دانسته اند، هم به لحاظ جمعیت و هم به لحاظ تاریخی.
- پشتونهای آن سوی مرز تاکنون هیچ علاقهیی از خود نشان ندادهاند که میخواهند با افغانستان بپیوندند و تاکنون «هیچ جنبش آزادیخواهی شایان توجهی در پاکستان نیست، و نه هیچ نشانهیی دال بر میل و رغبت پیوستن به افغانستان دیده میشود. بنابر اظهارات پاکستان، همهپرسی سال ۱۹۴۷ این حق را سلب کرد؛ زیرا یک اکثریت ۵۵ درصد رأی دهندهگان واجد شرایط در آن شرکت کردند و بیشتر از ۹۹ درصد آنها برای پیوستن به پاکستان رأی دادند و جرگههای قبیلهیی به این نتیجه موافقت کردند»(۵) حاکمان قومگرا و تمامیتخواه افغانستان با وجود اشراف به این مسایل تاریخی و سیاسی بیشتر از نیم قرن میشود بر طبل دیورند میکوبند و برایند آن جز انفجار، انتحار، دامن زدن به تعصبات قومی، مذهبی، فقر و آوارهگی چیزی دیگری نصیب مردمان افغانستان نشده است. طی این سالها میلیونها دالر از هزینۀ مردم افغانستان و دهها امتیاز دیگر به مردم آن سوی مرز، داده شده است. تخصیص دهها مکتب به جوانان قبایل پاکستان و سپردن بورسیههای هنگفت به آنان از سوی حکومت افغانستان، یکی از دهها نمونۀ آن بهشمار میرود. این هزینهها زمانی مطرح میشود که امروز افغانستان در ردۀ بیسوادترین و فقیرترین کشورهای جهان به حساب میآید. حاکمان برتریطلب افغانستان از دیروز تا امروز به جای اینکه در هوا مشت بزنند، کمی به وضع بیعدالتی شهروندی و توسعه اقتصادی در افغانستان بپردازند، بهتر خواهد بود. افغانستان همیشه جزو فقیرترین کشور جهان بوده است و مردم افغانستان جزو آوارهترین و غمگین ترین مردم جهان؛ اما اینها برای فاشیسم و قبیلهگرایان مهم نیست، چشم و گوش ناسیونالیسم افغانی و یا همان پشتون های قومگرای افغانستانی به پشتونهای پاکستان دوخته شده است و خواب لر و بر میبینند، این خواب، تا اینجایی کار نشان داده است که زندگی مردم افغانستان چقدر به کابوس وحشتناک مبدل کرده است.
منابع
- محمد اکرام اندیشمند، کتاب ما و پاکستان، نشر پیمان، کابل، ۱۳۸۶، ص۱۷۰.
- غلام محمد محمدی، چرا پاکستان مداخله میکند؟، انتشارات سعید، کابل، ۱۳۹۴،
- محمدی، همان،
- محمدی، همان،
- عزیز آریانفر،مقاله« دیورند به آخر خط نزدیک میشود» سایتarinfar.com