نویسنده: دکتر صابر میرزاد و فریده رسا
صدای باران از پشت شیشه پنجره به گوشم میرسید، تمام کوچه غرق آب شده بود. سرمای سوزناکی بر تن برهنه درختان میپیچید. زود دوباره آنها به خواب وحشتناک زمستانی فرو رفتند و شاخههای خشک بیبارشان دل آدم را افسرده میکرد.
در فکر زمستان، سرما و برف، یخبندان غرق شدن، لذت دردآلودی به همراه دارد.
مادر کلان صدا میکند:
– مهتا! به چی فکر میکنی دختر؟
– به سرما، به باران؟
– دخترم میدانی این سرما، برف، یخبندان و مقاومت در این شرایط کار سادهای نیست و از عهده کسی برنمیآید، باید مجاهد باشی یا پدر و مادر مجاهد که در این سنگلاخهای خشک و سرد، تاب بیاوری یا در رگهایت عشق جریان داشته باشد تا بدانی آسودگی نعمت است. دخترم! میخواهی برایت قصهی یک مجاهد تالقانی را تعریف کنم؟
مردی مجاهد از تبار تاجیکان اصیل تخارستان، یعنی شهرستان زیبای فرخار که از آب های صاف و پاک ورسج دلربا صداقت و شجاعت را آموخته بود، صداقت در وجود اش موج می زد.
نام اش داود بود، داود شبهای سرد زمستان را در در کوه ها و دشتها و دره میگذراند و روزهای گرم و طاقتفرسای تابستانی را میان سنگلاخ ها و ریگستانهای تخار، بلخ، بدخشان، کندز و غیره سپری می کرد. کسی که خستگی و کسالت در ضمیرش نبود. همیشه شعارش خدا، وطن و مردم بود!
یا الله به امید خودت! این کلمات ورد زبان اش بود.
این کلمات را آنقدر جاندار زیر لبانش تکرار میکرد که برای یک سال اگر نانی برای خوردن و آبی برای آشامیدن نداشت، بازهم استوار میماند. عزم راسخش و مبارزه در برابر سختی و مجاهدت در نهانش پیدا و صبر و شجاعت پیشهاش بود، پیشهای که از نیاکانش به ارث برده بود.
مردی چابک که هیچگاه گزند روزگار نمیتوانست مهارش کند و روحیه آزادیخواهی و انقلابی وی را نابود کند. مردانه در برابر ناهمواریها میجنگید و از هیچ تلاشی دستبردار نبود. با آنکه هنوز هم در بهارِ جوانی بسر میبرد، پخته و زیرکانه عمل میکرد. به راستی مجاهد و مبارز و معتمد بود. در مدت کمی توانست اعتماد احمد شاه مسعود کبیر آن مبارز نامدار قرن بیستم و قهرمان افسانه ای سرزمین خراسان را جذب کرده و به هدایت ایشان فرماندهی زون شمال را به دست گیرد.
در آن زمان دوره اول تسلط چهرههای سیاه طالب بر قطغنزمین بود، مردم در تاریکی به سر میبردند، بسیاری در جنگ کشته شدند و بعضی نیز به کام فقر و تنگدستی فرو رفتند، شماری راه مهاجرت را در پیش گرفتند. زنان برای همیشه خانهنشین شده بودند. مثل امروز دروازهای مکتبها و دانشگاهها برای دختران و پسران بسته شده بود، هر طرف مردان «اوغان» یا همان پشتون ها با ظاهر طالبانی دستار بر سر و سلاح برشانه و شلاق بردست، گشتوگذار میکردند. هر وقت دلشان میخواست مردی یا زنی یا دختری یا کودکی را بدون هیچ گونه دلیل شرعی، عقلی و قانونی شلاق میزدند و توهین و تحقیر مینمودند.
در چنین شرایطی این جوان رشید و کوشا یعنی داود جوان با وجود تنگدستی و نبود امکانات در برابر ظلم آنان ایستادگی کرد و در نهایت استان کندز را از وجود تاریک اندیشان شبکههای تروریستی پاک کرد و توانست دوباره آرامش و آزادی را به وطنش بازگرداند و آنگاه لقب «ژنرال» را گرفت و همه او را «ژنرال داوود» صدا میزدند، جوانی جسور بود.
باید بدانی که طینت پاک مجاهد مثل آیینه است که با خونش وطن را آبیاری میکند تا صدای بیداری در وجود مردم و به ویژه نسلهای بعدی طنینانداز بماند. طینت مجاهد شبیه نور است که هرسو بدمد پاک و باصفا میشود.
عبدالله عزام، نویسنده فلسطینی طینت مجاهد را ایمان روشنیانداز میخواند. حقیقت همین است یک مجاهد پاکیزگی صفتش است و پاکی وصفش. ژنرال داوود در پاکیزگی نام داشت و در صفایی نشان. او خیلی شجاع بود وقتی که آن فرماندهی نامدار خراسان (مسعود) بهتنهایی به دیدار طالبان به میدان شهر(وردک) رفت و با آنها نشست، ژنرال داوود او را همراهی میکرد با شجاعت تمام از این فرمانده بزرگ محافظت میکرد. در جایی که چهارسو طالبان بودند همه با اسلحه و تفنگ و چهارطرف مسلح، اما آن چریک قرن یعنی احمد شاه مسعود با چریک خویش یعنی ژنرال داوود تنها رفتند و با آنها نشستند و صحبت کردند. این همه شجاعت در قالب هیچ افسانه ای نمی گنجد. آری فرزندان سرزمین خراسان ایمان شان را از خدا، راه شان را از پیامبران، روح شان را از قرآن، مبارزه و شجاعت شان از شاهنامه و صفای اخلاقی و رفتاری شان از مثنوی می گیرند و در نهایت با این روش و در این راه می میرند. تنها ایمان است که خلق چنین رفتاری افسانه ای را ایمنی می بخشد و تنها یکی بودن با خدا است که انسان را از چنین مهلکه های سالم بیرون می آورد.
سید قطب شجاع بودن و جسور بودن را نشانه یک مجاهد خوب میخواند. او میگفت مجاهد خوب همان است که در شجاعت نام دارد، در رفتار صداقت و در کردار راستی. ژنرال داوود از اوصاف بالایش برخوردار بود، هم شجاع بود، هم پاکیزه و هم راستگوی.
ولی دیری نگذشت که قربانی یک توطئه ناجوان مردانه داخلی و استخباراتی شد و خراسان بار دیگر یکی از بهترین مردان مجاهد، مبارز، جسور و نترس و عیار و بیباک و پاکباز خویش را در تاریخ هفتم جوزا یا همان خرداد ۱۳۹۰ هجری خورشیدی از دست داد و میلیونها انسان عدالتباور، روشن ضمیر و آزادیخواه را در سوگ خویش نشاند.
نکته واپسین اینکه چنین آدمهایی هرگز از ذهن آیندگان فراموش نخواهند شد؛ زیرا چنین مردانی به حق که «قمارعاشقانه» زدند و معطوف به آزادی شدند. اما صد حیف که سفاکان و روباه صفتتان خون آشام و مارهای آستین، این مجاهد پاک باز و سرباز راه خدا و آزادی را از ما گرفتند تا برنامههای شوم سیاسی، قومی و استخباراتی شان را در شمال کشور پیاده نمایند، حقا که چنین شد و چه بسا که بیشتر از آن، از آن روزگار مردمان شمال کشور روز خوشی را ندیدند و تروریسم قومی یکی پی دیگر به بهانههای مهاجر و کارگر از پاکستان به شمال انتقال داده شدند.
اگر آن ژنرال شجاع و مردمگرا میبود، برای بدخواهان روزگار و سفاکان تاریکاندیش و حامیان بد طینت آنها هرگز اجازه نمیداد که در پیش چشمش، مردمش قربانی جهل و بربریت یک گروه قومی شود. او به معنای واقعی کلمه، مردمدوست بود و جوانپسند، کمتر جوانی آگاه و کتابخوانی در کشور بود که با او همنشین و در نهایت دوست نشده باشد، او در روزگار در کنار جوانان و مردم ایستاد بود و هوای آنها را داشت و حامی دانش و دانش پروری بود، درهمان زمان بود که قدرت بسیاری از آدمها و همراههان کم ظرفیت او را از خویش و مردم بیگانه کرده بود، اما داوود، راه برعکس را رفت و هیچگاهی قدرت و جاه و جلال او را مغرور و از مردم دور نساخت.
ذهنیت و باور مردمسالاری او، بدخواهان قوماندیش و وطنفروشان و مردمستیزان را وداشت تا او را برای همیشه حذف نمایند، بعدها معلوم شد که حذف او، حذف امیدها و آرزوهای مردم شمال بود، با حذف او امنیت و آرامش مردم شمال را باد بُرد و میدان برای بازیگران قومی و استخاباراتی باز شد و هرچه خواستند بی محابا انجام دادند و کسی شجاعت ایستادگی را به سان آن مرد نداشت تا اعتراض کند و مانع برنامههای آنها شود. امروز که سالها از شهادت آن راد مرد آزادیخواه و عدالت باور خراسان میگذرد، میدانیم که این کشور چه مردانی را از دست داده است. یادش گرامی و راه اش پایدار باد.