نویسنده: دکتر یعقوب یسنا
در صورتیکه چیستی شعر نیمایی بر اساس ذهنیت شاعرانه بررسی شود، بایستی مشخص کرد منظور از ذهنیت شاعرانه چیست؟ همه، ذهنیت شاعرانه در شعر نیمایی را به مدرنیت ربط دادهاند و از چشمانداز مدرنیت اهمیت ذهنیت شاعرانهی شعر نیمایی را به بررسی گرفتهاند. اما دیدگاهیکه اینجا مطرح میشود، ذهنیت شاعرانهی نیمایی را به بینش گذشته و باستانی بشر ارتباط میدهد و بر این تاکید میکند که ذهنیت شاعرانه از اندیشهی بدوی بشر میآید که انسان ذهنیت ابتدایی و دو جایگاهی داشته است.
در ذهنیت ابتدایی، بازنماییها طوری اند که موجودات زنده، اشیا، پدیدهها و رویدادها میتوانند هم خود شان باشند و هم چیز دیگری. بر این اساس مناسبات اشیا و رویدادها در شعر خوب همین گونه است، زیرا اشیا و رویدادهای درون شعر هم خود شان میتوانند باشند و هم چیزهای دیگری. «بشنو از نی چون حکایت میکند» در نینامهی مثنوی، نی هم خودش است و هم چیز دیگری. یعنی انسان نیز است.
در ذهنیت ابتدایی، چیزها نیز جان و شخصیت دارند. بر این اساس نی میتواند حکایت کند یا اینکه انسان پیکرگردانی شده به نی، همینگونه میتواند نی پیکرگردانی به انسان شده باشد. «مرغ آمین» در شعر مرغ آمین نیما نیز هم مرغ است و هم انسان. بنابراین شعر پیش از هر تکنیک و صنعت و شگرد زبانی و ادبیای باید این ذهنیت را داشته باشد. اگر شعری چنین ذهنیتی را نداشته باشد، سخت است آن را بتوان شعر گفت.
فراتر از ذهنیت ابتدایی در شعر که در جایگاه خود مهم است و باید وجود داشته باشد، ذهنیت دیگری مطرح استکه ذهنیت دو جایگاهی است. خاستگاه ذهنیت دو جایگاهی نیز ذهنیت ابتدایی است، اما ذهنیت ابتدایی بهعنوان بینش ابتدایی درکل، نگرش انسان باستان را دربرمیگیرد؛ درحالیکه ذهنیت دو جایگاهی میتواند رابطهی خاصتری با ذهنیت شاعرانه برقرار کند.
در بارهی چیستی و خاستگاه شعر نظریهای وجود دارد اینکه شعر به شاعر الهام میشود. الهام شعر چه معنایی دارد؟ چگونه میتوان الهام شعر را توضیح داد؟ در علم و پژوهش دربارهی هر گزارهای به صورت مستدل توضیح باید داد، اگرنه بحث و نظری که مطرح میشود، علمی و پژوهشی نیست. الهام بار مفهومی دارد، برای اینکه بار مفهومی آن را کاست، باید گفت شعر سخن فرشتگان یا خدایان استکه توسط شاعران بیان میشود. این سخن بارها در روایتهای اساطیری از جمله در روایتهای اساطیری یونانی آمده که الهههای مشخصی برای این بودند، شعر را به ذهن شاعر الهام کنند و شاعر شعر را بیان دارد.
این نگرش از کجا میآید؟ این نگرش از ذهنیت دو جایگاهی میآید. مغز انسان دارای دو نیمکرهی راست و چپ استکه هر کدام کارکرد متفاوتی دارد. در موقع صحبت نیمکرهی چپ مغز فعال است و تحلیل زبانی را انجام میدهد، اگرچه نیمکرهی راست مغز قادر به فهم زبان است، اما موقع صحبت و تحلیل زبانی، فعالیتی ندارد. نیمکرهی راست مغز در گذشته کارکرد هشداردهنده داشته استکه این هشدارها به صورت صدا و توهمهای صوتی شنیده میشده و انسان تصور میکرده این صدا از بیرون شنیده میشود و به انسان پیام صوتی میفرستد و او را هدایت میکند.
شعر با این کارکرد دو جایگاهی ذهن ارتباط دارد و شاعر و مردم تصور میکنند که شاعر شعر را از ماروا میشنود و بیان میدارد. هرچه خودآگاهی انسان بیشتر شد، ذهنیت ابتدایی و کارکرد دو جایگاهی ذهن عقبنشینی کرد، زیرا عقل، منطق و استدلال ابزار فکری و ذهنی برای شناخت و بررسی جهان و کردارهای انسانی شد.
اما شاعرانی که ذهن خلاق شاعرانه دارند، هنوز امکان ذهنیت ابتدایی بهویژه کارکرد ذهن دو جایگاهی در ذهنیت شاعرانهشان بیشتر از دیگر انسانها فعالیت دارد. ذهن شاعرانهی مولانا، حافظ، فردوسی و… این امکان ذهنیت شاعرانه را دارد، اما بنابر سلطهی آگاهی، شعر فارسی، نسبتا از ذهنیت شاعرانه تهی میشود، بنابراین شاعران میخواهند شعر شان را با صنایع ادبی و دیگر شگردهای تکراری تزیین کنند و زینت ببخشند.
چرا چنین زینتبخشی در شعر سنتی رواج یافت؟ برای اینکه شعر سنتی از ذهنیت شاعرانه تهی شده بود و میتوان گفت ذهنیت شاعرانه در شعر سنتی روزگار معاصر فروپاشیده بود. مشکل شعر سنتی به صورت مشخص دید مدرن نه، بلکه کمبود ذهنیت شاعرانه بود. در این صورت، مشکل شعر مشروطه، تجدد، موج نو و… چه بود؟ استدلال این پژوهش این استکه مشکل این جریانهای شعری نیز کمبود ذهنیت شاعرانه بود. اگر بحث، مدرنیت و بازتاب امور و مسایل مدرن در شعر باشد، در شعرهای دورهی مشروطه و تجددطلبی، موج نو و… به امور مدرن پرداخته شده، از علم و فن، تجدد اجتماعی و فرهنگی، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن و…
ستایش شده است، پس این شعرها چرا جایگاه شعر نیمایی را در شعر معاصر ندارند؟ درحالیکه به مراتب بیشتر از شعر نیمایی به امور مدرن و تجددخواهی پرداختهاند، اما همه متفق بر این اند که جریان مسلط شعر معاصر و مدرن، شعر نیمایی است.
حقیقت این استکه شعر مشروطه و تجددطلبی و… آنچه کم دارند ذهنیت شاعرانه است و با ذهنیت و نگرش شاعرانه به مناسبات جهان مدرن و امید و نگرانیهای انسان معاصر نمیپردازد، بلکه با استفاده از قافیه، ردیف، وزن و گاهی بدون درنظرگیری وزن و قافیه شعار میدهد که این شعار را میتوان در خطابه و مقاله نیز داد. شعر نظم، نثر، خطابه، مقاله و شعار نیست، بلکه بیش از هرچه، گونهای از بینش و نگرش در چارچوب ذهنیای خاص استکه از جهانبینی عقلی، فلسفی، منطقی و علمی تفاوت میکند. شعری که این نگرش خاص ذهنی را نداشته باشد، شعر نیست، بلکه نظم و نثری استکه با ظاهرسازی و شکلبخشی بنام شعر ارایه شده است.
شعر در تحولات فکری، فلسفی و علمی بشر، دچار تحول میشود، اما در هرصورتی بایستی ذهنیت و نگرش شاعرانه را در خود حفظ کند، اگر ذهنیت شاعرانه را حفظ نکرده باشد، دیگر نمیتوان از شعر سخن گفت، بلکه باید از فروپاشی کامل ذهنیت شاعرانه و از پایان شعر صحبت کرد. شعر با مناسبات اجتماعی و فرهنگی و بشری روزگار خود مناسبات برقرار میکند و این مناسبات را با حفظ ذهنیت پیشین به صورت نمادین و با ذهنیت درونیتر بازتاب میدهد. شعر سنتی در روزگار نیما و شعر مشروطه و تجددطلب، ذهنیت پیشین (ذهنیت شاعرانه) را نداشت و مناسبات اجتماعی و فرهنگی را به صورت نمادین و با ذهنیت درونی نمیتوانست بازتاب دهد. بنابراین شعر برای داشتن ذهنیت شاعرانه و برقراری با مناسبات اجتماعی و فرهنگی عصر خود، بایستی دو پهلو یا دو جنبه داشته باشد؛ یعنی از یک سو به ذهنیت پیشین وصل باشد و از سوی دیگر بتواند با مناسبات روزگار ارتباط برقرار کند.
ذهنیت پیشین همان ذهنیت ابتدایی یا به صورت مشخصتر ذهنیت دو ساحتی استکه خاستگاه نگرش و ذهنیت شاعرانه است. شاعریکه امکان و جنبهی ذهنیت پیشین را ندارد، شعر او نمیتواند ذهنیت شاعرانه داشته باشد و مناسبات را با ذهنیت شاعرانه، درونی و نمادین کند و بازتاب دهد.
از زمانیکه نرمابزارهای عقلی و علمی جایگاه محوری در آگاهی پیدا کردهاند، ذهنیت ابتدایی بهویژه ذهن دو ساحتی و ذهنیت شاعرانه دچار خطر فروپاشی شدهاند. ذهنیت ابتدایی و ذهن دو ساحتی در نگرش و بینش بشر جایگاه خود را از دست دادهاند، فقط در ذهنیت شاعرانه نسبتا تداوم یافته و خود را نشان میدهد، اما ذهنیت شاعرانه نیز معمولا درحال از دست دادن امکان ذهنیت پیشین و نگرش ذهن دو ساحتی است. بنابراین شعر پیهم دچار کمبود ذهنیت شاعرانه میشود.
شعر فارسی در روزگار نیما دچار کمبود ذهنیت شاعرانه بود؛ برای اینکه شعر فارسی میتوانست تجدید شود، باید ذهنیت شاعرانه در شعر فارسی بازیابی میشد. تفاوتی که شعر نیمایی با شعر سنتی و جریانها و موجهای دیگر شعر فارسی داشت، در ذهنیت شاعرانه بود. شعر نیمایی نخست ذهنیت شاعرانه را (که در شعر فارسی دچار تهیگی ذهنیت شاعرانه شده بود) در شعر فارسی تجدید و بازیابی کرد و در مرحلهی دوم جهان و مناسبات اجتماعی، فرهنگی و بشری را طبق ذهنیت شاعرانه درونی و نمادین و در زبان شعر ارایه کرد.
برای نیما فرم ذهنی شعر مهم است، زیرا فرم ذهنی شعر استکه شکل ظاهری شعر را مشخص میکند و طرز حرکت تصاویر، احساسها و اشیا را به دنبال دارد. فرم ذهنی از نظر نیما دقیقا همان ذهنیت شاعرانه است. در صورتیکه در شعر این ذهنیت شاعرانه وجود داشته باشد و شاعر بتواند با ذهنیت شاعرانه مناسبات روزگار را درونی کند و در ارایهی شعر به این مناسبات میدان دید تازه بدهد، چنین شعری در هر قالبی باشد، فرقی نمیکند غزل باشد، وزن داشته باشد، بی وزن باشد، در هر صورتی شعر نو و معاصر است.
نیما در نامهها میگوید: «آیا کسانی را که میخواهی در پیش تو حاضر میشوند؟ آیا گوشهی اتاق تو به منظرهی دریایی مبدل میشود؟» اینکه گوشهی اتاق در شعر به منظرهی دریایی تبدیل شود، بر اساس ذهنیت شاعرانه استکه میدان دید تازه ایجاد میکند.
در ذهنیت ابتدایی و ذهن دو جایگاهی انسان هم خودش است و هم چیزی دیگر؛ همینطور در تصور انسان بدوی، چیزها مثلا یک سنگ هم سنگ است و هم میتواند انسان، سگ، درخت و… باشد یا شود. اما ذهن انسان مدرن که متاثر از نرمابزارهای منطقی، فلسفی و علمی شده است، به سادگی نمیتواند پذیرای جابجاییهای خلاقی باشد که ذهن انسان بدوی پذیرای آن بود.
نیما به این نظر استکه شاعر بایستی با چیزها (جهان مادی) رابطهی جاندار و زباندار ایجاد کند. این رابطهی جاندار و زباندار را چگونه میتوان توضیح داد؟ این رابطه، در واقع به ذهنیت ابتدایی خلاق اشاره دارد که ذهن شاعر باید برخوردار از چنین خلاقیتی باشد تا بتواند چیزهای بیجان را جاندار تصور کند و با آنها سخن بگوید و چیزهای بیجان و سایر حیوانهای غیر از انسان در شعر زباندار شوند و به بیان درآیند.
انسانهای معاصر، وقتی با سنگی روبهرو شوند میدانند که آن یک سنگ است، درخت و انسان نیست، اما ذهن شاعر بایستی این امکان خلاق را داشته باشد که بین خود و سنگ ایجاد مبادله کند و انسان-سنگ و سنگ-انسان شود: «… دانستن سنگی یک سنگ کافی نیست، مثل دانستن معنای یک شعر است. گاه باید در خود آن قرار گرفت و با چشم درون آن به بیرون نگاه کرد و با آنچه در بیرون دیده میشود به آن نظر انداخت. باید بارها این مبادله صورت گیرد…»
شعر معاصر پس از نیما چه شعر نیمایی، چه غزل، چه سپید و… درصورتیکه با ذهنیت شاعرانه توانسته میدان دید تازه ایجاد کند، شعر نو و معاصر است، اگر شعری ذهنیت شاعرانه و دید تازه نداشته، حتا وزن و شکل نیمایی داشته باشد، آن شعر، شعر معاصر نیست، زیرا فاقد ذهنیت شاعرانه و میدان دید تازه است. به شعر نیما و تاثیرگذاری شعر نیمایی در شعر معاصر از این جایگاه توجه نشده بود که شعر دارای ذهنیت پیشین باید باشد و با ذهنیت پیشین و شاعرانه به مناسبات جهان و انسان روزگار خود بنگرد. اینکه شعر نیمایی توانست در شعر فارسی تحول ایجاد کند و شعر پارسی را از یک مرحلهی بحران شاعرانه نجات دهد، بنابر بازیابی ذهنیت شاعرانه و میدان دید تازه در نگرش و زبان شعر بود.
شعر «مرغ شباویز» نیما انتخاب میشود تا ذهنیت پیشین که ژرفساخت ذهنیت شاعرانه استوار بر آن است، نشان داده شود. این شعر برای این انتخاب شد، نسبتا کوتاه است و بیشتر میتوان در بررسی آن تمرکز کرد.
مرغ شباویز
به شب آویخته مرغ شباویز
مدامش کار رنجافزا است، چرخیدن
اگر بیسود میچرخد
وگر از دستکار شب، در این تاریکجا، مطرود میچرخد…
به چشمش هرچه میچرخد، -چو او بر جای-
زمین با جایگاهش تنگ.
و شب، سنگین و خوانآلود، برده از نگاهش رنگ
و جادههای خاموش ایستاد
که پاهای زنان و کودکان با آن گریزانند
چو فانوس نفس مرده
که در او روشنایی از قفای دود میچرخد.
ولی در باغ میگویند:
«به شب آویخته مرغ شباویز
به پا، ز آویخته ماندن، بر این بام کبود اندود میچرخد.»
اشیای مدرن و ستایش علم و فن که در شعر مشروطه مطرح است، در این شعر و در سایر شعرهای نیما مطرح نیست، پس چرا شعر نیما مسلطترین شعر معاصر فارسی است و شعر مشروطه و سایر جریانها و موجهای روزگار نیما شعر معاصر نیستند؟
در ظاهر این شعر نیما هرچه هست، طبیعت است و حضور نسبتا خفیف آدمی، که زنان و کودکانی درحال فرار اند. اما واقعیت این است این شعر مانند شعر مشروطه و تجددخواهی، شعارهای منظوم برای ستایش از علم و فن و نوگرایی بنام شعر نیست، مانند موجهای شعری گرفتار ذوقزدگی زبانی به تقلید از شعر اروپا نیست و مانند شعر سنتی در پی تزریق صنایع ادبی و تزیینهای لفظی و بیانی نیست؛ پس چه این شعر و سایر شاعرهای نیما را شعر معاصر کرده است و شعرهای نیما توانستهاند موجب تحول شعر فارسی از سنتی به مدرن شوند؟
نظری که در این نوشته مطرح شد، این بود که شعر بایستی ذهنیت شاعرانه داشته باشد. مبنای ذهنیت شاعرانه، ذهنیت پیشین (ذهنیت ابتدایی و ذهن دو جایگاهی) است. گفته شد شعریکه ذهنیت شاعرانه دارد، یعنی چیزها در آن هم خود شان استند و هم دیگری.
نخست آنچه این شعر و سایر شاعرهای نیما را از شعرهای دیگر روزگار نیما که برای نوگرایی تقلا و تلاش میکردند، متفاوت میسازد، ذهنیت شاعرانه در شعر است. با استفاده از ذهنیت شاعرانه، چیزها در شعر هم خود شان و هم دیگری استند. اینکه اشیا در شعر غیر خود شان نیز استند، موجب میدان دید تازه در شعر میشوند. بنابراین در مرحلهی دوم میدان دید تازه استکه شعرهای نیما را با شعرهای آن دوره متفاوت میسازد. این میدان دید تازه استکه بنابر مناسبات نمادین جهان شعر با جهان و مناسبات بشری روزگار شاعر قابل تاویل و تفسیر میسازد و شعر نیما میتواند موجب تحول شعر فارسی از سنتی به معاصر شود و شعر نیما نخستین جریان شعر نو معاصر فارسی به شمار رود و جریانهای شعری پس از نیما درصورتی میتوانند شعر معاصر به حساب آیند که ذهنیت شاعرانه را که در شعر نیما مطرح است، بپذیرند و میدان دید تازه داشته باشند.
شعر مرغ شباویز نیما بنابر ذهنیت شاعرانه، مناسبات نمادین و چندلایهی قابل تاویل و تفسیر دارد. در این شعر در مرحلهی نخست اشیا میتوانند خود شان باشند، مثلا مرغ شباویز، شب، باغ و… خود شان باشند، اما وقتی اشیا در این شعر توسط ذهنیت شاعرانه دچار حرکت برای چیزی دیگر میشود، اینجا استکه شعر اتفاق میافتد. شب، مرغ شباویز، باغ و… در این شعر خود شان نیستند، بلکه شب میتواند فضای سیاسی، مرغ شباویز شاعر یا فرد آگاه و روشنفکر در جامعه و باغ جامعه و افراد جامعه در روزگار شاعر باشد که افراد جامعه در فضای سیاسی سرکوبگر، سخنان روشنفکر یا مرغ شباویز را جدی نمیگیرند و درک نمیکنند.
شعر نیمایی مانند شعر مشروطه شعار نمیدهد و از زبان استفادهی ابزاری بنام شعر نمیکند و مانند شعر سنتی پشت صنایع ادبی پنهان نمیشود، بلکه با ذهنیت شاعرانه و میدان دید تازه رابطهی نمادین با جهان و مناسبات بشری روزگارش، برقرار میکند.