نویسنده: محمد ایوب ایوبزاد
نویسنده در رمان در بازگشت (این رمان پر شور و آکنده از تخیل) با مهارت قلم و ژرفای اندیشه، تلاش کرده تا خود را در درون موضوع جای دهد.
من داستانهای زیادی خواندهام و گهگاه نیز در نگارش داستانهای کوتاه، دست به قلم بردهام. از میان آثاریکه پیش از این خواندهام، میتوان به “قعله حیوانات”، “قصه عنکبوت “، “عشق روی پیاده رو” و “ثریا در اغما” اشاره کرد.
اما “در بازگشت” برایم متمایز و جذاب بود. این رمان، داستان زندگی هر فرد جامعه را بازگو میکند؛ افرادی که با انبوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکنند و گاه به مقصد نمیرسند، اما بار دیگر برمیخیزند تا به آرزوهایشان دست یابند.
هنگام مطالعه این اثر، انگار شخصی نزدیک در کنارم نشسته و داستان را برایم روایت میکرد. یکی از دلایلی که این رمان را باید خواند، این است که این رمان چکامهای درباره مشکلات اجتماعی افغانستان است:
در صفحات وسطی این رومان
زندگی را روایت میکند و می گوید:
چون زندگی، گاهی بیهودگیست
و ما تنها زندهایم
تا رنج را بازگو کنیم.
چون غلام حسین
که بر لب پرتگاه ایستاد
و خواست خود را پرتاب کند،
اما نتوانست؛
چرا که زندگی
بهانهای دیگر پیش رویش نهاد.
گویی همهی ما چون صادق هدایت
چندبار تلاش کردیم خود را بکشیم،
اما زندگی
همواره بهانهای پیشرویمان میگذارد
تا باز زنده بمانیم و رنج را بسراییم.
اینک این رمان
تلخی و زیبایی زندگی را
در افغانستان به تصویر میکشد،
چرا که زندگی
گاه چون گلی میشکفد
و گاه چون خاری میسوزاند.
رهگذار ما در این جهان
چه بسا پرخطر و ناهموار باشد،
اما غلام حسین اینگونه اندیشید:
“آیا در این گیتی
جایی برای بودن وجود دارد؟
نه، بهانهای نیست که بترسم،
بلکه باید زندگی خویش را روایت کنم،
یا شاید زندگی خود مرا روایت نماید.”
چه زیبا این منظره را به تصویر کشیده است،
که غلام حسین
نماد بسیاری از ماست،
آنانی که گاه چارهای جز خودکشی نمیبینند،
اما زندگی همواره بهانهای پیش رویشان میگذارد
تا باز به زیستن ادامه دهند.
اینگونه است
که این رمان
غم و شادی زندگی را
در لابلای سطرهایش به نمایش میگذارد،
چرا که هستی ما
گاه چون گلی میشکفد
و گاه چون خاری میسوزاند.
در واقع این رمان، سرشار از احساس و زیبایی است و من در توصیف تمام شکوه و جمال آن ناتوانم. این اثر، به تمام ابعاد و زوایای دشوار زندگی اشاره کرده است و در فصول پایانی خویش، به حقیقت مبهم هستی پرداخته است. و می گویید همواره در پی شناخت این راز بودم، اما پس از تلاش و تجربهی فراوان، به این نتیجه رسیدم که حقیقت جز رنج، چیز دیگری نیست. زندگی، سرشار از رنج است و ما با این عذاب آشنا و مأنوس گشتهایم.
در خاتمه، برای دکتر یعقوب یسنا، آرزوی سلامتی و شادکامی دارم و امیدوارم که سالهای متمادی بر این گیتی بمانند تا ما، مشتاقان خدمت، از دانش و اندیشهی ایشان بهرهمند گردیم.