نویسنده: شیون شرق
در زندگی انسانهای باشرف و باایمانِ هم پیدا میشود که صحبت همراهش لذتبخش، شیرین و زیباست. بهگفتهای سارتر: « مردان خدا، انسانهای باشرف و آنکه غمش غم مردمش است و غم مردمش غمش است در گوشههای تاریک و باریک و بسیار در میان تاریکیها به چشم میخورند». اینگونه انسانها خیلیها باارزش و بسیار کاکه استند.
عطار نیشاپوری از نشانهی کاکهگی باخدا بودن و با مردم بودن را میداند؛ یعنی هرکسیکه باخدا باشد و بامردم باشد یک عیار است، انسان درست و یا همان خیرخواه است. عیار از میان مردمش برمیخیزد و در کنار مردمش بزرگ میشود و با مردمش حشر میشود. عیار دستگیر مردمش است، همنشین و همرزم آنهاست. بهقول خواجه طوسی: «عیار آن بُود که از میان مردمش آید!»
هرکه از میان مردمش آید، عیار است. آمدن از میان مردم بهمعنای همنشین بودن با آنها، در کنار آنها بودن و یاور آنها بودن است، ورنه هرکه از قریه و از بین قومش براید، عیار نیست. بهتعبیر فروغ: «همنشین تا همنشین است و مرد تا مرد است». همنشین همان استکه دو دستش در پشت شانههایت چون عصای موسا معجزه بیافریند، کمکات کند، راهت را نشان بدهد و خلاصه، یاور زندهگانیت باشد.
پس از سقوط افغانستان مردیکه چنین صفت دارد، همنشینی بلد است و دستگیری بلد است، از میان مردمش برخاسته و داستانش شبیه تیاق موسا در پشت آنهاست، علی عمر است. این مرد یک عیار است، یک دستگیر و همنشین خوب. بهقول سارتر: از مردان خدا و راه خداست.
علی عمر از استان کاپیسا برخاسته و به بازوی مردم کابل تبدیل شده است. او در سهسال پسین کنار مردمش بوده از کاپیسا، تا بغلان، بامیان و تا هرات رفته، بامردمش نشسته، کنار سیلابزدگان ایستاده و برای آنها کمک کرده است.
در یک سال پسین سیلاب و زلزلههای سخت خانههارا فروریختاند، قریههارا خراب کرد و شماری زیادی از انسانهارا گرفت. این همه بلاها بیشتر در هرات، بغلان و بامیان رخداد؛ هنوز یک روز از آفت و بلازگی سپری نمیشد علی عمر به مناطق آنها رفته، دستگیر، همنشین و بازوی آنها شده است.
او در کابل برای یتیمان مکتبی ساخته و در آن به پرورش آنها میپردازد. یک مکتبیکه مصارفاش را خودش تأمین میکند و مصارف شاگرداناش را نیز میدهد. او نزدیک به صد شاگرد در این مکتب دارد که همه بیبضاعت، یتیم و کودکان استکه از روی خیابان جمع کرده است. او دست برزده تا برای بیبضاعتان و کودکان خیابانی سرنوشت بسازد و آیندهی روشن بیاورد. معاش استادان مکتب را هم میپردازد.
در سوی دیگر، او فرهنگی است. با نهادها و انجمنهای ادبی-فرهنگی همنشین است و گاهی برگزار کنندهی آنهاست. او جوان شعردوست، فرهنگی، اجتماعی و رضاکار است. کتابخانه دارد، به کتابخانه کمک میکند، نهاد دارد و نهاد میسازد و به آن کمک میکند. جوان منطقی است و اهل منطق را دوست دارد. شجاع است و خیلی صمیمی است.
علی عمر هنوز جوان است اما کارهای را کرده انگار دههها سال داشته است.
او چارگرد قلا* گشته است. کوچه به کوچهی کابل را گشته و برای فقیران کمک کرده است. یک روز که ازش پرسیده شد، در این روزها چه کردی و برای که کمک کردی، گفت: «چارگرد قلا گشتیم»