دو نفس از یک پیکر
نویسنده: کاوش
زبان فارسی دری به گواهی تاریخ در درازنای زمان، دشواریها، دگرگونی و دگرسانی گسترده را به شانههای خود ترابری کرده است. هنگامی که از دری یا فارسی حرف میزنیم بیگمان از یک زبان یگانه یا دو نَفس از یک روح حرف میزنیم. اما اینکه واژهی دری در برابر فارسی چه زمانی پا به میدان هستی گذاشت، داستانهای بیشمار است.
هنگامی که کتیبه سرخ کوتل بغلان که گاه نوشتن آن به ۱۸۰۰ سال پیش برمیگردد یافت شد، در آن خطی است که دانشمندان آن را دری قدیم یاد کردهاند. خاورشناسان بیرونی از آن دسته کریستنسر دانمارکی و دینینگ انگلیسی میگویند که واژهی دری«دهاری» بوده و دهار نام استانی است که ما امروز آنرا تخار مینامیم. پوهاند حبیبی بر این باور بود که واژهی دری چیزی نیست جز همان واژه تخاری ، دخری، دهری و به مرور زمان به دری جا خالی کرد. ولی برای نخستین بار واژه دری در کنار آن پارسیا در سدهی سوم هجری بکار رفته که در آنجا هم فارسی دری بوده است.
در این میان آنچه دیروز و امروز جنگ افزار فارسیستیزان بوده و است بخش کردن جغرافیا بین فارسی و دری بوده است. گویا اینکه فارسی یا پارسی بسته به جغرافیای بنام ایران است و دری به عنوان یک زبان جدا از فارسی، زبان مردم افغانستان است. ولی این جنگ افزار از همان روز نخست زایمان تا حالا گلولهای برای شلیک نداشته تا به پیکر یکتای فارسی دری زخم کوچکی بزنند. از همان نخست شاعرانی از ایران بودند که زبان خود را هم دری و هم فارسی گفتهاند و شاعرانی از افغانستان بودهاند که زبان خود را هم فارسی یا پارسی و هم دری گفتهاند.
همانند حافظ شیرازی شاعر سدهی هشتم از ایران چنین میگوید:
ز شعــر دلکـش “حافـظ” کسی بــود آگاه
که لـطـف طـبع و سخن گفتن دری دانـد
چـوعندلیب فصاحت فـروشد ای “حافظ”
تـو قـدر او به سخـن گـفـتـن دری بشکن
زمن به حضرت آصف کی میبرد پیغام
که یاد گیرد دو مصرع زمن به نظم دری
ولی در جای دیگری میگوید:
خوبان پارسی گو بخشندهگان عمرند
ساقی بده بشارت، رندان پادشاه را
قطران تبریزی میگوید:
گر چو دیگر بندگان بر درگهـی تو بــودمی
هـمچـو دیگـر بندگان انـــدر دل تـو پــادمی
گر مرا بر شعـر گویان جهان رشک آمـدی
مـن در شعـر دری برشاعــــران نگشادمی
و سعدی والاگهر چنین میگوید:
هــزار بلـبـل دستان ســـرای عـاشــــق را
بـبـایــد از تو سخن گفـتـن دری آمـــوخت
در غزل حافظ میگوید:
شکّرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
رشید سمرقندی شاعر سده ششم چنین گفته است؛
بهانههاست به ماندن مرا و یک آن است
که هست مردن من مردن زبان دری
و مولانا از جغرافیای خراسان و فرزند فرزانۀ بلخ میگوید
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
در جای دیگر میفرماید:
پارسی گوییم، و هین تازی بهل
هندوی آن ترک باش از جان و دل
در دیده حال خیلی از شاعران چه ایرانی چه افغانستانی زبان خود را هم دری و هم پارسی گفتهاند.
خاقانی شروانی شاعر سدهی ششم چنین میگوید:
دید مرا گرفته لب، آتش پارسی زتب
نطق من آب تازیان برده به نکته دری
با اینهمه، برخیها میپرسند که اگر اینها زبان یکتا هستند پس چرا ناهمسویی واژگانی دارند؟ باید بازنشان کرد که در شناخت و جدا سازی یک زبان از زبان دیگر دستور و صرف آن زبان است که خوشبختانه در حوزهی صرف و نحو و دستور زبان هیچ ناهمسویی میان فارسی و دری وجود ندارد و ناهمسویی واژگانی بنابر جداییهایکه سیاستهای ناروا در این چند سدهی پسین بین این دو کشور انداختهاند بوده است که این تفاوت در چنبره جداسازی زبان سزاوار بررسی نیست.
جدا از این ما واژههای را بکار میبریم که سچه فارسی است شاید در ایران بجای آن از واژهی فرانسوی، عربی یا ترکی بکار برده شود. همانند اینکه ما میگوییم زن که واژهی سچه فارسی است؛ ولی در ایران میگویند خانم که اصالتاً ریشه فارسی ندارد. ما میگویم دو سرکه، در ایران میگویند بلوار که واژهی فرانسوی است.
ما میگوییم گوشکی، ولی در ایران میگویند انسری که واژهی بیگانه است و این گزاره وارونه هم راستی میکند.
همانند اینکه بسیاری از مردم افغانستان مردی که از او فرزند یا فرزندانی بوجود آمده باشد میگویند آقا که واژهی بیگانه است، ولی در ایران میگویند پدر یا بابا که سچه فارسی است. ما میگوییم جنس که واژهی عربی بوده اما در ایران کالا میگویند که برابر فارسی آن است. ناگفته نماند واژههای هم هست در دو کشور برای یک معنی بهکار میروند که هر دو فارسی سچهاند.
مانند خیس که در ایران بهکار میرود و تَر که در افغانستان بهکار میرود. و این توانایی کاربرد واژگانی زبان را نشان میدهد. با این همه سیاست زشت کار خودش را میکند که جدا دانستن دری از فارسی ریشه در سیاست داشته و کار سیاسی بوده است.
هنگام زمامداری شیر علی خان تازشی به واژهگان فارسی صورت گرفت که تمامی ردهها و جایگاههای ارتشی از زبان فارسی به پشتو جایگزین گردید. فارسیستیزی شیرعلی خان هنوز به پایان نرسیده بود که در سال ۱۳۴۳ در حکمرانی ظاهر شاه خشکسر در قانون اساسی افغانستان بند تازهی نوشته شد، اینکه پشتو زبان ملی افغانستان بوده و دری زبان رسمی میباشد در حالیکه قبل از این بین دری و فارسی کسی جدایی قایل نبود و همه زبان خود را فارسی میگفتند. در حالیکه بین سالهای ۱۳۰۶- ۱۳۳۳ استاد بیتاب و همچنان ملکالشعرا قاری عبدالله نام کتاب خود را بنام دستور زبان فارسی نوشتهاند، نه دری. پس از آن نادرشاه غدار نام فارسی را حذف نموده و بهجای آن در ادارات دولتی واژه دری را جایگزین کرد.
در آخرین مورد یکی از دوستانم که پیوند تنگاتنگی با حزب اسلامی گلبدین دارد، برایم گفت حکمتیار در جستار جدایی فارسی از دری خیلی میکوشد و حتا مشوره تغییر تابلوهای دانشگاه را برای گروه طالبان داده است. باید گفت فارسیستیزی نه تنها در افغانستان، بلکه در همه کشورهای فارسی زبان بوده است. در سدههای پسین و روند برپایی دولتهای ملی و با وجود آمدن سرزمینهای سیاسی آزاد، جداسازی بین فارسی و دری اوج گرفت. برای نمونه در ایران فرمانروایی پهلوی سیاست پانایرانیسزم را دنبال کرده و کوشید بهجای دری فارسی بگویند.
در تاجیکستان جماهیر شوروی سابق نخ این جداسازی را سخت گرفته بود و میکوشید تا زبان تاجیکی را به عنوان یک زبان جدا از فارسی دری رسمیت بدهد. به هر حال زبان فارسی دری یک زبان در حوزهی کلان انسانی است که از شط العرب آغاز تا تمام ایران و سراسر افغانستان کنونی و ماورای قفقاز، آسیای میانه و شرق چین و گاهی زبان رسمی سراسر قارهی هند و در روزگارانی زبان رسمی امپراتوری عثمانی بوده است و اینک پیش از ۳۰۰ میلیون گوینده دارد. چکیدهی اینکه هیچ چرایی و مدرک برازنده در تاریخ وجود ندارد که دری زبان جدا از فارسی است.
فارسی و دری و تاجیکی … پیکرست واحد و نفسها یکی.
شورای مقاومت: طالبان صلاحیت تصمیمگیری دربارهی نمایندهگیهای دیپلماتیک افغانستان را ندارند