سید عوض علی کاظمی
در روزهای اخیر جامعۀ فرهنگی زبان پارسی دو شخصیت نامدارش را در دو جغرافیای ایران و افغانستان از دست داد؛ یکی استاد احمد سمیعی گیلانی؛ پدر ویرایش نوین در ایران و دیگر غلام محمد محمدی؛ تاریخ نگار بودند که رخت سفر بستند و همه کارشان تا اینجا ختم شد. در گذشت این دو چهرۀ فرهنگی و واکنش ها نسبت به نبود آنان در دو سرزمین، خیلی متفاوت بود، بسیاری از افغانستانی ها در سوگ استاد محمدی تأسف خوردند و غمنامه هایی نوشتند که به مراتب از متن های که پیرامون سمیعی گیلانی نوشته بود، احساساتی به نظر می رسید ولی این دیگر معنا نداشت چون نیش داروی بعد از مرگ سهراب بود، جامعۀ فرهنگی ما تا هنوز نسبت به شخصیتها بسیار ضعیف برخورد کرده اند در بعد عملی کمتر کاری برای فرهنگیان انجام شده است، ولی در ایران به خوبی این کارها صورت می گیرد، تمام آثار شخصیت های فرهنگی چاپ و نشر شده است، برای بسیاری از چهره ها جشن نامه و یادنامه برگزار شده تا خاطرات و نظریات آنان توسط دانشمندان هم عصرشان مورد کنکاش قرار گیرد، برعلاوۀ این، مصاحبه های مفصل صوتی، تصویری و نوشتاری با اکثر چهره های ادبی، فرهنگی و علمی انجام شده که تعدادی از مصاحبه ها در سطح کتاب فعلاً وجود دارد؛ مانند کتاب «در قلمرو نقد ادبی ایران» گفتگوی رضا براهنی با ملک ابراهیم امیری و مصاحبۀ هوشنگ ابتهاج با میلاد عظیمی تحت عنوان «پیر پرنیان پوش» و دها مورد دیگر که در دسترس همگان قرار دارد.
این نگاه مقایسی نشان می دهد که وضع فرهنگیان و اندیشمندان در ایران نسبت به سرزمین ما به مراتب عالی است، اگر امروز نسل جوان ایران شخصیت های همانند سمیعی گیلانی و هوشنگ و براهنی… را در میان خود ندارند، تجربه ها و گفته های آنرا می تواند به آسانی از طریقی رسانه های جمعی و متون بدست آورند ولی این کار در بیست سال اخیر هم که همه چیز در اختیار مردم افغانستان بود، نسبت به فرهنگیان کمتر صورت گرفت و نسبت به چهره های تأثیرگذار کار کمتری را شاهد هستیم، امروزه ما از تجربیات چند دهه زندگی علمی و فرهنگی رهنورد زریاب، اکرم عثمان، حیدری وجودی، اسدالله حبیب، شاه علی اکبر شهرستانی واصف باختری و ده ها اندیشمند دیگر محرومیم، چون دربارۀ آنان کار قابل ملاحظه انجام نشده است، آنانی که از این دنیا رخت سفر بسته اند که هیچ، تمام تجربیات و اندوخته های شان با آنان زیر خاک رفته است، آنانی هم که در قید حیاتند واقعاً در فراموشی قرار دارند کمتر کسی به سراغ آنان می روند و جویای احوال شان می شوند؛ از گفته ها و تجربیات آنان خبر و متن تهیه می کنند، اگر گفتگوهایی هم صورت گرفته در حد خیلی ناچیز است که نمی شود بهره کافی برد، شاید دیگران موافق نباشند ولی من که در بیست سال اخیر کمتر شاهد جشن نامه هایی پیرامون استادان و اندیشمندان و فرهنگیان کشور بوده ام، فقط زمانی مردم ما احساساتی می شوند که یک چهرۀ فرهنگی از میان ما رفت، آنگاه می بینیم که بزرگ و کوچک، های های کرده، اشک حسرت می ریزند، مرثیه می سرایند و صفحات مجازی را پر می کند در حالیکه تا زنده بود چرا کمتر رسانه و محققی به سراغ آنان می رفت تا اندوخته های نانوشته اش با آنان یکجا نابود نشود؛ اگر به جای این تأسف های بیهوده تجربۀ تک تک آن رفتگان ثبت می شد امروز نظریات خوب و رهگشا برای نسل مان داشتیم ولی چه سود که دیگر اکثر آن فرهنگیان در میان ما نیستند، این کار باید پیش از درگذشت شان صورت می گرفت، چون در جهان ازاین قبیل کار شده؛ خود فرهنگیان هم به این باور بودند که آنچه که سالها از حوادث و تحولات کسب کرده اند باید به نسل بعدی انتقال یابد؛ به طور نمونه، سمیعی گیلانی در یک مصاحبه دو ساعته با یکی از شبکه های ایران می گوید:« تجربه ها نباید با تجربه گر زیر خاک رود» اما متأسفانه تجربۀ اکثر فرهنگیان و اهل دانش ما در افغانستان زیر خاک رفته اند….
شاید این بی توجهی و کم مهری نسبت به بزرگان علم و فرهنگ در سرزمین ما عواملی زیاد داشته باشند که نیازمند تحقیق و بررسی است؛ ولی آنچه که خیلی واضح است، عامل اصلی، تعصب قومی و زبانی است که این مشکل را بوجود آورده، این اژدهای خون آشام همواره مردم کشور را از هم جدا کرده و میان آنان مرز کشیده اند، دیدگاهی را بوجود آورده که جامعۀ فرهنگی هم از آن متأثر گردیده اند، پیش از اینکه به شخصیت و توانایی یک اندیشمند و اهل قلم فکر شود به قومیت و زبانش چشم می دوزند، با این نوع نگاه آن دانش مردان را از خود بریده احساس می کنند، زمانیکه چنین نگرشی بوجود آمد کمتر احساس تعلق نسبت به فرهنگیان در ذهن نسل جوان شکل می گیرد و به تجربیات شان هم اهمیت داده نمی شود، اینها همه دست به دست هم می دهند تا اکثر فرهنگیان مورد بی مهری قرار گیرد درحالیکه اگر این نوع نگاه برداشته شود در کشور، آدم هایی را داریم که سزاوار تقدیر است، تجربیات ارزشمند شان باید ثبت گردد و الا بین نسل امروز و فردا یک گسست ایجاد شده که پرکردن آن کمتر اتفاق می افتد و از فرهنگیان فقط نامی می ماند و چند برگ مکتوب و بس.
امیداورم که روزی به عنوان یک ملت به این نتیجه برسیم که فرهنگیان، متعلق به همۀ ماست و نباید مورد بی مهری قرار گیرد، غیر ما هیچ کسی ضرر نخواهد.