صالحمحمد خلیق
با ورود قبایل سیتی به باختر، در آنجا زبان اسکایی و همچنان زبان تخاری که خود کوشانیان نیز به آن حرف میزدند، به گسترش آغاز کرد. از آمیزش زبانهای پهلوی پارتی، اسکایی و تخاری زبان سغدی زاده شد. این زبان که پس از قرن دوم میلادی مدتها در سراسر آسیایی میانه رایج بود و آثار زیادی به آن نوشته شدهاند، در تشکل زبان فارسی سهمی فراوان دارد و به گفته ملکالشعرای بهار در پیریزی زبان فارسی افزون بر اوستا و فارسی باستان و پهلوی، زبانهای سغدی، تخاری و اسکایی نیز نقش داشتهاند.
در این شکی نیست که زبان مردم بلخ از همان سپیدهدم تاریخ زبان اوستایی بوده است که بعدها در زمان هخامنشیان، فارسی باستان نیز کم و بیش در آن مروج شده است. و اما از دورههای شاهان یونانی-باختری و اشکانی به بعد، زبان مردم بلخ را پهلوی مییابیم. اگرچه زبان رسمی شاهان یونانی-باختری، زبان یونانی بود و بعضی از دانشمندان بلخ نیز به آن سخن گفته میتوانستند، مگر عامه مردم به پهلوی پارتی یا اشکانی و زبان باختری سخن میگفتند.
در عهد کوشانیان، همزمان با فراگیرشدن زبان باختری در سراسر امپراتوری آنان، زبان تخاری همچنان زبان اسکایی و زبان سغدی نیز در میان بلخیان پخش گردید و آمیزش تمام این زبانها با پهلوی، زبان فارسی پدید آمد. پیدایش نخستین آثار ادبی به زبان فارسی در سرزمینهای که گرهگاه زبانهای فوقالذکر بودند، تمام پژوهشگران را بر این همباور ساخته است که کانون پیدایش زبان فارسی، حوزه دو کناره آمو میباشد و بلخ از مناطق مهم این حوزه بوده است. زیرا مردم غرب ایران چند قرن پس از اسلام نیز هنوز به پهلوی حرف میزدند تا با نفوذ زبان تازی از غرب و زبان فارسی از شرق، بالآخره فارسی جای پهلوی را گرفته و زبان سراسری سرزمینهای آریانا گردید.
برپایه ادعاهای ابن مقفع و ابن ندیم، فارسی که زبان مردم بلخ و تمام کنارههای رود آمو بوده است، در دستگاه ساسانیان به حیث زبان درباری نیز پذیرفته شده بود. به گفته عبدالله بن مقفع: «زبان دری، زبان تکلم شهرهای مدائن بود و کسانی که در درگاه پادشاه بوده اند بدان سخن میگفتهاند.» به باور دکتر ذبیحالله صفا: «شاید لهجه معمول در مدائن، همان باشد که از عهد اشکانیان و بر اثر تسلط قوم شرق (پرشو) در تیسفون متداول شده و در دوره ساسانیان هم برجا مانده و به عنوان لهجه تخاطب، نه لهجه رسمی کتابت و تألیف و تدوین بهکار رفته باشد و این حدس را تتمه کلام ابن مقفع تایید میکند، که گفته است: «والغالب علیهما من لغه اهل خراسان والمشرق، لغت اهل بلخ» و این نکته خود گواهی است بر آن لهجه اهل شرق، خاصه لهجه بلخیان، در لهجه دری شهرهای مدائن غلبه داشت.
دکتر ذبیحالله صفا در این باره میافزاید: «وقتی مسلم شود که لهجه دری زبان اهل مشرق خراسان و ماوراءالنهر بوده است، قبول این اصل هم بر اثر آن لازم میشود که لهجه مذکور، دنباله لهجه پهلوی شمالی یا اشکانی است که بر اثر گذشت زمان و تحول و تکامل و آمیزش با لهجه عربی به صورتیکه آن را در قرن سوم وچهارم هجری میبینیم درآمده است.» همچنان بسیاری از عباراتی که در کتابهای عربی از قول شاهان و یا دولتمردان دوران به صورت مستقیم نقل شده اند، همه به زبان فارسی دری است، نه پهلوی. به نمونههای از چنین نقل قولها که احسان طبری در کتاب «برخی بررسیها در باره جهانبینیها و جنبشهای اجتماعی در ایران» فراهم آورده است، توجه کنید.
برخی از مورخان گفته اند که برنگین انوشیروان نوشته شده بود: «به مه نه مه به» یعنی نیک است که بزرگوار است، نه بزرگوار نیک. ابو حنیفه دینوری در «عیونالاخبار» میگوید: «چون سپاه سعد وقاص از فرات گذشت، سربازان ایرانی فریاد زدند: «دلیران آمدند» در کتاب «الکافی» آمده است که دختر یزدگرد گفت: «اف بیروج باد هرمز» یعنی پیروز باد هرمز. در عیونالاخبار از قول علی بن هشام آمده است که در مرو داستانسرایی بود که داستان میسرود و مردم را میگریاند و سپس تنبور از بغل برمیکشید و مینواخت و میگفت: «ابا این تیمار باید اندکی شازیه.» در کتاب «مفاتیحالعلوم» آمده است که ایرانیها میگفته اند: «اندازه با اختر ماری باید» یعنی هندسه به احکام نجوم نیازمند است. و جاحظ میگوید که ضربالمثل عربی «من سعی رعیو من لزمالمنام»، «راعیالصلام» سرقتی است از توقعات انوشیروان که میگفت: «هرک رود جرد و هرک خسبد خواب بیند.»
جملههای از این دست را مورخان و نویسندگان عربی و آریانی، مانند جاحظ در «المحاسن والاضداد» قفستی در تاریخ خود، طبری در تاریخ خود، ابنالمعتز در «طبقاتالشعرا». ابوحنیفه دینوری در «عیونالاخبار »آورده اند و همچنان مثالهای از اینگونه جملهها در «مفاتیحالعلوم» ، «البدء ولتاریخ» و غیره نیز ثبت شده اند.