احمد کاوش هوشمند
مرگ واژه سه حرفی که در زیل منطق مسلمانان به اشتباه چیدمان شده و نام عشق به آن را شهادت گذاشته اند.
از آوان آفرینش انجمن انسانی «مرگ» برای رسیدن به آرمان و هدف، وزنه سنگینی داشت و از همان سالهای نخستین آفرینش، پسران آدم برای بدست آوردن آرمان شان این وزنهای سنگین، زشت، بد ولی راست را برداشتند. و مرگ از همان هنگام همانند ریگ بیابان با باد باورهای آدمیزاد آمد و شد میکرد.
مرگ گاه پلی میگشت میان این جهان و آن جهان، گاه روزنهای برای رسیدن به بهشت، گاه نام آدمیزاد نترسی را به خود میگرفت و گاهی معنای رهایی از اندوه، رنج، غم و غصه میشد.ولی آنچه امروز دامنگیر فرنود نابکار مسلمانان تندرو شده است، عشق ورزیدن به مرگی است که هیچ هودهی برای رسیدن به هدفهای طرح شده در نبرد را ندارد.
مسلمانانِ عاشق مرگ، در نبرد با دشمن به گونه کنش میکنند که مرگ ما هم پیروزی است و خواه و ناخواه و باید و باید تیر به سینه ما برخورد کرده و به دلستان مان یا همان شهادت برسیم.
در حالیکه چنین کنش نه تنها در سرشت نبرد سبک مغزی است، در اسلام هم هیچ نمارش برای برتری شهادت در برابر به پیروزی در نبرد نشده است. در هیچ جای و هیچ نبرد پیامبر اعظم نگفته که شهادت بهتر و والاتر از پیروزی در نبرد است؛ بلکه پیامبر از راه کنکاش و همپرسی با یارانش بهترین شگردها را میسنجید، تا باشد تلفات کمتر بدهند. همانند غزوه خندق، با کنکاش و رایزنی یارانش واکاوی کرد که چگونه در کمترین تلفات بیشترین پیروزی را بدست بیاورد. در غزوه احد حمزه کاکای پیامبر با هفتاد تن از همسنگرانش به شهادت رسیدند، پیامبر به سوگ نشست و افسوس خورد. نگفت که به شهادت رسیدن اینها بهتر از زنده ماندن شان شد.
وقتی مرگ پیوندگاه بندهگان به خداوند باشد و یکی از گماشتگیهای پیامبر پیوند دادن بندهگان به خداوند باشد، پس چرا پیامبر از این حادثه خوشنود نشد؟ اگر در غزوه احد حمزه کاکای پیامبر شهید نمیشد، نمایان بود که در دهها غزوه دیگر شمشیر زنی میکرد و دشمن را وادار به واپس نشینی میکرد.
با اینکه شهادت حمزه دستاوردهای داشت و خونش هدر نرفت از آنگونه اینکه به دشمن فهماند پیر روزگار ما هم برای مبارزه با جوانترین جوان شما آماده است.
شهادت حمزه رض دست آویز برانگیختن سهشهای مسلمانان شد و نبرد را برای دشمن سخت کرد. همچنان انبوهی شهیدهای آنزمان در غزوه احد نمایانگر این بود که به هیچ روی این راه را رها نکرده و با خون هزاران شهید این راه را لاله زار میکنیم. روی هم رفته میتوان گفت نبرد و پیوستن به مرگ در نخستهای پیدایی اسلام بیجا نبوده و هر خونی که از هر رگی ریخت به دریای از آرمان و پیروزی اسلام پیوست.
ولی از چند دهه گذشته تا اینک، شهادت درمیان مسلمانان معنیوارانه به خود گرفته است. همانند اینکه اگر کسی زندگی و دنیا را واگذاشت کرد و به یک ویرانه خاک آلوده و تاریک پناه آورد مسلمان راستین و ملنگ خداوند است و مرگ او فرقی نمیکند در زیر لحاف باشد یا پشم و پوشینه یا یک سگ دیوانه بگزدش به هرگونهی که باشد، جایگاه شهادت از آن خود کرده است.
اینک مرگ و شهادت همانند زمان پیامبر راهی برای پیروزی در جنگ نیست، حالا آدمیزاد نترسی و خدا ترسی شهادت شده وآمیزاد خداترس، آدمی ناترس شده مجاهد. اینک نام دیگر خودکشی(انتحاری) شده شهادت.
اینک در میان مسلمانان کسی مسلمان راستین است که از مرگ نترسد و برای نترسیدن هیچ سامه و گرو هم نگذاشته اند. برای نمونه نگفتن از مرگی که در آن هیچ هودهی برای رسیدن به باورها و نگهداری ارزشها نیست، باید ترسید. اینک مُردن در راه واگذشتن زندگی، و زندگی را دست نخورده گذاشتن شده شهادت. در حالیکه شهادتِ راستین آویخته به شهیدانه زیستن است و شهیدانه زیستن نماد درخششهای انسانی و پسندیده است.
بیاید به این گفتهی اسامه بن لادن ریزبین شوییم: « ما عاشق مرگ هستیم و آمریکا عاشق زندگی است، این است تفاوت بین ما دوتا!»
اسامه چرا از زندگی و جان گریزان است؟ در حالیکه جان تحفهی ناچیزی است برای رسیدن به هدفی والا. منتها کله خربازی در آوردن و بیهوده مُردن کودنی بارترین کارها در این جهان و آن جهان است.
اینکه اسامه در پشت پرده دست چه کسی را میفشرد به کنار، ولی اینکه بنام یک گروه مسلمان کار و جنبش میکرد جستار گفتگوی ماست. اگر اسامه با مرگ سر ستیز میداشت و عاشق زندگی و پیروزی میبود برای گروهش چه رویداد های میافتاد؟
اسامه یکی از رهبرهای زخنهیی القاعده بود و بیشتر از هرکسی پشتیبان سیاسی بیشتری بین گروهش داشت، دیدید که پس از مرگاش چه گردبادی گروهش در خود فرو برد. و تا چند سالی نتوانست این گردباد را خوگرفته کند و تا اینک نتوانست مهار کند. زنده بودن اسامه چقدر روی اقتصاد گروهاش درآیش و کارایی داشت؟
از آنجایی که اسامه یکی از غولهای اقتصادی در دور و بر بود و پدر در پدر بازرگان بودند، در بودنش هیچ گمانی نیست که گروه اش را هم به یکی از فرمانروایی های فراگیر منطقه دگرگشته میکرد.
ژرف دم بکش! چشم هایت را ببند و باز کن، گمان میکنم آهسته آهسته به شیره جستار عشق به مرگ، ناتوانی مسلمانان یا شهادت ؟ نزدیک شدیم.
همین چند روزی شده، واینت به گفتهی یکی از مقام عالیرتبه مصری گزارش داد که یحیی سنوار، رهبر حماس که حمله هفتم اکتبر این گروه شبهنظامی به اسراییل را رهنمود کرد، در گفتگو های آتشبس خواستار زنده ماندن است. بر پایه این گزارش، او به عنوان یکی از پیشنیازهای آتشبس، خواستار پشتیبانی زنده ماندن خود است.
و در این باره برخی از مسلمانان تندرو بد مست به مرگ، در فضای مجازی انگشت نکوهش را در چشم این خبر فرو کرده اند که انگار یحیی السنوار عاشق مرگ است، او چنین حرفی را نمیزند.
من میگویم اگر چنین شرطی را در برابر آتش بس غزه گذاشته باشد، تن و جانش بی گزند و زندگیاش به درازای زندهگانی نوح، به خَرد دانشورانهاش، به گزیرش سنجیدهاش درودها! یحیی السنوار دانسته که عشق به مرگ بی بازدهی هیچ هودهی برای پیروزی حماس ندارد و کشتنش ته یک رویداد ناگوار است.
او میداند اگر زنده بماند جنگهای بیشتری را رهبری میکند و حماس را از یک فروپاشی و نبود بی رهبری نجات خواهد داد. شاید مرگ یحیی السنوار گروه حماس را احساساتی بکند و چند خمپاره به اسراییل شلیک کنند که آنهم با گنبد آهنین روبرو شوند. و این احساسات شاید تا هفتهی دوام بیاورد پس از آن شکل یک خوگرفتهگی را به خود میگیرد.
اما زنده ماندنش زمین تا به آسمان دستاورد برای حماس میآورد. در پایان ناگفته نماند که این گفتهها بر آن نیست اینکه من مرگ در راستای هدف را بازداری کنم یا گله خربازی بپندارم. در دین چیزی هست به نام شهادت، یعنی آماده شدن به از دست دادن جان برای آماج والا، در شرایطی که هدف کوچک و ریز در برابر به زنده ماندن باشد، باید حفظ جان کرد و تا آنجا که جامعه ای را از مرگ رهاند. چنان که یحیی السنوار میکند.