نویسنده: دکتر مهران
احمدشاه مسعود قهرمان ملی کشور بیست و سه سال قبل از امروز در هژدهم سنبله/ شهریور سال ۱۳۸۰ هجری خورشیدی توسط دو مرد تروریست و مورد حمایت برخی سازمانهای استخباراتی منطقهیی و جهانی درشهرستان خواجه بهاوالدین از توابع استان تخار مورد سوء قصد گرفت و به شهادت رسید. او در آن زمان ۴۸ سال داشت و مبارزه در برابر دو تجاوز (سرخ و سیاه) را در کارنامه سیاسی-نظامیاش حمل میکرد، که یکی مبارزه در برابر تهاجم اتحاد جماهیر شوروی سابق بود و دیگری هجوم گروه موسوم به«تحریک طالبان»؛ گروهی که دست و آستین برزده بود تا همه ارزشهای فرهنگی را به یغما ببرد، کشور را تک قومی بسازد، زنان و بانوان کشور را زندانی و دروازههای مکاتب و دانشگاهها را به روی آنها ببندد، عدالت و آزادی را زیر پای نهد و کشور را تبدیل به مامن امن تروریسم بین المللی نماید. اما احمدشاه مسعود؛ آن مبارز نستوه و دورنگر کشور، اجازه نداد که برنامههای قومی، تروریستی و استخباراتی کشورهای دور و نزدیک در سرزمین ما پیاده شود؛ اما پروژۀ طالبان در تبانی با سازمانهای استخباراتی و گروههای تروریستی منطقهیی و جهانی، بیست سال پس از ترور آن ابرمرد خراسان زمین، به اهداف شان رسیدند، کشور را به کمک برخی سازمانهای استخباراتی منطقهیی و جهانی اشغال کردند، حکومت را تک قومی و تک گروهی ساختند، دروازههای دبیرستانها و دانشگاهها را به روی دختران افغانستانی بستند، کشور را به پناهگاه امن تروریسم جهانی مبدل کردند، دست زنان تحصیلکرده را از ادارت دولتی و خصوصی کوتاه کردند و حتی صدای زنان را نیز «عورت» شمردند.
چرا چنین شد؟ چون راه و هدف مسعود دنبال و پیگیری نشد، رهروان و رهبرانی که مدعی تعقیب و پیگیری راه و آرمان مسعود بودند و آن را «شعار» میدادند، چشمهای همۀ شان را دالرکورکرده و از نام و نشان مسعود صرفاً نردبانی ساختند برای رسیدن به بلند منزلها و قصرهای خیرهکننده. اینها که از بخت بد تاجیکان و اقوام غیر پشتون نقش رهبری این اقوام را بازی میکردند، چنان خام اندیش بودند و کودکانه به مسایل سیاسی، تاریخی و قومی کشور مینگریستند و گمان میکردند که همیشه این بلند منزلها، قصرها، موترهای ضد گلوله ومعاملات سیاسی و اقتصادی پابرجا میماند؛ اما چنین نشد. برخی سازمانهای استبخاراتی منطقهیی و جهانی در تبانی با گروههای قومگرایی داخلی، دست به دست هم دادند تا یک گروه قومی و بدوی را از دل تاریخ بیرون کرده و مجدداً بر سرنوشت مردم افغانستان مسلط ساختند. سرمایهها و بلندمنزلهای مدعیان راه و اندیشه مسعود، همه در بست در اختیار طالبان قرار گرفت و خودشان گریختند و دیده میشود که اینها هنوزهم «هوشیار» نشده اند. اما در این میان احمدشاه مسعود برنامه خودش را داشت، میدانست برای چه میجنگد و نسبت به بافتهای قومی و فرهنگی و بیعدالتیهای تاریخی در کشور آگاه بود. احمدشاه مسعود علاوه برا ینکه برای استقلال و آزادی کشورش میرزمید و به آن عشق میورزید، همچنان دلش به فرهنگ و ادبیات اصیل این مرزبوم میتپید، کمتر انسانی در این جغرافیا یافت میشود که به سان قهرمان ملی کشور شهید احمدشاه مسعود در راه استقلال و آزادی این مرزبوم قدم و سخن زده باشد، او در بدترین شرایط در کنار مردمش ماند و در برابر بدخواهان روزگار مقاومت کرد و شجاعانه رزمید. اگرچه او میتوانست به سان ده ها سیاستگر دیگر به بیرون از کشور برود و در یک فضای آرامبخش و باثبات به زندهگیش ادامه دهد، اما چنین نکرد، خستهگی، گرسنگی، بیخوابی و صدها مشکلات دیگر را پذیرفت تا روزی مردمش در صلح و ثبات به سر برده و کشورش عاری از جنگ، بیعدالتی و ویرانی باشد. احمد شاه مسعود برای این نهرزمیده بود که روزگار خود و خانوادهاش بِهشود و مالک قصرها و بلندمنزلها در کابل و بیرون از کشور باشد، او سنگر را خانه و سنگ و چوب کوهپایههای هندوکش را بالشت زیر سرش ساخت تا روزی همه انسانهای این جغرافیا، در بهزیستی و عدالت و آزادی زندگی کنند. او رزمید تا دیگر در کشور هیچ انسانی به جرم قوم و زبان احساس محرومیت و بیگانهگی نکند، او رزمید تا دیگر در سرزمیناش کسی شاهد بیعدالتی و حقتلفی نباشد. اما دریغ که راه و آرمان او به سادگی معامله شد، به جای اندیشه و برنامۀ احمدشاه مسعود، صرفاً اسم و عکسش باقی ماند و هرکه زیر نام و عکس او، به اندیشه های او خیانت کرده و برنامههای شخصی خویش را عملی کرد. بسیاری از همراهها و رهروان او، در بیست سال دورۀ نظامِ به اصطلاح «جمهوریت»، از جبهۀ که او به خون دل تأسیس کرده بود و از وجود هزاران سربازی که در بدترین شرایط آموزش و تربیت کرده بود، انکار میکردند و حتی از کلاه(پکول) او که سمبول مقاومت و آزاداگی بود، دوری میگزیدند تا نشود که ناسیونالیسم پشتون ناراحت شود و پایههای دروغین «وحدت ملی» فرو بریزد. اما سرانجام ناسیونالیسم و شعار دروغین وحدت ملی سرِ خیلیها را خورد و باقیماندهها، از کشور گریختند و مردی هم نشدند که پاس شعار آن فرمانده را که گفته بود« به اندزۀ کلاهم در کشور برایم جای باشد، مبارزه میکنم». عمدهترین تفاوت احمدشاه مسعود با سایرین این بود که او «اقتدارگرا و اقتداراندیش» بود، اگر چنین نمیبود روسهاآماده بودند که کلی قدرت سیاسی و مدیریتی شمال کشور را به او واگذار کنند تا او دست از مبارزه و پیکار علیۀ نظام دست نشانده روسها بر دارد؛ اما او نپذیرفت و به راه خویش تا سپیده دم آزادی ادامه داد. اما پیروان و رهروان تصادفی او، از همان ابتدا اقتدار سیاسی را به چند وزارت و مقام مقطعی و کوتاه مدت، عوض کردند، آنها اهداف و آرمان احمدشاه مسعود را کنار گذاشتند و راه سرمایهگذاری و دالر اندوزی را در پیش گرفتند؛ راهیکه ابتدا «آنها» را از مردم شان دور کرده و سپس از خودشان. اینک سه سال از حاکمیت طالبان بر کشور گذشت، اما پیروان و رهروان احمدشاه مسعود تا کنون با خودشان کنار نیامده اند و مقاومت علیه طالبان را نحوی از زراندوزی و سرمایهگذاری جدید میدانند. به همین دلیل هرکه میخواهد در این راه، رهبر خودش باشد. راه آن فرمانده نام دارگرامی و پایدار باد.