نویسنده :عبدالمنان دهزاد
تاریخ معاصر افغانستان حکایتگر آن است که در این سرزمین، همیشه نگاهها از بالا به پایین بوده است؛ نگاههایی که در آن به وضاحت میتوان فرادستی و فرودستی شهروندان را دید، ساختار سیاسی، تاریخی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان هم با همین ذهنیت و باور ساخته شده است. احمدشاه مسعود در چنین سرزمینی به دنیا آمد و به سان هر شهروند دردمند دیگر دردهای مردمش را فریاد زد و تا پای جان برای نهادینه کردن عدالت و آزادی رزمید. او از متن جامعه سیاسی، تاریخی و فرهنگیی برخواست که مورد تأئید راویان رسمی تاریخ و گفتمان قدرت سیاسی در افغانستان نبود. به همین دلیل، هرازگاهی خدمات و کارنامۀ درخشان و آزادیخواهی او نادیده گرفته میشود؛ چون او را ذیل «روایت رسمی» نمیبینند؛ روایت رسمی در افغانستان، روایت انحصار، استبداد، بیعدالتی، قومگرایی، تمرکزگرایی وجعل و جهالت است که همۀ آنها در بهترین شکل آن در قالب کلمات فاشیستی «افغانیت و اسلامیت» ناسیونالیسم افغانی تعریف شده است. افغانیت هویت قومی بود و به اصطلاح اسلامیت روپوش برای فریب مردم افغانستان به منظور تحقق آرمان ها و ارزشهای افغانیت. احمدشاه مسعود با اشرافِ کامل بر این روایت، هدفمندانه و آگاهانه راه خودش را انتخاب کرد و روایت جدیدی ساخت که دال مرکزی آن روایت «عدالت و آزادی» بود.
در تاریخ معاصر افغانستان کمتر سیاستگر و مبارزی را میتوان یافت که به سان احمد شاه مسعود برای صلح و ثبات، امنیت وعدالت و تحقق ارزش های الهی در افغانستان رزمیده باشد. او طاقت فرساترین جهاد و مبارزه با روسها را پشت سر گذاشت، به امید اینکه مردمان افغانستان شاهد حکومت مردمسالار و قانونمند شوند و این کشور به استقلال و آزادی «واقعی» دست یابد؛ اما دیری از پیروزی مجاهدین نگذشته بود که درگیری یک جنگ پیشبینی ناشده و تحمیلی دیگر، بالای مردم افغانستان تحمیل شد و او این بار هم عهدهدار دفع این بلا بود؛ جنگیکه همه هست و بود مجاهدین را زیر پرسش برد. جنگ پساکمونیسم یکی از بدترین دامهایی بود که بر سرِ راهِ احمدشاه مسعود و دولت مجاهدین تنیده شد. او بارها خاطر نشان کرده بود که از جنگ متنفر است و نمیخواهد که وارد یک جنگ ویرانگر دیگر شود؛ جنگی که تحت هیچ عنوانی قابل توجیه و دفاع نبود. اما مسعود به سان هر سیاستگر و مبارز راه آزادی مجبور بود که از مردم و کیان زیرِ قلمروش دفاع کند. در منطق سیاست حکم بر این است که هرگاه کسی بهفکر براندازی حکومت حاکم برخیزد، پیشاپیش حکم آن روشن است. به بیان دکتر سروش«شاید هیچ حکومتی در جهان وجود نداشته باشد و هیچ قانون اساسی نوشته و نانوشتهای متصور نباشد که در آن بنویسند که اگر گروهی به قصد براندازی ما برخواستند، ما قبل از اینکه جنگی درگیرد، تاج و تخت را تسلیم مخالفان نموده و صحنه را خالی خواهیم کرد» . در هر جای جهان، حکومتها چه دموکراتیک باشند و چه دیکتاتوری، آنگاه کسانی در قدرت باشند، سعی میکنند که افسار آن از دستشان بیرون نشود. اینکه احمدشاه مسعود در برابر مخالفان سیاسیاش رزمید و تسلیم آنها نشد، بر میگردد به ذات قدرت سیاسی، نه حس قدرتخواهی و یکهسالاری! درکنار آن مشخص بود که مخالفان سیاسی و جنگ افروز احمد شاه مسعود عده از افراد قوم گرا و اخلال گری بودند که به دستور بیگانه ها و منظور سلطه قومی خویش جنگ افروزی می کردند و در این شرایط دفاع کردن برمسعود فرض عین بود.
احمدشاه مسعود به دلیل انتخاب راهِ میانه رو و آرمان والایش همیشه مورد تحسین صاحبنظران و نویسندهگان داخلی و خارجی قرار گرفته است. آگاهان و ناظران ملی و بینالمللی «میانهروی» را یکی از برجستهترین ویژهگی شخصیت او دانسته اند. در دوران که او بهسر برد و مبارزه کرد؛ دوران یکهسالاری بود. اما او راهی را انتخاب کرد که همه عدالتخواهان و نیکباوران شیفتۀ آن بودند. او به عدالت اجتماعی و برابری شهروندی در افغانستان اعتقاد داشت و برآیند مبارزه و پیکارش را «تطبیق و تأمین عدالت و برابری» در کشور میدانست. به همین دلیل نزدیک به صد اثر علمی از سوی مهمترین نویسندگان، خبرنگاران و اندیشمدان سیاسی و فرهنگی از چهار گوشۀ جهان در باره او نوشته شده است.
قهرمان ملی افغانستان راهی را پیمود که دو دهه پس از نبود او، در ابتدای همان راه قرار داریم، او دردِ را فریاد کرد که هنوز در کشور ما طنین انداز است. او دو دهه پیش از امروز به تنهایی در برابر عقبگراترین موجودات روی زمین رزمید. او میدانست آتشیکه بهنام طالبانیسم و افراطگرایی در جغرافیای افغانستان افروخته شده است، سرانجام سرنوشتِ انسان این جغرافیا و همه بشریت را تیره میکند. او بیست و سه سال پیش از امروز قربانی تروریسم شد(۱۳۸۰) و ما بیست سال بعد از او در جهنم تروریسم میسوزیم. او به سان هر سیاستگرِ دورنگر میدانست که افراطگرایی آفتِ بشریت است، برتریطلبی قومی راه را به توسعه و رفاه همهجانبه میبندد.
قهرمان ملی افغانستان پس از خویش شاگردان و رهروانِ بسیاری به یادگار گذاشت؛ شاگردانیکه پس از فروپاشی رژیم طالبان موثرترین بازیگران میدان سیاست بودند؛ اما کنفرانس بن سرنوشت این شاگردان را به «پول» و «چوکی» گره زد. با سرازیر شدن میلیاردها دالر، شماری از رهروان مسعود بزرگ چنان به سرمایهاندوزی مصروف شدند و فراموش کردند که جهاد و مقاومت شان برای چه بود و در این راه چه انسانیهای را از دست دادند. زراندوزی و سبکسری در دنیای پیچیدۀ سیاست، رفته رفته پای آنها را هرچه سریعتر به جادۀ معامله و فساد کشاند. از این پس دیگر راه و آرمان احمد شاه مسعود به سادهگی به حاشیه رانده شد. در این سالها نام و آرمان «مسعود» تبدیل به ابزار امتیازخواهی برخی از رهروان و پیروان او شد؛ آنهم برای کسانیکه از قدرت بیرون میماندند، همین که پای آنها بر رکاب قدرت میرسید، دیگر خبری از اسم و رسم بهجا ماندۀ شهید احمدشاه مسعود نبود. به باور من تنهاترین وسیلۀ که زبان و توان حداکثرِ رهروان قدرتمند قهرمان ملی را بست«پول» بود. پولهایی بادآورده و منافع اندیشی هیچگاهی به آنها اجازه نداد که حداقل پروندۀ ترور او را از سکوی دولت افغانستان مطرح نمایند، چه رسد به آرمان و اندیشۀ او!
پولهایی که از سوی امریکاییها و کشورهای بیرونی به افغانستان سرازیر شد، از سوی حامدکرزی در اختیار شماری از چهرههای مربوط به جناح مقاومت گذاشته شد. او میدانست که چگونه زبان و دهان این کاروان را برای همیشه ببندد، حقا که چنین هم کرد و چه بسا فزونتر از آن.
رازِ درخشش و موفقیت قهرمان ملی افغانستان در سطح ملی و بینالمللی در این بود که او هم راهِ خود و آیندۀ خویش را میدانست و هم مرام و نیت دشمناش را به نیکی میشناخت. او به نیکی میدانست که چرا و در برابر چهکسانی میجنگد. پس از او پیروان و رهروانِ سیاسی او نه برنامۀ سیاسیشان مشخص و تعیین شده بود و نه میدانستند که به دنبال چه هستند. تجربۀ سالها حضور آنها در قدرت نشان داد که، آنها چیزی را بهنام آیندهنگریی سیاسی که توأم آمیخته با یک آرمان باشد، نمیشناختند و هنوزهم نمیشناسند. دیده شده است که پس از احمدشاه مسعود، رهروان و پیروان سیاسی و فکری او بالاتر از دو چیز نیندیشندند(قدرت و ثروت)؛ قدرت و ثروت هم برخلاف آرمان شهید احمدشاه مسعود، که به همه میخواست؛ اینها تنها به خود و خانوادۀ خویش میخواستند. به همین دلیل بود که هر روزی که ما از حضور و دوران قهرمان ملی فاصله میگرفتیم، میدیدیم که همسنگران و رهروان آن مرد بزرگ به حاشیه رانده شده و منزوی میشوند. منزوی شدن آنها نه به این معنا که خلع قدرت و منصب شدند؛ بل به این معنا بود که شماری زیادی اینها درقدرت باقی ماندند؛ ولی توان مدریتی نداشتند و حتا نمیدانستند که در این کشور چه میگذرد!. آنها بارها نشان دادند که جهاد و مقاومت را به معنای رسیدن به قدرت و ثروت شخصی و خانوادگی گرفته اند، همین دید بود که هر باریکه پای یکی از آنها از قدرت بیرون میشد، بیمحابا پای جهاد و مقاومت و مسعود را به میان میکشیدند و بعد از رسیدن به قدرت دیگر اسم از آن مرد و آن «راه» نمیبردند. این امر شماری کثیری آنها را بهجای رساند که حتا در درون خودشان به بنبست رسیدند.
احمدشاه مسعود در بدترین شرایط به برتریطلبان و حامیان بیرونی آن ها فهماندکه اینجا ماهم هستیم؛ چه بخواهید و چه نخواهید و برنامه تئوری و عملی آن را نیز به رهروان و پیروانش ترسیم کرد؛ اما این پیروان، راه خودشان را رفتند؛ راهیکه خودشان هم نمیدانستند چیست!