نویسنده:شیون شرق
اگر دقت بیشتر به جزئیات زندگی آمرصاحب شود، لایهها و مواردی استکه برای او بسیار مهم بوده و نقش برجسته و حتا مدام در وجود و زندگی او داشته است. این موارد خیلی نا برجستهشده مانده است و گاهی از آنها گفته و روایت شده، اما نه بهاندازهای در خوردستایش و آنقدر که لازم بوده است. شبخیزی و راز و نیاز آمرصاحب در شب و شبهای تاریک یکی از جزئیات زندگی او یا هم از مواردی استکه در درست برجسته نشده و به آن پرداخته نشده است.
شبخیزی در زندگی آمرصاحب فعل مدام بوده و حتا در دوران جنگ پیوسته پابرجا بوده است. او شبهای زیادی بلند میشده و به راز و نیاز میپرداخته و برای رفع مشکلات جبهات جنگ دعا میکرده است. او بسیار شبها برمیخواسته و با چهرهای عاجزانه از خدا میخواسته است تا سختیهای مردم را آسان گرداند و آینده و روزهای روشن و سپید برای آنها نشان بدهد.
راز و نیاز او به درگاه خدا در دل شبهای تاریک و سرد رنگ خموشی نداشته است؛ انگار بهعادت تبدیل شده و یا هم جزء از کارهای مهم زندگیاش راز و نیاز و درمان حاجتطلبی بوده است. دوستان او در این مورد زیاد گفتهاند و روایتهای بسیار نوشتهاند.
صدیقه مسعود، همسر آمرصاحب، خاصتاً روایتهای زیادی از شبخیزی او کرده و در این باره چیزهای ناگفته را گفته و منتشر کرده است. صدیقه مسعود شناخت درستی از شبخیزی او داشته و گواه حاجتطلبی او در تاریکی شبها بوده است؛ البته یک شب نه، شبهای مکرر و سرد و زمستانی؛ چه رسد بهشبهای گرم و تابستانی!
آمرصاحب دیندار بود و حتا در شب سیاه و تاریک، در هنگام که جنگ و خون از چارسو روایت میشود و انسانهای کشته و کشتههای بیگور میمانند و گورهای بی دعا و ندای رقص توپ و تنگ از بلندی کوهها و آسمان شنیده میشود، او حاجت از خدا میطلبد و آغشته با راز و نیاز با خدایش میباشد. اینطور نبوده که اکتفا به راز و نیاز کرده باشد، او مرد عمل و چریک و نبرد بوده است، اما دعای دل شب را فراموش نمیکرده است.
زیادی دوستان و همنشینان آمرصاحب از راز و نیاز و دعاهای نیمهشبی و شبهای تاریک او گفته و روایت کردهاند. از این میان، صدیقه مسعود، همسر او، گواه شبخیزیهای مدام و بسیار او بوده است؛ او از این شبخیزیها پرده برداشته و ناگفتههای را گفته است.
صدیقه مسعود میگوید: «بعضی شبها [آمر صاحب] از خواب میپرید و او را میدیدم که به نماز ایستاده و از خدا میخواهد تا جنگ داخلی را در افغانستان متوقف کند. یکبار حتا صدای گریهی او را هم شنیدم… با قلبی به او ملحق میشدم و بهآرامی در کنارش مینشستم. همانطور که او را نگاه میکردم از من پرسید: «چه میبینی؟ موهای سفیدم را؟ اما از اینکه در تسکین رنجهای ملتم ناتوانم تا عمق استخوانهایم هم سفید شدهاند.»(احمدشاه مسعود روایت صدیقه مسعود، ص ۱۵۱)
او روزها میجنگیده و شبها گریه میکرده و از خدایش میخواسته تا مشکلات مردمش رفع شود؛ اینطور هیچ لحظهای را هدر نمیداده و آنقدر شیفتهای مردمش بوده حتا در دل شب مردم… مردم… حاجت مردم، میگفته است. گاهی از خواب میپریده و به نیاز میپرداخته است. پیداست که چیزی وادارش میکرده تا از خواب بپرد؛ دردی، امیدی، خوابی، کابوسی و دیدن آیندهای و شاید هم همهای اینها.
صدیقه مسعود میگوید: «گاهی به خاطر خوابهاییکه هرگز آنها را برای من تعریف نمیکرد، از خواب میپرید. در این مواقع او را میدیدم که با تمام وجود به نماز ایستاده و دعا میکند و صبح روز بعد در گوسفند برای فقرا قربانی میکرد.»(همان، ص ۲۴۳)
صدیقه مسعود روایتهای زیادی در کتاب «احمدشاه مسعود [به] روایت صدیقه مسعود» از آمرصاحب کرده است. او از شبهای تاریک و دعاهای نیمهشبی آمرصاحب، از روزهای روشن و دعاهای او و از گریههای شبها و نالهها و از پریدن و پریشانی او برای مردمش گفته است. برای شناخت پیداکردن با زندگی شخصی او و مواردی زیادی لازم استکه این(احمدشاه مسعود [به] روایت صدیقه مسعود) کتاب خوانده شود.
همینطور آشنایان او از صفات اش و شبهایش و شبخیزیاش گفته است. او مردی عملگرا و در ضمن، شبخیز خوب وراز و نیازگر بوده است.