نویسنده: حمزه امیر/ بخش دوم
حالا که مقاومت ضد طالبانی را پس از سقوط نظام جمهوریت عمدتاً تاجیکها تشکیل میدهند و سه سال از سقوط نظام سیاسی به دست طالبان میگذرد و زمان هر روز هژمونی قومی این گروه را به نمایش میگذارد، تاجیکها میتوانند با بسیج نظامند نیروهای بشری و ذهنی شان در جهت ایجاد «جبهه ملی» دست بکار شوند که متاسفانه تا اکنون چنین چیزی بطور عملی تحقق نیافته و در عوض بدنه اصلی و سران تاجیک جایگاه خود را در قدرت و حتی جغرافیا از دست داده اند. پس تاجیکها با ذهنیت عدالت اجتماعی و برابری، خط بطلانی به دوم بودن قومی بکشند و دیدگاه و محاسبات استراتیژیک را برای تحقق این عدالت پایه ریزی و دیگر انتظار حمایت و کمکهای جهانی نیز نباشند، چون کشورهایی که انتظار میرفت تا از جبهههات مقاومت و مردم افغانستان در برابر تروریزم بین المللی (طالبان_القاعده) حمایت سیاسی و نظامی مینمودند، خود به عنوان حامی تروریزم قرار گرفته اند. بهتر است که تاجیکها به عنوان یک قوم بزرگ، برنامههای خود را برای یک بازی بزرگ با همه اقوام(هزارهها، ازبکها، ترکمنها، ایماقها، بخشی از پشتونها و…) و مردمی که تفکر ضد طالبانی دارند بازبینی و مشخص کنند و همآهنگتر و با برنامهریزی وارد بازی شوند. این را زمانی میتوانند به سرانجام برسانند که نخست پاکستان را قانع سازند که ما تاجیکها… نه پشتونستان میخواهیم و نه هم مدعی خط دیورند و مناقشه با آن کشور هستیم، این را نیز باید خاطرنشان کنند که امروز برای پاکستان مسئله امنیت مرزها، تضعیف و ختم ستیزه پشتونهای دوسوی مرز بخاطر ایجاد پشتونستان و رشد اقتصادی آن کشور بیشتر مهم است و این هم باید برای پاکستانیها مهم باشد که در افغانستان تشکیل یک دولت قانونمند که در آن تاجیکها که از گذشته تا اکنون هیچگونه خرچ و دخلی در موضوع جنگ تیتیپی و پشتونستانخواهی نداشته اند، نقش اصلی باید داشته باشند، نه یک حکومت منحط و افراطی زیر نام طالبان؛ از طرفی هم پاکستان این را باید بداند که هیچ صلح و معاملهای میان آمریکا و پاکستان و هر کشور دیگری بالای افغانستان نمیتواند بدون نقش تاجیکها بحیث قدرت رقیب طالبان و یکطرف معادله قدرت در افغانستان به موفقیت برسد. نامه دونالد ترامپ به عمران خان نشان میدهد که طالبان(عمدتاً پشتونها) به ذات خود قدرت مستقلی نیستند و بدون پاکستانیها هم نمیتوانند تصمیم مستقلانه بگیرند. در حقیقت خواست اشتباه پاکستانیها همسان با خواست اصلی حلقه پشتونیست به رهبری خلیلزاد، حامدکرزی، غنیاحمدزی، حکمتیار و طالبان، امارت ائتلافی زیر خیمه «پشتونوالی» در حمایت مشترک پاکستان و آمریکا است که این دیدگاهِ ویران کننده، قطعاً به نفع پاکستان نیست.
بناً ایجاد یک رابطه استراتیژیک(نه تاکتیکی) تاجیکها با پاکستان در امر مبارزه علیه حکومت طالبانی، میتواند ضامن پیروزی مردم افغانستان و امنیت مرزها و رشد اقتصادی کشور پاکستان شود. و از طرفی هم ایجاد روابط سیاسی دوامدار میان دولت پاکستان و تاجیکهای این کشور میتواند منجر به ختم پشتونستانخواهی حلقات فاشیست و ناسیونالیست در دو سوی مرز گردد. حالا این وظیفه سران جبهات مقاومت ضد طالبانی است که بتوانند در یک رویکرد خردمندانه، دشمنیِ شان را با پاکستان کنار بگذارند و روابطشان را با آن کشور حسنه نمایند. سران این جبهات باید بدانند که هیچ راه موفقیت آمیز کوتا و میان مدت در مبارزه علیه تروریزم طالبانی وجود ندارد، مگر اینکه پاکستان را قانع سازند که تاجیکها متعهد هستند تا مرزهای شناخته شده این دو کشور را مطابق به پروتوکولهای بین المللی و معاهدات سران حاکمیت پیشین این کشور به رسمیت شناخته، در امور داخلی آن کشور مداخله نکرده، به گروههای ستیزهجو و پشتونستانخواهِ دوطرف اجاز فعالیت در این کشور نمیدهند و نیز به این موضوع اشاره نمایند که تداوم هرگونه حمایت سیاسی و نظامی از طالبان و عدهای از پشتونهای فاشیست، عمر پشتونستانخواهی را طولانی و فرسودهگی و فروپاشی پاکستان را نزدیک میسازد.
آگاهی داریم از اینکه جبهه مقاومت به رهبری احمد مسعود، روابط نیمبندی با پاکستان ایجاد نموده و اما برعکس، اطلاعاتی که از سفارت پاکستان در کابل بدست ما رسیده نشان میدهد که حکومت آن کشور هیچگونه دلچسپیای برای یک رابطه «استراتیژیک» و همکاری سیاسی دوجانبه به دلیل فقدان و ضعف دیپلماسی جبهه مقاومت ندارد و به این رابطه از دید تاکتیکی میبینند. ولی این به رهبران جبهه مقاومت است که چگونه پاکستان را قانع سازند تا دیدگاه شان را در مورد طالبان تغییر داده و برای بقای دو کشور همسایه به همدیگر کمک کنند. برای مردم این کشور تنها همین یک راه بیرون رفت وجود دارد که افغانستان را از شر گروههای هراس افگنی مثل طالبان رهائی بخشد و آن این است که با پاکستان به تفاهم «استراتیژیک» برسند.
از طرفی هم، در این اواخر بعضی روشنفکران تاجیک به این باور رسیده اند که با «تجزیه» میتوان معضله قومی و فرهنگی این کشور را حل و فصل نمود. به باور اینها اگر دو برادر خوب نشدیم، پس میتوانیم دو همسایه خوب باشیم. با این روش جغرافیایی که اکنون طالبان در آن تسلط دارند را دوباره بدست آورند و جدا از قوم پشتون، زیر نام افغانستان شمالی و یا هر نام دیگری کشور و حکومت بسازند. اما این باورها و شعارها خیلی سطحی به نظر میرسند، چون اگر فرض کنیم افغانستان شمالی شکل گرفت، سرنوشت پشتونهای شمال چه خواهد شد؛ آنان از جایدادهایشان بیرون رانده میشوند، قتل عام میگردند و یا مطابق به قانون و فرهنگ حکومت شمالی(تاجیک و ازبیک) زندگی میکنند؟ اما مطابق به تجربیات تاریخی، پشتونهای افغانستان شمالی بازهم به بهانه حقوق بیشتر، دعوی ارضی و دهها موضوع دیگر دست به شورش میزنند و افغانستان شمالی را نیز ناامن میسازند که آنگاه کشور بزرگی زیر نام پشتونستان بزرگ(افغانستان جنوبی) در عقب شان نیز قرار خواهد داشت. پس گفته میتوانیم که با آغاز شورشگری و ناامن سازی افغانستان شمالی از سوی پشتونهای شمال، روشنفکران ما شاید طرح تجزیه استانهای شمال را نیز مطرح کنند تا از شر پشتونها رهائی یابند، چون وقتی مردم تاجیک در حال حاضر نمیتوانند از حقوق مشروع و جغرافیای مادری شان در برابر این قبیله دفاع کنند، پس مطمیناً که فردا نیز نمیتوانند ورق پارههای قوانین افغانستان شمالی را بالای شورشگران پشتون شمال آنچنانی تطبیق کنند. با این حال طرحهای(شعارها) ارائیه شده این جماعت فاقد منطق به نظر میرسند.
این نکته خیلی مهم است که اکثر پشتونهای دوسوی خط سالهای متمادیست که خواب پشتونستان بزرگ را میبینند و بخاطر آن هزاران جنگجوی انتحاری شان را قربانی داده اند. نکته دوم اینکه برای فعلاً چه کسی میتواند موضوع تجزیه و یا فدرالی ساختن افغانستان را بطور جدی مطرح و آنرا عملی سازد؛ حال آنکه طالبان در تمام جغرافیای این کشور حضور فزیکی و نظامی دارند و هیچ جبههی فعالی وجود ندارد که طالبان را در اراضی مرکز، شمال شرق، شمال و شمال غرب تحت فشار قرار دهد تا این گروه را وادار به تجزه یا فدرالی شدن افغانستان کند. من باور دارم، برای بیرون رفت از معضله دوامدار پشتونها با اقوام دیگر که بجای زندگی مسالمت آمیز، همواره نگاه بالا به پائین و حس برتری طلبی دارند و برای رسیدن به اقتدار سیاسی و حکومت تک قومی، به هیچ قانون و فرهنگی پابند نیستند و همه چیز شان(منطق، حکومت داری، خِرد، دانش، احترام به اقلیتهای قومی، برابری اجتماعی، حقوق زنان…) قبیلوی است، پس برای تاجیکها که خواهان عدالت اجتماعی و برابری انسانی در نظام سیاسی و اجتماعی این کشور هستند، به جُز ایجاد رابطه سیاسی_نظامی با دولت پاکستان و مبارزه مشترک در برابر طالبان هیچ راهی وجود ندارد.
اما در این اواخر مولانا فضل الرحمن، رهبر جماعت اسلامی پاکستان، عضو مجلس سنا و پدرخوانده طالبان به تازگی گفته است:«هیچ کس به ما(پاکستان) اعتماد ندارد. همچنان نیروهای جهانی میخواهند که با جنگ اقتصادی هویت مذهبی ما را از بین ببرند.» مردی که سالها علیه مردم افغانستان مجوز و فتوای جهاد صادر کرد و تروریستان سراسر جهان را به این کشور فرستاد و هیچ کشتار و ظلمی عتششان را فروکش نکرد، حالا از اعتماد جهانی صحبت میکند. این بیاعتمادی جهانی نسبت به پاکستان نتیجه مداخلات متداوم و مستقیم آیاسآی و جنگ افروزی در کشمیر و افغانستان است. و اما اخیراً «سارا آدامس» مسوول پیشین بخش پاکستان در سازمان استخباراتی آمریکا (سیآیای) در یک مصاحبهی اختصاصی به شبکه دیداری آمو گفته است:«اینکه طالبان تا اکنون مانند سایر سازمانها و گروهای تروریستی در فهرست سیاه سازمانهای تروریستی آمریکا قرار نگرفته اند، دلیلش حضور لابیگران پشتون آنها در وزارت خارجه و دستگاه دیپلماسی آمریکا بوده است. در ضمن زلمی خلیلزاد نقش اساسی در قدرت سیاسی این کشور داشت که تعمداً نخواست تا همتبارانش (طالبان) در لیست سیاه آمریکا قرار بگیرند.» پس این دلیل قانع کننده و بیانگر نقش لابیهای تباری طالبان هستند که میخواستند با سقوط نظام سیاسی در افغانستان، فقط یک گروه تندروِ تکقومی در هِرم قدرت افغانستان قرار بگیرد، تا از تداوم حکومت نیمبند فارسی زبانان و برابری قومی بطور قطع جلوگیری شود.
نقش تاجیکهای افغانستان و آینده پاکستان
ادامه دارد…