رستم روشنگر
پیش از پرداختن به دوکتورین جدید سیاست خارجی روسیه، لازم است اشارهای به جنگ روسیه در اوکراین داشته باشیم. جنگ اوکراین را اگر از منظر یک اوکراینی ملیگرا و وطنپرست نگاه کنیم، یک جنگ میهنی و مقدس است که در آن روسیه یک نیروی متجاوز و اشغالگر و استعمارگر است.
اما هرگاه از عینک روسیه نگاه کنیم، جنگ جاری در اوکراین ماهیت و سرشت ضد استعماری دارد. این جنگ در مقایس جهانی یک جنگ آزادیبخش است و روح انقلابی و عصیانگر دارد. اگر ما امروزه در عصر حاکمیت ایدیولوژیها و آرمانگرایی سیاسی زندگی میکردیم، جنگ روسیه در اوکراین هلهله عظیمی در سراسر گیتی برپا میکرد و آزادیخواهان جهان از آن به گرمی استقبال میکردند. زیرا این جنگ برای تغییر یک نظم ملالآور و ظالمانه جهانی است. نظمی که امریکا افسار آن را بدست دارد و کشورهای کفتار صفت دیگری مثل انگلیس با خدعه و نیرنگ در سایه امریکا به سیاق دوره استعمار در پی تاراج جوامع عقب مانده اند.
نظم موجود جنگ را در اشکال مختلف آن بازتولید میکند و از همه ارزشها برای دوام سلطه جناح حاکم بر جهان بهره میجوید. دموکراسی و آزادی به عنوان ابرارزشهای جهانی ملعبه دست امریکا و انگلیس شده و انقلابهای سازنده راستین جوامع عقب مانده با انقلابهای صادراتی دموکراسیخواهانه پس زده میشوند و جوامع ما همچنان در بنبستهای عجیبی گیر داده اند که از یک جنگ و نزاع بیرون میشوند و در جنگ و نزاع دیگر فرو میروند. امریکا از اسلام نیز همچون نیروی نیابتی در کل جهان استفاده میکند و آن را وسیله تحقق اهداف هژمونیستی خود ساخته که جنگهای اخیر خاورمیانه نتیجه همین بازی امریکا است.
روسیه و چین که قدرت بازدارندگی در برابر سلطهجویی جهانی امریکا را دارند، تا کنون نقش چندان موثری در صحنه بینالمللی ایفا نکرده اند. در نتیجه میدان به امریکا بعد از جنگ جهانی دوم خالی بوده و این کشور هر طوری که خواسته است در صحنه بینالمللی رفتار کرده که ملتهای زیادی قربانی رفتارهای متکبرانه امریکا شده اند. جنگ اوکراین تلاشی برای پایان دادن به این وضعیت است. تامین منافع روسیه در این جنگ از محاسبه دور نیست اما بیتردید این جنگ تبعات مثبتی در تغییر نظم موجود جهانی دارد که کشورها و جوامعی مثل افغانستان میتوانند از آن به نفع ایجاد یک ساختار جدید عادلانه و متضمن ثبات بهره ببرند.
هرچند روسیه از زمان به قدرت رسیدن دوباره گروه تروریستی طالبان، از در تعامل و تساهل با این گروه وارد شده اما در عین حال اگر به موضعگیریهای مراجع اصلی قدرت در مسکو نگاه کنیم، آنان همیشه نگاه بدبینانهای نسبت به وضعیت جاری در افغانستان داشته و به اصطلاح نگاه شان به افغانستان بر اساس بیاعتمادی به طالبان استوار است و زیر ساختهای تفکر استژاتیژیساز در مسکو بیشتر به تغییر رژیم طالبان معطوف است تا همکاری برای تثبیت آن.
دلیل این امر زیاد ناشناخته نیست. طالبان اساساً یک گروه امریکایی-پاکستانی است. نطفه طالبان در رحم پاکستان توسط سازمانهای استخباراتی انگلیس و امریکا گذاشته شد. در مرحله همآغوشی پاکستان و امریکا در دوره جنگ شورویها در افغانستان، طالبان در پاکستان نطفهگذاری شد. گروههای جهادی تحتالحمایه امریکا و پاکستان که از تفکرات استقلالطلبانه بیشتری برخوردار بوده و غرور شکست شوروی آنان را در برابر پاکستان حرف ناشنو کرده بود، باید با یک گروه به تمام معنا اجیر و فاقد هویت و وجاهت ملی تعویض میشدند-که شدند- و این طالبان بود!
حالا روسیه چون درگیر جنگ اوکراین است، نمیخواهد آتش دیگری در افغانستان شعلهور شود که امریکا و انگلیس زیاد مشتاق آنند. در نتیجه مسکو با استفاده از روابط بیشترینه شخصی کابلوف تلاش کرده تا به طالبان احساس امنیت و همکاری بدهد. این در واقع تلاشی برای جلوگیری از تعمیق روابط امریکا و طالبان است. طالبان به عنوان یک گروه فاقد شعور سیاسی و دید استراتیژیک که به شدت محتاج پول و توجه جهانی است، وقتی این دو را از جانب یک قدرت بزرگ دریافت کند، حاضر است که به اشاره آن کشور به جنگ هر نیرویی برود. این گروه نه پروای مرگ افرادش را دارد و نه پروای آینده سیاسی و روابط منطقهای افغانستان را و نه به هیچ مرجعی پاسخگو است. این گروه در واقع یک کمپنی امنیتی است که هرکه پول و اسلحه بدهد، به دستور او میجنگد.
با این مقدمه نگاهی به دکتورین جدید سیاست خارجی روسیه خواهیم داشت.
در راهبرد جدید سیاست خارجی روسیه، به برقراری اعتماد متقابل در اوراسیا تاکید شده است. در این سند آمده است که دستیابی به این هدف مستلزم «تقویت همه جانبه پتانسیل و نقش سازمان همکاری شانگهای در تضمین امنیت در اوراسیا» و «حل و فصل همه جانبه در افغانستان، کمک به تبدیل آن به یک کشور مستقل، صلحآمیز و بیطرف با اقتصاد و سیستم سیاسی باثبات است که منافع همه گروههای قومی که در آنجا زندگی میکند را تامین کند و چشماندازی برای ادغام افغانستان در فضای اوراسیا برای همکاری باز کند.»
در سند راهبردی سیاست خارجی روسیه، به نکاتی در باره افغانستان اشاره شده که در واقع پیام اصلی استراتیژیستهای مسکو از آن فهمیده میشود. من نمیدانم که برخی از تحلیلگران از جمله آقای ملک ستیز چگونه این سند را طوری فهمیده اند که گویا بازتاب گسترش و تعمیق همکاری طالبان و روسیه است. در این سند به چهار نکته مهم اشاره شده که همه علیه مواضع طالبان و در تایید و حمایت مواضع جبهه مقاومت ملی است.
نکته اول، حل و فصل همه جانبه در افغانستان؛
از نظر روسیه مشکل افغانستان هنوز حل ناشده تلقی میشود. این در تضاد با آنچیزی است که طالبان به حیث گروه حاکم مدعی آنند. طالبان ادعا دارد که با حاکم شدن دوباره این گروه بر کشور، جنگ و منازعه خاتمه یافته است. اما راهبرد سیاست خارجی روسیه میگوید که نه مشکل حل نشده بلکه نیازمند حل و فصل همه جانبه است. تاکید بر همه جانبه بودن حل و فصل به این معنا است که تمام گروههای سیاسی و قومی مخالف طالبان باید دست از جنگ و مقاومت و مخالفت برداشته و براساس تفاهم نظام مورد خود را ایجاد کنند که محل نزاع و مناقشه نباشد. طالبان بر حل و فصل یکجانبه(و نه چند جانبه) تاکید دارد. حل و فصل همه جانبه در منطق طالبانی که حاوی انحصار قومی و مذهبی قدرت است، نمیگنجد. حل و فصل همه جانبه در واقع موضع جبهه مقاومت ملی است. جبهه مقاومت ملی در برابر انحصار و تک رویی و استبداد طالبان شکل گرفت و مدعی است که قضایای اساسی کشور باید همه جانبه حل و فصل شود. یعنی هیچ کس حق ندارد به تنهایی دعوای مالکیت قدرت سیاسی را داشته باشد و به گونه یک جانبه حکم به اطاعت دیگران نماید.
نکته دوم، کمک به تبدیل افغانستان به یک کشور مستقل، صلحآمیز و بیطرف با اقتصاد و سیستم سیاسی باثبات است؛
وقتی در این نکته دقت کنیم، در مییابیم که بسیار واضح راهبرد سیاست خارجی روسیه از تبدیل/تغییر در رژیم حاکم درافغانستان سخن میگوید. کمک به تبدیل افغانستان به…، در واقع شکل دپیلماتیک این عبارت است: تغییر افغانستان به یک کشور…از نظر دپیلماتیک وقتی یک کشور قدرتمند از تغییر و تبدیل در مورد یک کشور و یک حکومت سخن میگوید، به این معناست که با رژیم حاکم سر دوستی پایدار ندارد. البته میتوان حدس زد که بخاطر رعایت عرف دیپلماتیک، بجای واژه تغییر از واژه تبدیل کار گرفته شده که یک مقدار خنثی است و بار معنایی زننده ندارد. اما چنانکه گفته شد، روسیه معتقد به تغییر وضعیت در افغانستان است. روسیه میخواهد که افغانستان را از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب تبدیل کند. تعریف وضعیت مطلوب نیز در متن راهبرد سیاست خارجی روسیه، حاوی چند قید است: مستقل، صلحآمیز، بیطرف و با اقتصاد و سیاست با ثبات. از کاربرد این قیدها نیز استنباط می شود که روسیه به مستقل بودن، صلحآمیز بودن و بیطرف بودن و با ثبات بودن سیستم سیاسی و اقتصادی کنونی باور ندارد و بلکه میخواهد آنان را ایجاد کند. یعنی از نظر روسیه افغانستان یک کشور وابسته، در جنگ و نزاع، جانبدار و بیثبات است. اینها نیز همه خلاف مدعیات طالبان است که میگویند با خروج امریکا افغانستان به استقلال رسیده و در صلح زندگی میکند و از سیاست بی طرفی در روابط بین اللملی خویش استفاده میکند و دارای ثبات است. برعکس، جبهه مقاومت ملی باور دارد که افغانستان تحت حاکمیت طالبان، وابسته، بحرانی، جانبدار و بیثبات است. این چیزی است که راهبرد سیاست خارجی روسیه بر آن مهر تایید میزند.
نکته سوم، تامین منافع همه گروههای قومی که در افغانستان زندگی میکند؛
بحث تامین منافع همه گروه های قوم ساکن در افغانستان، یک بحث کلیدی واساسی است. موضعگیری روسیه در این خصوص بسیار دقیق و شجاعانه است. در نظام طالبانی/پشتونی منافع همه گروه ها به جز پشتونها در خطر است. طالبان یک گروه فاشیستی-پشتونیستی هستند که اگر در برابر اعمال غاصبانه و اشغالگرانه آنان ایستادگی نشود، حتا اقوام غیرپشتون را از کشور بیرون و املاک شان را غصب میکنند. این برنامه همین اکنون جریان دارد. تامین منافع همه گروه های قومی بدون تغییر ساختار نظام ممکن نیست. در واقع میکانیزم حقوقی تامین منافع تمام اقوام، تغییر اساسی در نظام سیاسی است. این در واقع رد یکی از اصول اساسی سیاسی طالبان است. طالبان معتقد به یک نظام تک قومی است و اقوام غیرپشتون را برده و اجیر میخواهد. این چیزی است که جبهه مقاومت در برابر آن قرار گرفته و بخش عمده انگیزه جنگ خود با طالبان را از همینجا میگیرد. ولادمیرپوتین رییس جمهوری روسیه چندی قبل نیز با توجه به ساختار قومی افغانستان گفته بود که تاجیک ها در افغانستان ۴۷ درصد هستند. این سخن پوتین به این معنا است که او و اطرافیانش به همکاری استراتیژیک با تاجیک ها فکر میکنند و برنامه شان این است که از جبهه مقاومت ملی که بیشتر محور تاجیکانه دارد، حمایت کنند تا در واقع تضمین اجرایی مشارکت معنادار اقوام در قدرت به میان آید.
نکته چهارم، باز کردن چشماندازی برای ادغام افغانستان در فضای اوراسیا برای همکاری؛
ادغام افغانستان در فضای اورآسیا، در واقع بیانگر یک نگاه کاملا جدید به افغانستان از جانب روسیه است. تا کنون افغانستان در معادلات جهانی بیشتر در حوزه جنوب آسیا در نظر گرفته میشد اما حالا روسیه میگوید که ما افغانستان را به سوی اورآسیا میکشانیم. این امر مستلزم تغیرات اساسی در ساخت و بافت فرهنگی و مناسبات قدرت در افغانستان است. از نظر تمدنی-فرهنگی، افغانستان باید با فرهنگ و زبان متمدنتر و نزدیکتر به فرهنگ و تمدن آسیای میانه و روسیه وارد حوزه اورآسیا شود. فرهنگ قبایلی پشتونها ظرفیت آن را ندارد که بخشی از فرهنگ و تمدن اورآسیا باشد. فرهنگ قبایلی پشتونها که تازه با تفکرات افراطی-مذهبی هم عجین شده، برای ادغام در هر حوزه فرهنگی-تمدنی دیگر مخل و بیگانه تلقی خواهد شد. اقوام فارسیزبان که در شمال و غرب افغانستان اکثریت مطلق هستند، برای ادغام در فرهنگ و تمدن اورآسیایی بیشتر مستعد هستند. به احتمال زیاد اشاره به همین موضوع شده در راهبرد سیاست خارجی روسیه.
با توجه به نکات فوق، جبهه مقاومت ملی با داعیه فرهنگی-تمدنیاش در عقب راهبرد سیاست خارجی روسیه به عنوان یک نیرو و ظرفیت بالقوه به چشم میخورد.هر چند در این راهبرد مستقیم از جبهه نام برده نشده اما تمام آنچه جبهه از نظر سیاسی، فرهنگی، قومی مطرح میکند، در راهبرد جدید سیاست خارجی روسیه دیده می شود.
البته تحلیلگران روسیه و آسیای میانه نیز همین برداشت را دارند که در راهبرد سیاست خارجی روسیه، نگاه امیدوارانهای به جبهه مقاومت ملی افغانستان بازتاب دارد. برخی از آنان از پایان نافرجام سیاست تعامل کابلوف با طالبان سخن گفته و به این باوراند که در راهبرد جدید جایی به تعامل و اعتماد به طالبان باقی نمانده و این بدان معناست که تلاشهای کابلوف ناکام مانده و به احتمال زیاد پرونده افغانستان از وزارت خارجه به شورای امنیت ملی روسیه منتقل شود. جایی که نگاه بدبینانه به طالبان در آن حاکم است.
جبهه مقاومت باید از این فرصت بیشترین و بهترین استفاده را نماید و دید خود را به بسیاری از مسایل از نو تعریف کند وآماده نقشهای بزرگتری در بازیهای جدید و بزرگتر با چشمانداز روشن باشد. اگر براستی کشورهای قدرتمند و تاثیرگذار منطقه از جمله روسیه، چین، هند، ایران، تاجیکستان،ازبیکستان و…خواستار صلح و ثبات دایمی در منطقه و افق روشن و گسترش همکاری های منطقه ای استوار بر فرهنگ و تمدن بومی این منطقه باشند، بهترین و یگانه گزینه جبهه مقاومت ملی است که با حمایت از آن تمامی نیروهای سیاسی و نظامی ضد طالبان بسیج شود و بدیل نیرومند و با ظرفیتی برای طالبان ایجاد گردد.
البته قابل پیشبینی است که خیلی از دوستانی که نگاه دوراندیشانه و استراتیژیک به جنگ جبهه مقاومت با طالبان ندارند، پای این نوشته دیدگاه خواهند گذاشت و از کم و کاستیهای موجود در جبهه یادآوری خواهند کرد. باید گفت که ما یکی نگاه روزمره به جنگ داریم و یکی هم نگاه دوراندیشانه و استراتیژیک. در نگاه روزمره شما بیشتر به میدان جنگ توجه دارید، به تعداد نیروها، به امکانات جنگی طرفین و…اما در نگاه استراتژیک شما بیشتر به ظرفیتهای بالقوه توجه خواهید داشت. در نگاه روزمره، تمرکز نگاه به «بودن» است و در نگاه استراتژیک تمرکز نگاه به«شدن». جبهه مقاومت ظرفیت های زیادی برای شدن دارد. اگر از حامد کرزی و غنی و خلیلزاد در باره مقاومت بپرسید که سالها برای حذف و نابودی آن کار کردند، متوجه ظرفیتهای بالقوه جبهه خواهید شد. اما این گفتهها به معنای انکار کاستیها در جبهه مقاومت نیست. جبهه مقاومت میتواند بسیار بهتر از آنچه تا کنون عمل کرده، عمل کند. اما در نگاه استراتژیک آنچه مهم است، حضور و حیات مقاومت مهم است نه عملکرد روزمره آن در یک بازه زمانی کوتاه!