یعقوب یسنا
پیش از اینکه به جایگاه افغانستان و شماری از شهرهای آن در حوزهی ایران فرهنگی یا ایرانشهر بپردازم، بایسته میدانم موضوع را با چند بیتی از شاهنامه آغاز کنم تا استنادی باشد برای کل بحثیکه در این یادداشت ارایه میکنم.
«از ایران به کوه اندرآیم نخست
درِ غرچگان از بروبوم توست
دگر، تالقانشهر تا پاریاب
همیدون رو از بلخ تا اندراب
دیگر، پنجهیر آید و بامیان
درِ مرز ایران و جای کیان
دگر، گوزگانان فرخندهجای
نهادهست نامش جهان کدخدای
دگر، مولتان آید و بدخشان
همینست ازین پادشاهی نشان
فروتر دگر، دشت آموی و زم
که با شهر ختلان درآید بههم
چو شِگنان و چون ترمذ و ویشگرد
بخارا و شهری که هستش به گرد
همیدون برو تا درِ سغد نیز
نجوید کس آن پادشاهی بنیز
از آنسوی که شد رستم نیوسوز
سپارم بدو کشور نیمروز
ز کوه و ز هامون بخواهم سپاه
سوی باختر برگشاییم راه
بپردازم این تا درِ هندوان
نداریم تاریک ازین پس روان
ز کشمیر و از کاول و قندهار
روارو سوی هند همه زین شمار
وُ زان سو که لهراسب شد جنگجوی
الانان و غزدز سپارم بدوی
ازین مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسرو سپاریم بی جنگ و لاف» (خالقی، شاهنامه، ص ۷۳۵).
ایرانشهر و حوزهی ایران فرهنگی در روزگار ما نیاز به توضیح دارد، زیرا ایران به جغرافیای سیاسیای تعلق دارد که مرزهای مشخص سیاسی خود را دارد، اما ایران در گذشته سرزمینهای بیشتری را دربر میگرفتکه فعلا شامل بخشهایی از خاورمیانه و آسیای میانه میشوند. ایرانشهر نامی از دورهی ساسانیان استکه امپراتوری ساسانیان ایرانشهر گفته میشد. اصطلاح ایران فرهنگی یا حوزهی ایران فرهنگی از برساختهای تازهای استکه توسط فرهنگیان کشورهای فارسی زبان از جملهی ایران، افغانستان و تاجیکستان این نام وضع شده تا مفهوم ایران بهعنوان هویت فرهنگی فراتر از هویت سیاسی کشور ایران، همهی کشورهای فارسی زبان را دربر بگیرد.
اگر به تاریخ ادبیات فارسی نظر کنیم، متوجه میشویم رودکی از سمرقند و بخارا، حافظ از شیراز، سنایی از غزنی، مولانا از بلخ، بیدل از هند متعلق به ادبیات فارسی استند، اما در روزگار معاصر نمیتوان به طور مشخص رودکی یا سنایی را متعلق به جغرافیای سیاسی ایران امروز دانست، درحالیکه میتوان رودکی، سنایی، مولانا و… را ایرانی دانست. پس تفاوت بین ایرانی و متعلق به جغرافیای سیاسی ایران در چیست. ایرانی بیشتر به معنای هویت فرهنگی و زبانی است، اما متعلق به جغرافیای سیاسی ایران به معنای شهروند سیاسی کشوری بنام ایران استکه مرزهای سیاسی و جایگاه بینالمللی آن در جهان امروز مشخص است.
بنابراین شماری از افراد که در گذشته دارای هویت ایرانی بودهاند، اکنون متعلق به جغرافیای سیاسی ایران نیستند، زیرا زادگاه آنها متعلق به کشورهای استند که آن کشورها جغرافیا و هویت سیاسی خود را دارند. مثلا ابوریحان بیرونی در محلی متعلق به اوزبیکستان امروز به دنیا آمده و در غزنی متعلق به افغانستان فعلی، از جهان رفته است. او را نمیتوان متعلق به جغرافیای سیاسی ایران امروز دانست، اما او دارای هویت ایرانی است. پس چگونه میتوان اینهمه افرادی را که از نظر فرهنگی دارای هویت ایرانی استند یا کشورهاییکه امروز از نظر فرهنگی با ایران فعلی، فرهنگ مشترک و هویت ایرانی دارند را باهم در یک کلانهویت جمع کرد؟
اصطلاح ایران فرهنگی برای درک این کلانهویت وضع شد تا رودکی، حافظ، سنایی، ابن سینا، فارابی، مولانا، نیما، صدرالدین عینی، رابعه، گلرخسار صفیآوا، واصف باختری و… شامل کلانهویت حوزهی ایران فرهنگی شوند و مهمتر از همه کشورهای فارسی زبان نیز خود را متعلق به کلانهویت ایران فرهنگی بدانند، طوریکه کشورهای سعودی، قطر، سوریه، مصر و… خود را از نظر هویت فرهنگی، عرب میدانند. ایران در گذشته، مصداقی به مراتب بزرگتر جغرافیایی از جغرافیای سیاسی ایران امروز داشته استکه پس از سقوط امپراتوری ساسانیان دچار مصداقهای متفاوت جغرافیای سیاسی و ادارای شده و تا اینکه با حضور انگلیس و روس در منطقه به جغرافیاهای سیاسی جداگانه تقسیم و دارای هویتهای سیاسی مستقل شدهاند که افغانستان، ترکمنستان، تاجیکستان، اوزبیکستان، عراق، آذربایجان و… از جملهی این کشورها در حوزهی ایران باستان استند.
اگر به بیتهاییکه از شاهنامه در آغاز این یادداشت آوردم توجه شود، مشخص استکه دورهی فردوسی، واقعیت ایران فراتر از جغرافیای سیاسی ایران امروز بوده است. اگرچه این بیتها از دورهی پادشاهی کیخسرو است، اما حقیقت این بوده که در دورهی زندگی فردوسی هنوز نام شهرهاییکه در این بیتها یاد شده، از شهرهای ایران دانسته میشده است.
غرچه یا غرچگان استان غور استکه در مرکز افغانستان قرار دارد و در شاهنامه از آن به عنوان سوریان نیز یاد شده است. غر و گر کوه معنا میدهد. در ایران باستان چند شهر بنام تالقان وجود داشته که یکی آن در شمال افغانستان قرار دارد. منظور از تالقان در این بیتهای شاهنامه، شهر تالقان افغانستان است.
فاریاب معرب پاریاب است. این شهر از شهرهای مشهور در شمال افغانستان استکه در گذشته خیلی معروف بوده و جغرافیدانان معمولا به معرفی این شهر پرداختهاند. بلخ از شهرهای بسیار معروف ایران باستان استکه از چند هزار سال پیش از میلاد معروف بوده و در متون یونانی، ایرانی و عربی از شهر بلخ یاد شده است. این شهر در افغانستان است. در دورهی حملهی مغول آسیب دید، اما از دورهی تیموریان به بعد به مزار شریف شهرت یافت. اکنون بلخ یکی از شهرستانهای استان مزار شریف است. بلخ از شهرهای تمدنی ایران باستان بوده که اکثر پژوهشگران به این نظرند بلخ خاستگاه دین زرتشتی و زادگاه زرتشت پیامبر ایرانی است. در بیتهای شاهنامه از شهری بنام اندراب پس از بلخ یاد شده. اندراب فعلا شهرستانی در استان بغلان افغانستان و در مسیر کابل به بلخ واقع شده است. پنجهیر اکنون بنام پنجشیر یاد میشود، استانی در شمالشرق کابل و زادگاه احمدشاه مسعود است.
از بامیان در شاهنامه بنام بامین نیز یاد شده. این شهر از شهرهای معروف در مرکز افغانستان است و بیشتر به داشتن چند بت بزرگ که در دل کوه کنده شده، در جهان معروف است. پیش از اسلام از شهرهای مهم و مرکزی بودایی بوده است. از بودای بامیان در متون فارسی بنام خنگ بُد و سرخ بُد یاد شده. متاسفانه طالبان بیست و پنج سال پیش بودای بامیان را تخریب کردند. جوزجان معرب گوزگانان است. جوزجان یکی از استانهای افغانستان استکه مرکز آن بنام شبرغان یاد میشود. این شهر در ایران باستان از شهرهای مهم بوده و معمولا جغرافیدانان از آن یاد کردهاند. از بدخشان، شغنان، کاول و قندهار نیز در بیتهاییکه در آغاز این یادداشت آمده، یاد شده است. بدخشان فعلا در افغانستان و تاجیکستان واقع شده و استانی در افغانستان و استانی در تاجیکستان بدخشان نام دارد. بدخشان در تاریخ به نگینهای عقیقش معروف بوده است. شگنان اکنون به صورت شغنان نوشته میشود و از شهرستانهای بدخشان است. مردمیکه در شغنان زندگی میکنند بنام شغنی یاد میشوند و زبانی مخصوص بنام زبان شغنی دارند که از زبانهای دورهی میانهی ایرانی است. کاول پایتخت افغانستان استکه امروز بنام کابل یاد میشود و از شهرهای معروف ایران باستان است. در شاهنامه از کابل بسیار نام برده شده و گاهی بنابه جایگاه و اهمیت آن در ایران باستان از کابل بنام کابلستان یاد شده است. قندهار که در گذشته بنام کندهار یاد میشده یکی از شهرهای معروف افغانستان است.
در این بیتها از سغد، ویشگرد، ترمذ، بخارا، مولتان، ختلان و کوه قاف نیز به عنوان شهرهای ایران یاد شده است. کوه قاف محلی در قفقاز است. شهرهای ترمذ، ویشگرد، ختلان، سغد و بخارا اکنون در تاجیکستان و اوزبیکستان و مولتان در پاکستان موقعیت دارد. سمرقند و بخارا از شهرهای معروف و مهم ایران باستان بوده است. در شاهنامه از شهرهای دیگر نیز یاد شده که در افغانستان قرار دارند و از شهرهای معروف و مهم ایران باستان بودهاند مانند نیمروز، زابل و… اما در این یادداشت فقط به شهرهای پرداخته شد که از آنها در یک داستان و در بیتهای پیهم یاد و گفته شده بود این شهرها از شهرهای ایران است.
پرسش اساسی این است: افغانستان در ایران باستان چه جایگاهی و چه نامی داشته است؟ واقعیت این است افغانستان از نامهای استکه پس از حضور انگلیس و روس در منطقه، ساخته شده است. پیش از حضور انگلیس و روس، کشوری بنام افغانستان در حوزه ایران باستان وجود نداشته است. افغانستان شامل سرزمینی در ایران باستان میشده که از آن بنام خراسان یاد میشده است. خراسان یعنی محل و جاییکه آفتاب از آن میبرآید. به تعبیر امرزی شرق و مشرق معنا میدهد. بنابراین خراسان سرزمین شرقی ایران باستان بوده است.
افغان معرب اوگان، اوغان، اپگان نام یکی از اقوام ایرانی استکه در کوههای سلیمان از محلهای مرزی بین ایران و هند باستان و فعلا متعلق به پاکستان زندگی میکرده است. قوم افغان که امروز در داخل بنام قوم پشتون نیز معروف است، از سدهی دوازدهی خورشیدی به بعد وارد خراسان شد و دست به لشکرکشیهای زد و سرزمینهای را در هند و خراسان تصرف کرد.
احمدشاه درانی از سرداران نادرافشار متعلق به قوم افغان است. او و کریم خان زند پس از مرگ نادر افشار بر بخشهای از امپرتوری نادرافشار حکومت کردند. احمدشاه درانی حاکمیت خود را به طرف خراسان و هند گسترش داد. پس از حضور انگلیس در منطقه، پاکستان از هند و بخشی از خراسان از ایران جدا شد و بنام افغانستان نامگذاری شد.
اینکه چرا بخشی از خراسان بنام افغانستان یاد شد به این دلیل بود که احمدشاه درانی پس از نادر افشار حکومت خود را بر خراسان تثبیت کرد و بعد از احمدشاه درانی حاکمیت در اختیار خانوادههایی از قوم افغان (پشتون) بود؛ بنابراین انگلیسها از این منطقه به عنوان حکومت افغانها یا افغانستان یاد کردند که سرانجام این کشور بنام افغانستان هویت سیاسی پیدا کرد.