نویسنده: محمد شفق خواتی
باری، سراج حقانی از دموکراسی مردگان سخن گفته بود و تأکید داشت که باید قبرها را بشماریم تا ببینیم چه کسی بیشتر کشته داده است و هر جریانی که بیشتر کشته داده است، شایسته حکمروایی و مستحق سهم بیشتر در قدرت است. دقیقاً مشخص نبود که روی سخنش با هبتالله بود یا با هواداران ابتنای حکومت بر رأی مردم. اگر گزینه دوم منظورش بوده باشد، باید گفت هر یک از انتحاریهای شبکه حقانی به زندگی دهها طفل و کودک بیگناه پایان بخشیده است. بنابراین کشتهشدههای این شبکه هم بیشتر از کسانیکه کشتهاند، نیست. اما اگر روی سخنش با هبتالله، بوده باشد، به این معناست که من و کاکایم مستحق امارت و خلافتیم و در ساختار حکومت هم سهم شبکه حقانی باید بیشتر باشد.
به هر حال، فرمانده انتحاری در دام انتحار و یکی از چاهکنها در چاه افتاد. روشن است که اهمیت خلیل حقانی در سطح وزارت امور مهاجرین طالبان محصور نبود. او در واقع از بنیانگذاران و هسته اولیه شبکه حقانی به شمار میرفت، مغز متفکر و عنصر ارتباطی این شبکه در سطح قبایل و نیز در جهان عرب بود. از جهاتی، جایگاه او حتا مهمتر از پسر برادرش، سراجالدین حقانی، در این شبکه بود.
در ارتباط با عامل حذف او، هم ذبیحالله مجاهد انگشت اتهام را به سوی داعش نشانه گرفت و هم داعش مانند همیشه این کار را به عهده گرفت. اما با اطمینان زیادی میتوان گفت که هم انکار طالب دروغ است و هم اقرار داعش. به احتمال بسیار زیاد، قتل او کار طالبان قندهاری و به دستور شخص هبتالله بوده است. شبکه حقانی کرلانی از دهه هفتاد شمسی تا کنون، هیچگاه نخواسته است در بدنه طالبان قندهاری ابدالی مدغم شود یا تابع آن باشد. یک خاطره از آغاز گسترش طالبان در دهه هفتاد شاید به فهم منطق و رویکرد شبکه حقانی نسبت به طالبان لویهقندهار کمک کند.
در تابستان سال ۱۳۷۷ شمسی (که جوان ۱۹ ساله بودم) در حال و هوای تا حدودی ملتهب بامیان (متأثر از فضای کشته شدن شفیع و سید سرور و نیز محصور شدن توسط طالبان)، بنده که از ایران به کابل و سپس به بامیان سفر کرده بودم، مدتی مهمان نیروهای حزب وحدت و ساکن سنگرهای آنان در ششپل و سپس در مرکز بامیان بودم. در نیت داشتم که پس از مدتی، از بامیان به سمت بلخ سفر کنم. اما پس از اعزام نیروهای حزب وحدت به بلخ، مرحوم استاد سید عباس حکیمی در همان مراسم اعزام نیروها به سوی بلخ و پس از سخنرانی استاد محمد کریم خلیلی در آن مراسم، از اصرار من برای رفتن به بلخ، به شدت ناراحت بود و دستور صادر کرد که از رفتن به بلخ صرف نظر کنم. گفتند دو سه نفر از نظامیان و یک روحانی (مرحوم استاد فاضل از علاءالدین ناوور) به سمت غزنی میروند، با آنان برو غزنی، چون شرایط بامیان هم معلوم نیست چه خواهد شد. به هر حال، با موتر کامازی به سمت غزنی آمدیم و یک وظیفه هم به من سپرده شد که دو میل کلاشینکوف را تا خوات ببرم و به یکی تحویل دهم.
در خوات یک هفتهای معطل شدم و شنیدم که سید محمدحسن جنرال که آنزمان در زادگاه خود در خوات ساکن بود، دو سه نفر نماینده به بامیان فرستاده تا در ارتباط با چگونگی تعامل یا تقابل با طالب، با استاد خلیلی تبادل نظر و مشورت کنند. جنرال سید محمدحسن روابط خوبی با جلالالدین حقانی و به خصوص خلیلالرحمن حقانی داشت. به دلیل همین ارتباط، مردم ناوور پس از تسلط طالبان در آن زمان، آزار کمتری دیدند و در قسمت جمعآوری اسلحه توسط طالبان از نزد مردم و نیز کاهش اندازه عشر، سید محمدحسن جنرال تدابیر ویژه سنجیده بود و بسیار خوب مدیریت کرد که جای تفصیلش اینجا نیست.
چند روز بعد، معتمدی، فرزند سید محمدحسن جنرال، طرف غزنی میرفت و من هم قرار شد با ایشان به سمت غزنی و سپس از مسیر کویته به ایران برگردم (ویزای پاکستان را قبلا از کابل گرفته بودم). نامهای هم از جنرال گرفته بودم تا در مسیر راه غزنی تا کویته، طالبان مزاحمتی ایجاد نکنند و این نامه مؤثر بود.
در مسیر راه خوات به غزنی، در داخل موتر جیپ معتمدی، فرصت کافی تا غزنی برای قصه و شنیدن تحلیلهای معتمدی از اوضاع وجود داشت. در مورد فرستادن نمایندگان جنرال به بامیان پرسیدم، گفت بله، آغاصاحب (سید محمدحسن جنرال) نظرش این است که در بامیان و هزارهجات با طالبان جنگ نشود و پیام خلیلالرحمن حقانی را نیز به استاد خلیلی فرستاده است. گفتم ما در بامیان بودیم که نیروهای حزب وحدت به سمت بلخ رفت و آنها در بامیان هم آمادگی جنگ و مقاومت را داشتند. معتمدی به هر حال معتقد بود که این جنگ عاقبت خوبی نخواهد داشت. سپس افزود:
خلیلالرحمن حقانی به آغا صاحب سفارش کردند که با استاد خلیلی هماهنگ باشید، به سفارش من گوش دهید و از رویکرد ما در تعامل با طالبان پیروی کنید. خلیلالرحمن گفته بود که ما پس از ظهور و پیشروی سریع طالبان، فهمیدیم که این سیل قندهار و هلمند، همه را با خود خواهد برد. بنابراین، تقابل با آن عاقلانه نیست، اما در عین حال، نمیخواهیم با ملاعمر بیعت کنیم و کاملا در آنان هضم شویم. فعلا راه عاقلانه آن است که در پهلوی طالبان حرکت کنیم و خود را همراه و همسو نشان دهیم، اما هیچ تعهدی به آنان نداشته باشیم تا ببینیم در آینده چه باید کرد و چه میتوان کرد.
این رویکرد شبکه حقانی در طول بیست سال جمهوریت و نیز تا اکنون پابرجا بوده است. سراجالدین و خلیلالرحمن تا اکنون در پهلوی طالبان قندهاری و هلمندی بودند، نه در دل آن هضم شدند و نه در تقابل کامل قرار گرفتند. آنان منافع مشترک و دشمن مشترک داشتند، اما کامل یک سازمان مشترک نداشتهاند و شبکه حقانی همواره استقلال خود را حفظ کرده بود. از همان آغاز تسلط طالبان بر کابل، خلیلالرحمن با ملا برادر در افتاد و در حد برخورد فیزیکی و فیر گلوله در ارگ رسید. پس از آن نیز بارها به انتقاد از هبتالله پرداخت. اکنون که اختلافات این دو جریان بهخصوص در روزهای اخیر و پس از ملاقات پنهانی و نافرجام هفته پیش سراجالدین با هبتالله تشدید شد و آخرین موجش را در طعنههای تند سراجالدین و منیرالدین (وزیر تحصیلات و وابسته هبتالله) دیدیم، احتمال جا به جایی از پهلو به روبروی هم نیز بیشتر میشود. کشتن خلیلالرحمن، شاید نقطه عطفی در این بزکشی کرلانی و ابدالی باشد.
با کشته شدن خلیل الرحمن، دوئل بین امیر و خلیفه جدیتر خواهد شد. نکتهای که سازش را سخت خواهد ساخت، شکاف بسیار عمیق در رویکردهای این دو مدعی است. حقانی به رغم سابقه خشونت و کشتار بیرحمانه، تلاش بیوقفه دارد تا با جامعه جهانی و مهمتر از همه، ایالات متحده، روابط عادی برقرار کند و حداقلی از الزامات آن (به عنوان نمونه، حق آموزش زنان و شریک ساختن برخی حذفشدگان در ساختار حکومت طالبانی) را نیز فراهم سازد. او این واقعیت را به خوبی درک میکند که با رویکرد کنونی امارت طالبانی، روزگار امارت به سامان نخواهد بود. افزون بر نقش پررنگ شبکه حقانی در جنگ علیه دولت پیشین و نیروهای خارجی، در عرصه دیپلماتیک و ادبیات سیاسی نیز سراج نقش اساسی در اقناع آمریکا برای توافقنامه دوحه داشت. دو مقاله او (یکی قبل از توافقنامه دوحه و یکی در سال جاری) که در نیویورک تایمز منتشر شد (چه توسط خودش نوشته شده باشد چه توسط زلمی خلیلزاد یا …)، در تغییر نگاهها نقش پررنگ داشته است. به خصوص در مقاله اولی، بسیاری از کارگزاران سیاست خارجی آمریکا را قانع ساخت که طالبان میتوانند تغییر کنند و توافق بهتر از تداوم جنگ پرمصرف است. شهروندان آمریکا را مخاطب قرار میدهد که در طول بیست سال گذشته، میلیاردها دالر پول مالیات و خون جوانانتان هدر رفته است و این مسیر باید متوقف شد و به گفتگو بنشینیم.
اما برای هبتالله، به رسمیت شناخته شدن توسط جامعه جهانی، بهبود وضعیت معیشتی مردم، مشروعیت داخلی یا بینالمللی، آموزش یا کار زنان و…، کوچکترین ارزش و اهمیتی ندارد. تردیدی نیست که هبتالله بر دیدگاههای دگم خود همچنان پای خواهد فشرد و هر روز قفس را تنگتر خواهد ساخت. در عین حال، به سلب اختیارات سراج و کاهش نفوذ نیروها و کارگزاران شبکه حقانی ادامه خواهد داد. اینکه پایان این دوئل چگونه رقم خواهد خورد، دقیق روشن نیست، اما یک چیز روشن است: افغانستان همچنان در گرداب التهاب خواهد چرخید.