نویسنده: قربانعلی همزی
امروز یک خبر تلخی حواسم را پرت کرد. تا این حد که نتوانستم تحمل کنم و سکوت کردم. خبر یک قتلِ خیلی مظلومانه. این سومین قربانی است که مردم ما میدهند. مردمی که از روی سادهلوحی سرنوشت خود را مطابق گفتهی ساکنان محل ، به یک شبکهی استعماری بنام « بنیاد انکشافی آغاخان» و سایر دفاتر مرتبط به آن سپرده اند و آرامشی را که بازهم بقول مردم در نبود این «دام استعمار» در گذشته داشتند فراموش کرده اند. بگذارید زیاد پیش نرویم تا در همین آغاز برایتان تصریح کنم تا بدانید که مسبب اصلی همین قتلهای مرموز و آشکارا حضور نا مبارک نهاد آغاخان در مناطق اسماعیلیه نشین است که شعباتی هم بنام « فوکس» و «طریقه بورد» دارد.
ولسوالیهای اسماعیلیه نشین پیش از سال ۲۰۰۱ از طرف شاهان نازنین و با شخصیت منطقه مانند شاه عبدالمعانی ، شاه عبدالجبار خان، شاه عبدالمعانی ثانی مشهور به پدرجان ، سید جان خان، سید شاه لنگر، شاه اسماعیل به صورت بسیار روشمند، مطابق تعلیمات مذهب اسماعیلیه رهبری میشد. کار دین و دنیا هردو خوب پیش میرفت. علمای دینی وردوج و مردم این ولسوالی که امروز به عنوان آدرس آزار و اذیت جماعت اسماعیلیه شمرده میشوند، هیچ شکی در عقیده مذهبی اسماعیلیان نداشتند. من مولوی صاحب مرحوم محمد انور را که خدا بیامرزد شان، خیلی از نزدیک میشناختم. او دراین مورد که مذهب اسماعیلیه اساسات دینی استوار و فقهی دارد هیچ شکی نداشت.
در چند دست نوشته برایتان قبلن تصریح کرده ام که به مذهب اسماعیلیه بعد از انشعاب به دو شاخه ( مستعلیه و نزاری ) پشت شده است یا به عباره دیگر مطابق تعلیمات مذهبی این مذهب بعد ازین اتفاق رفتار نشده است. من خود را به حساب تعلیمات مذهبی امام هشتم ( مستنصرباالله ) اسماعیلیه مذهب میدانم. یعنی اسماعیلیه نزاری نیستم. چون باور دارم که بعد ازین دوپارچه گی اجداد ما را میخواستند مانند متاع در بازار معاملۀ سیاسی بفروشند. تسلیم این گرایش شدن خیلی شرم آورد بود. دو پسر حضرت امام که عیش و نوش دربار فاطمیان مست شان کرده بود، آماده نبودند سر یک سفره نان بخورند. از پیروان شان میخواستند که به دو جبهه تقسیم شوند. یکی تشنهی خون دیگر بود.
همه چیز در دایرهی مصلحت و منافع شخصی و خاندانی امامان نزاری و مستعلیه میچرخید. این چرخش عظیم سبب شد که قدرت فداییان اسماعیلیه به دلیل پهن شدن فساد در هستهی رهبری آهسته آهسته رو به تحلیل برود و بالاخره در قرن هفتم گلیم آن بدست نواسه چنگیز جمع شود.
این انشعاب بسیار بلاخیز بود، باید تمام پیروان مذهب اسماعیلیه در آن دخیل میشدند و قربانی میدادند، چون تصرف سنگر یکی از طرف دیگری باید با ریختاندن خون مدافعان آن انجام میپذیرفت.
شمار زیادی از پیروان مذهب اسماعیلیه در طی دوصد سال ازین کشمکش رنج بردند تا حدی که تعداد زیادی از آنها مانند من ازین قسم اسماعیلیه مذهب بودن توبه کردند. چون بعد از درهم کوبیده شدن قلعه ی الموت، شرایط زنده گی برایشان تنگ شد و سر انجام ناگزیز شدند که یک جمع غفیر از آسیای میانه و آستانها و شهرستان های ایران به خاک خراسان پناهنده شوند. در چنین وضعیتی بود که شماری از پیروان این مذهب از آنطرف دریای آمو وارد مناطق کوهستانی درواز و شغنان و واخان بدخشان شدند و این مناطق بی آب و علف را به مرتع و مزارع پر آب و علف تبدیل کردند.
ناصر خسرو دوصد سال پیش ازین به بدخشان آمده بود اهالی ولسوالی زیباک به استثنای ساکنان قریه سنگلیج که در اثر یک درگیری قومی از ولسوالی شکی به این ولسوالی وارد شدند دیگر تمام ساکنان این ولسوالی از قریه ” دهگل گرفته تا قریه خوشپاک و نیچم ” و شماری از اهالی ولسوالی های درایم و جرم و بعضی از خانواده های ساکن در ولسوالی یمگان همه هم سفر ناصر خسرو از شهر قزوین ایران به این مناطق شمرده میشوند.
در کوچ کشی که در اثر حملۀ هلاکو صورت گرفت سایرین نیز نشان قدم ناصر خسرو را تعقیب کرده و وارد بدخشان شدند و چون که این ولایت در آن زمان همه جایش برای اسماعیلیان امن نبود تعداد زیادی از پیروان این مذهب به چترال پاکستان و ترکستان چین رهسپارشدند که تا هنوز داستان این سفر تلخ، نسل به نسل در سینه های شان مانده است. نادانی چه بلایی بزرگی است، هر هوشیاری سوارش میکند. آرامش روحی خود و خانوادهی خود را به خاطر منافع دیگران به خطر می اندازد. ناصر خسرو بیچاره که چند سال پیش از اهل تسنن بریده بود و به مذهب اسماعیلیه گرویده بود خیلی برایش مشکل بود که ازین انشعابی که بین پسران امام هشتم واقع شده است انتقاد کند. او جوهر اصلی تعلیمات مذهب اسماعیلیه را در کتابهای ارزشمند خود انعکاس داد و پیروانش بشمول بابا و اجداد من نیز ازین دستورالعمل مذهبی پیروی کردند.
شاید ناصر خسرو دلش میشد که دوباره برگردد به مذهب اجدادی خود اما تمام پل، های عقب گرد را با ناصبی گفتن و دهها طعنهی دیگر به اهل تسنن پشت سر خود تخریب کرده بود و این پشیمانی سودی نداشت.
گپها طولانی نشود من وعده داده بودم که با ارایه ی معلومات درست، یخ های کله های سنگواره شده را میشکنم تا به حرکت درآیند.
درین جا باید توضیح بدهم که پیروان مذهب اسماعیلیه در تمام ولسوالی های اسماعیلیه نشین میراث دار حقیقی تعلیمات بنیادی ودست ناخورده اسماعیلیان اولی استند که بوسیلهی شاهان یا ” موکیها ” در طول قریب به یک هزار سال به مردم رسانده میشد.
این شاهان بخاطر تنظیم امور مذهبی در بین هر سه یا چهار قریه یک خلیفه گماشته بودند. این خلیفه ها همه قاری قرآن و محدث بودند. دل بسته گی به فراگرفتن علوم دینی به حدی بود که در دوران جوانی من، ما نسل جوان در همان زمان بخاطر ملا شدن با هم رقابت میکردیم. روز و شب از خدا میخواستیم که یگان کمپیر یا موسفید بمیرد که برویم دعا بخوانیم و شیوه ی قرائت سوره های مبارک قرآنکریم را با ترتیل مشق کنیم.
من خودم در چهارده ساله گی قرآن شریف را با بچه های ولسوالی مان که درین حلقۀ درس یکی از آنها محترم آدینه محمد زیباکیان با من زانو زده بود، در جماعت خانهی زیباک ختم کردم بعد سر زدم به قدوری و چهار کتاب و کتابهای دینی دیگر… تفسیر و حدیث هم خوندم. خلاصه یک نیمچه ملا شدم.
اما سوال این است که چرا اعتماد سایر همدیاران ما از جمله اهالی ولسوالی وردوج که از لحاظ جغرافیایی به زیباک متصل است، نسبت به مسلمان بودن ما کم شده است و به اصطلاح شیعه کشی را فرض عین تلقی میکنند؟ علتش روش است. دلیل آن پیدا شدن سر و کله یک ادارۀ سکولر به نام ” کنسل آغاخان ” است که یک صنف تعلیمات مذهبی را رهبری میکند.
فعالیت های این اداره را مردم مشکوک ارزیابی میکنند. چون تصور میشود که در دفاتر ” بیت العلم ” برای جوانان تعلیمات غیر اسلامی داده میشود، در حالی که این تصور غلط است اما من شهادت میدهم که ادارهی مذهبی آغاخان که زیر نام ” طریقه بورد ” فعالیت میکند بسیاری از رسم و رواج و شعایر مذهبی را تغیر داده است. از آن جمله یکی هم تغیر دادن نماز جنازه از چهار تکبیر به پنج تکبیر است و این عکس العمل ایجاد کرده است.
مذهب اسماعیله دارای اصول فقهی مدون است، من یک رساله را در امور فقهی زیر نام ” تکفین و تدفین ” از تصنیفات پروفیسور نصیرالدین نصیر هونزایی در پاکستان از زبان اردو ترجمه کرده ام و یک کتاب مبسوط را هم در مسایل مربوط به فقه اسماعیلیه از قاضی نعمان خوانده ام که با پول شخصی محترم سید منصور نادری در ایران به چاپ رسید است.
متاسفانه این کتابها را کسی نمیخواند چون بدون استثناء تمام کسانی که در ادارهی ” طریقه بورد ” کار میکنند هیچ کدام سواد دینی ندارند. بخدا سورهی فاتحه را خواندن نمیتوانند. چون همه از اعضای سازمان “سازا ” و شاخههای انشعابی حزب دموکراتیک خلق اند که ادیان را بیرحمانه نقد میکنند.
توجه کنید از سال ۲۰۰۱ به دلیل وارد شدن دفاتر آغاخان که مطابق گفتهی مردم و تبلیغات وسیع سایر مذاهب، یک حلقه ی قوی در زنجیر استعمار جهانی شمرده میشود همه چیز تغیرکرد. اینها تمام اصلهای معرفتی ومذهبی را در منطقه برهم ریختند و با پا گذاشتن به این مناطق ادارۀ مورد نظرشان را ایجاد کردند، از بدترین چهرهای سازمان های سیاسی چپی کارمند استخدام کردند و بالاخره شروع کردند به فعالیت.
در نخستین گام تمام شاهها و خلیفه ها را که همه سید بودند سلب صلاحیت نمودند. اینها فکر کردند که بدخشان جاده آکسفورد لندن است یا پاریس. در نتیجه به جای آنها از جمع افراد بی عقیده و سیکولر برای هر ولسوالی در امور دینی رهبر محلی تعیین کردند. همه افراد عیاش. آقای مبارز در قریه ” ریدخود ” با زنی وعده میگذارد با مرغ بریان و شراب وارد میشود، سر انجام از سوی پولیس دستگیر میشود. در فیض آباد به عصمت و پاکی چهار دختر باکره در داخل دفتر تجاوز میشود، طب عدلی تایید میکند ، خبرش به دنیا پخش میشود ، مقصر خبرنگار بی بی سی را میدانند ( چرا گزارش داد ؟ ) دفتر ولسوالی بهارک را خود شان به خاطر دزدی و از بین بردن حواله های نقدی و صورت مصرف آن آتش زدند، بازهم مقصرامرالدین یمین سارنوال ولایت و خبرنگار بی بی سی را قلمداد کردند ، دهها جنایت دیگر که درین مقال نمی گنجد.
تمام دفاتر خدمت گزار با اعمال نفوذ حضرت امام از بدخشان مرخص شدند، اداره فاسد کرزی و اشرف غنی با اینها سی سال قرار داد کاری بست، چندین انجو و نهاد خیریه که در منطقه سابقه ی خوب عرضه خدمات اجتماعی را داشتنند همه با حضور نامبارک اینها تعویض شدند و بالاخره روی مردم ماند و خاکستر.
بالا گرفتن شکایت مردم و بیکفایتی دفاتر آغاخان همه کس را خسته کرده است. مردم همه میخواهند ازین ها انتقام بگیرند اما نمیتوانند. برخورد افراد مسلح طالبان در شرایطی که امارت اسلامی سکتورهای امنیتی خود را برای اعتماد سازی در سرتاسر کشور تقویه کرده است باید ازین نوع اعمال جلوگیری کند. اما در اول باید یک کسی به عنوان متضرر عارض شود، سوال این است که مسوولین دفاتر آغاخان که قبالۀ جان و مال مردم را در جیب شان دارند تا کنون چند بار به این هدف به شعبات امنیتی در بدخشان شکایت کرده اند؟ بخدا لب نجنبانده اند. در حالیکه من باور دارم بزرگان امارت اسلامی درین ولایت در این موارد بی تفاوت نمی نشینند، اینکه گاهگاهی بعضی از مخالفان خود را بنا بر دلایل اثباتی دفعتن از پا در می آورند این قضیه در قتل فجیعانهی یک آدم مظلوم فرق میکند.
من هچ رابطهی با امارت اسلامی ندارم ، این وعده است ، فقط در همین هفته من کابل می آیم ، با تمام سکتوری های امنیتی میبینم ، موضوع را با مسوولین امنیتی بدخشان هم در میان میگذارم ـمن با آنکه کارم با بی بی سی هشتاد درصد پایان یافته است اما در یک رابطه نیم بند هنوز کانترکت خود را حفظ کرده ام، من میتوانم به عنوان یک فریلانسر این خبر را با تمام جزییاتش پوشش بدهم. کاملن باور دارم که اگر به هدف تهیهی گزارش به کابل بیایم مسو. لین به من اعتنا میکنند، چون بالاخره یک خبرنگار سابقه دار افغانستان استم. من آدم کم جرأت هم نیستم که دهنم را کسی بتواند ببندد. متیقین استم که به من اعتناء خواهند کرد و موضوع را مورد تحقیق جدی قرار خواهند داد و سر انجام دست قاتلان را در هر سه مورد انجام شده گرفته به سارنوالی میسپارند.
اما یک شرط را برای راه حل این قضیه به جوانان و مردم مناطق اسماعیلیه نشین پیشنهاد میکنم. اینها یک راه دارند که به آرامش روحی و امنیت مناطق شان بدون دلهره برگردند ، فقط از دفاتر آغاخان بخواهند که این ولایت را ترک کنند.
شما ببینید این مردم تا چه وقت باید در بند این افراد بی سواد به اسارت ادامه دهند؟ بخدا آدم تعجب میکند ! چه کسانی در دفاتر انکشافی آغاخان و سایر دفاتر دیگر آن از مردم نماینده گی میکنند. یکی ازین بیسوادان که نمونه ی املا و غلط نویسی اش را در پایین این متن میگذارم. آقای فرزاد است که خودش اعتراف میکند که عضو جمعیت اسلامی است و شمار زیادی از بچه های اسماعیلیه مذهب را هم به جمعیت دعوت کرده است. عجب است این بچه ی که به دعوت خودت لبیک گفته است مغز دارد یا نی؟ در وضعیتی که هزاران کدر حزبی از جمعیت استعفاء داده و دوری اختیار کرده اند تو چگونه آنها را به جمعیت اسلامی دعوت میکنی؟
این آدم در عین حال پیش از آنکه جمعیتی شود عضو سازمان ” سازا ” هم بود، چرا از سازا بریدی آقای فرزاد ؟ مگر ممکن است که یک آدم عضویت دو حزب را همزمان داشته باشد؟
موضوع دیگر، مگر برای جمعیتی شدن و سازایی بودن سواد لازم نیست. من یک بچه دارم او را چهار ساله به بریتانیا آورده ام ، بخدا نام تمام ماهها را، نام تمام روز های هفته را، نام چهار فصل را، نام چهار رنگ اساسی وغیره را هم به انگلیسی و هم به فارسی درست نوشته میکند. من خودم سواد چندانی ندارم اما اینکه پسرم از یک آدم سیاسی دوعضوه باسوادتر است افتخار میکنم. اینک خبری که خواسته ای دنیا را سر طالبان خبر کنی.