نویسنده: هوشنگ روزبه
سخن در بارهی آشیانی فراموششدهای است که پناهندگانش جز درد و الم چیزی دیگری در بساط ندارند.
آری!
لانهی عقاب زخمیای که همواره فریب کلاغان را خوردهاست. سخن در بارهی سرنوشت مردم نگونبخت افغانستان است.
با درد باید نوشت که نیمقرن و اندیست که سرزمین ما دستخوش تحولات سیاسی و جنگهای خونین است و هنوز که هنوز است، افق روشن و امیدوارکنندهای مبنی بر تأمین صلح دیده نمیشود. صاحبنظران علوم انسانی از دریچههای گوناگون به ریشههای این مسائل پرداختهاند که اشاره به آن در رهگشایی مسئله و درک آن، خالی از مفاد نخواهد بود.
در سدههای پیشین، در حوزهی تمدنی خراسان، اقوام متعددی چون تاجیک، ترک و … زیست داشته و هر کدام نیز در این سرزمین حکمرانی کردهاند که در این سطور مجال پرداختن به جزئیات آن نیست، اما نگاهی به وقایع پس از شکلگیری قدرتهای استعمارگر و اثرات عملکردی آنها در منطقه، برای شگافتن بحث ممد پنداشته میشود.
بریدن جغرافیای مشخص از بدنهی خراسان توسط قدرتهای جهانی (روسیهی تزاری و بریتانیا) بهمثابه نقطهی حایل در کاهش تخاصم آن دو موثر اما زخم ناسوری برای مردمان این دیار گردید که تطبیق انواع نسخههای تجویز شده، ضمن اینکه درد آنها را التهام نبخشید، به شدت آن نیز افزود.
بعد از ظهور بریتانیا به مثابهی کشور قدرتمند و دستیافتن به مستعمرات جدید و تشکیل کمپنی هندشرقی بهحیث مرکز رهبری مستعمرات، تقسیمات جدید جغرافیایی را برای تشکیل دولتهای منطقه انجام نمود که شوربختانه به استثنای یکی دو کشور، تمام مرزهای دولتهای منطقه توسط آنها تعیین و علامهگذاری گردید که تداوم این روند، منتج به ایجاد جغرافیای تصنعی (افغانستان کنونی) شد. (غبار، ۱۳۴۵)
این قدرتها، جهت حفظ منافع و جلوگیری از تصادمشان، کشوری را با جغرافیای کنونی، تحت قیادت عبدالرحمان به رسمیت شناختند و از حاکمیت وی حمایت همهجانبه نمودند. این مورد عامل تحکیم حاکمیت جبارانهی او گشته و او نیز برای تداوم اقتدار از هیچگونه برخورد قهری ابا نورزید. هرچند او توانست به تداوم خردهحاکمیتها نقطهی پایان ببخشد و یک حکومت متمرکز ایجاد نماید، اما تضمین ثبات و پایداری چنین نظامی، امر دشوار بود. آنچه پیرامون نظام پایدار مطرح است، اتحاد داوطلبانه مردم است و حاکمیت قبیلهای او که بر پایهی جبر، قتل عام، نسلکشیها و… بنایافته بود، منجر به سلب اعتماد سیاسی، ایجاد کینه و نفرت و اخلال همزیستی مردمان این سرزمین گردیده و بحران اعتماد ملی به یک معضل اجتماعی ریشهدار از پیامدهای حاکمیت او باقی ماندهاست. (فرهنگ، ۱۳۸۵)
در دورههای اخیر حاکمیت شاهی در افغانستان جریانهای مشخص اجتماعی و سیاسی با طرح همین مسائل شکل گرفته و خطمشی سیاسی-مبارزاتی پیرامون پذیرش افغانسان به مثابه کشور چندقومی یا کشور اقلیتهای ملی ارائه نموده و تأکید برحل دموکراتیک آن جهت اعتمادسازی و اتحاد داوطلبان مردم نمودند. منظور از این بیان اجمالی، این استکه از تاریخ تشکیل دولت فرمایشی انگلیس تا کنون هیچگاهی این سرزمین دارای ادارهی با ثبات سیاسی نبوده است. در طول تاریخ در نزاع و جنگهای داخلی بهسر برده و اگر مدتی هم ثبات نسبی را تجربه کرده، زیر سایۀ نیروهای خارجی توام با قتلعامها و ایجاد کلهمنارها بودهاست. اما بدبختانه هرازگاهی که این تفاهم و مصلحتها از بین رفته، کشور دچار بحران دوامدار و غیرمهارشونده گردیدهاست. چنانچه دیده شد، مادامی که کودتاه ثور بهوقوع پیوست، نظام مصلحتی دچار وابستگی گردیده و کشور دچار بحران عمیق انقطابی جهانی قرار گرفته و عمق بحران عمیقتر گردید. (مشعوف، ۱۳۹۰)
جغرافیای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اتنیکی افغانستان
افغانستان کشوری است با موقعیت استراتژیک و ژیوپولیتیک که نظر به تحولات اوضاع جهانی، از جایگاه ویژهی ژیوپولیتیکی برخوردار است. چنانچه در سدههای ۱۹ و اوایل ۲۰ نقطه جوشان رقابتی بین کشورهای استعماری شد. بعد از پیروزی انقلاب اکتبر روسیه و ایجاد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، مورد توجه آن و رقبایشان قرار گرفت. طرفین تلاش ورزیدند تا این سرزمین از مدار بیطرفی در رقابتهای جهانی، عدول نکند. حتی در جنگ اول جهانی حالت بیطرفی را اختیار نمود، اما بعد از تحکیم حاکمیت روسها در آسیای میانه و تقرب آنها به مرزهای افغانستان، انگیزه برای تقرب و مداخله مستقیم انگلیسها آشکار گردیده و خلاف طرح بیطرفی مطروحهشان، افغانستان را مورد تهاجم نظامی قرار داده و دست به تأسیس دولت دستنشانده زده و این کشور را فاقد استقلال سیاسی ساختند. این در حالی بود که در این دوران وضعیت سیاسی-اجتماعی در روسیه بعد از انقلاب متحول گردید. شکلگیری جنبش استقلالطلبانه توام با جنبش مشروطه، انگلیسها را وا داشت تا در محدوده جغرافیای نوایجاد عبدالرحمانخانی استقلال افغانستان را به رسمیت بشناسد. در جنگ جهانی دوم نیز افغانستان در تب و تاب جنگ داخلی حالت بیطرفی اختیار کرد. طرفین درگیر جنگ (شوروی، بریتانیا و آلمان) نیز به این بیطرفی توافق داشتند.
اما در پایان جنگ جهانی دوم، این کشور در جایگاه ویژه قرار گرفت. پیروزی انقلاب چین و ظهور آن به مثابهی قدرت منطقهای و تبارز شوروی بهعنوان قدرت جهانی با طرز تفکر سوسیالیستی جهانی، با تشکیل پیمان نظامی وارسا و در مقابل ایالات متحده آمریکا با قدرت جهانی، با رویکرد لیبرالیستی طرح پیمانهای متعدد نظامی نظیر سنتو، ناتو… به ظهور رسیدند و در این تحولات اوضاع افغانستان نیز به مثابهی کشور حایل در آسیا به رسمیت شناخته شد. اما سیاست عدم انسلاک دولتهای وقت، برخواسته از این شرایط عامل رشد اقتصادی جمهوری خلق چین و تبدیلشدن آن به یک کشور توسعهیافته در کنار قدرتهای مطرح جهانی و تناضعات سیاسی بین چین و شوروی، ضرورت غیروابستگی افغانستان را بیش از پیش جدیتر ساخت.
برمبنای این اصل و تحولات جهانی، سیاستهای نو در زمنیه مسائل خارجی توسط «هوچیمن» رهبر حزب کمونیست ویتنام پس از پیروزی آنها در جنگ میهنی ویتکینگها طرح گردیده و توجه سیاستگران و مبارزان افغانستان را نیز به خود جلب نمود که منجر به طرح سیاست عدم دنبالهروی و یا سیاست عدم وابستگی گردید. شکست پیمان وارسا و در رأس آن اتحاد شوروی در اثر جنگ نیابتی در جهان و افغانستان، فروپاشید. این فروپاشی هرچند کام دشمنانش را شیرین ساخت، اما بدیل آن زادهشدن هیولای بنیادگرایی بود که ثبات و امنیت جهانی را به چالش جدی مواجه ساخت. ظهور حلقات اسلامگرا با گونههای رنگارنگ جهادگر و باقرائتهای افراطی، دامنگیر ایجادگران آنها (ناتو) گردیده و آمریکا و کشورهای متحدآن را نیز به چالش کشید که محصله آن ایجاد دولتهای خلافتخواه (داعش، امارت اسلامی و ولایت فقی بود و است.) (منادی، ۱۳۹۵)
با آنچه ارائه گردید، میتوان اذهان نمود که این بحرانها برخواسته از ناتوانی و عدم هماهنگی کشورها در امر مهار جریانهای بنیادگرا از یکسو و در سوی دیگر عدم قاطعیت مبارزه دولتها و جریانهای سیاسی با جریانهای افراطی را به نمایش گذاشت. چنانچه هویدا گردید، مبارزه و قاطعیت دولت روسیه در جهت مهار داعش پیامدهای مثبت و چشمگیر داشت. اما در مورد افغانستان باید گفت که یکی از عوامل بحران، دولتهای دستنشانده و اعیادی آنها بود. زیرا کشورهای حامی حاکمیت در افغانستان برپایه استراتیژی مشخص در نخست هدف دولتسازی نداشتند و اگر هم بود، قادر به ساختن دولت کارآمد و پاسخگو نشدند. در نتیجه دولتهای ناهمگون ساختهشده با عناصر نامتجانس از دلبستگی به جریانهای رادیکال اسلامی برخوردار بوده و بنابر عوامل معین، نه تنها بیارتباط نبودند، بلکه همگام به این روند عمل کردهاند. طوریکه مظلوم نشاندادن مخالفین، حمایت و استخدام آنها در عرصههای مختلف سیاسی و نظامی کار را بهجای کشید که آنها امروز در مجامع بینالمللی صاحبان هویت گردیده و در غیاب مردم افغانستان در دوحه پایتخت کشور قطر، در مذاکره با نماینده آمریکا با امضای پیمان مشخص، در۲۴ اسد سال۱۴۰۰ خورشیدی وارد کابل شده و قدرت را تصاحب نمودند. بعد از کسب قدرت سیاسی، ساختار حکومت قبلی را ملغا نمودند. در این جریان ایالات متحده آمریکا با کشورهای همپیمانش یکشبه فرار نموده و تمام تجهیزات نظامی و تکنالوژیکی مدرن را به آنها تسلیم نموده و مردم را در سراشیب بدبختی سوق دادند. (سازمند، ۱۳۹۰)
پرسش این است که ایا امارت اسلامی قادر و متعهد به ثبات و امنیت منطقه و جهان خواهد بود؟
همچنان پیرامون حمایتهای بیامان کشورهای منطقه و جهان باید پرسیده شود که مگر همین امارت اسلامی نبود که از پیچیدهترین حملات تروریستی علیه کشورهای دخیل پیمان دوحه استفاده کرد؟
آیا امارت اسلامی دیپلوماتهای جمهوری اسلامی را به جوخههای آتش نبستند؟
آیا همین امارت اسلامی نبود که تدارک حمله به جمهوری اسلامی ایران را صادر کرد؟
مگر این مجاهدین امارت اسلامی نبودند که کشورهای تازه به استقلالرسیدهی آسیای میانه را تهدید به حملات نظامی میکرد؟
این استخبارات منطقه چه فکری در سرشان است که یکشبه بازیهایشان دگرگون میشود؟ طوریکه دیده شد، یک بخش اعظم گردانندگان ماشین جنگی گروه طالبان را همین متواریشدگان قفقاز و آسیای میانه تشکیل دادند و بعد از قدرتگیری اسلامگرایان در افغانستان نیز نزدیکترین دوستانشان دولتهای همین کشورها بود. (صمیمی، ۱۳۹۶)
پرسش این است که با این همه کش و قوسهای مخالفتجویانه، چطور ممکن است که مسیر چندینساله یکشبه تغییر جهت میدهد؟ و یا بعد از دو دهه نبرد سنگین با مصارف میلیاردها دالر هزینه و تلفات سنگین انسانی، ایدهی برگشت نظام طالبانی سر زبانها آمده و تطبیق میشود. با تسلیمی قدرت به آنها، چین کمونیست نخستین پیمانهای اقتصادی را با جهادگران بسته و به سرمایهگذاری پرداخته و متخصصان تکنالوژیکیشان را در خدمت گروه طالبان قرار میدهند تا در ردیابی مخالفین در شبکههای مخابراتی و اینترنتی آنها را یاری رسانند. روسیه نیز در روزهای نخست ورودشان نمایندههای سیاسی آنان را خواسته و سفارت را که متعلق به مردم این کشور است، به آنها تسلیم میکند. غرب و در رأس آن آمریکا نیز تا اکنون ضمن کمکهای غیر رسمی به پرداخت هفتهوار چهل میلیون دالر دستیازیده و متعهد به پرداخت آن است، تا از یکسو نظام بازار را حفظ کرده و در سوی دیگر حمایتی از نیرویهای نیابتی خود کرده باشد.
علت این همه فراز و نشیب در مدت بیستسال گذشته چه بوده است که استراتیژی دچار دگردیسی شده و مردم را به شکست جبرانناپذیر مواجه ساخت؟ لازم است به ریشههای آن پرداخته شود، ضرور است تا واردشدن به اصل متن، به موارد شکنندهی زیر به مثابهی عوامل اصطکاک و کجفهمی توده نیز اشاره شود:
تغییر نام افغانستان به خراسان
طرح این مسئله هیچ مشکلی را حل نمیکند، جز افزودن مشکل تازه به بحرانهای جدید و قرار گرفتن در برابر امواج جدید هویتی برخواسته از مطالبات اتنیکی. زیرا طوریکه وانمود شد، خراسان در درازای زمان، حوزهی تمدنی بودهاست نه قلمرو ملت و قوم خاص. پافشاری روی تشکیل آن نیز بوسهزدن به رکاب قزلارسلا است. لازمه تغییر نام کشور ایجاب ترتیبات و تفاهم ملی و بینالمللی را مینماید. خراسانخواهی بیشتر بار دینی دارد و اکثراً جریانهای رادیکال دینی نوع تسننی با اتکا به فتواهای دینی که گویا خراسان مرکز تمدن اسلام بوده و مرکز فرمانروایی اسلام عجم را دارا میباشد و در دوران هجوم شوروی و شکلگیری جنبشهای اسلامی، در حمایت کشورهای غربی دسترسی به بخارا، یکی از اهداف استراتژیک تنظیمهای جهادی را تشیکل میداد. در شرایط کنونی پیگیری این اهداف را خلافت اسلامی به عهده دارد و غربیها در بازی روسیهستیزی و نفوذ در حوزهی منافع روسیه، از این کارت استفاده ابزاری مینمایند.
افغانستان به کجا میرود؟
فدرالیسم
طوریکه گفته شد، افغانستان قبل از ایجاد حاکمیت مطلقه عبدالرحمنخانی در شرایط مناسبات ملوکالطوایفی قرار داشته و این امر موجب روحیهی فرار از مرکز را به مثابهی یک عرف کهن باقیمانده و همزمان با تضعیف اقتدارگرایی و مرکزیت تهمانده و رسوبات نظام ملوکالطوایفی بالا میزند، چنانچه با درگذشت امیرآهنین نه تنها سران قبایل بلکه خود سرداران دربار روی تقسیم قدرت دچار تفرقه شده و هر کدام برای حوزههای جداگانه اعمال قدرت کردند.
مسئلهی فدرالخواهی از زمان سلطنت مشروطه امانالله خان تا کنون به طرق مختلف توسط افراد، شخصیتها و جریانهای گوناگون سیاسی، گاهی ضعیف، گاهی قوی، گاهی مدون و به شکل مدرن، گاهی برپایه ضرورت و گاهی هم فرصتطلبانه در مسیرهای گوناگون سیاسی مطرح بوده است که میتوان از مشروطهخواهان دوران امانیه یادآوری نمود. دولتهای نادرخان و ظاهرخان نیز عملاً فدرالیسم نوع خود را به نمایش گذشته بودند. ایجاد نائبالحکومهها برپایه موقعیتهای جغرافیایی و اداره امور از طریق نائبالحکومهها (خلاف اصول فدرالیسم و پروسه دموکراتیک)، نوعی از فدرالیسم را اعمال نمودند. ببرک کارمل یکی از رهبران حزب دموکراتیک خلق و رییسجمهور اسبق افغانستان، جمهوریها متحده افغانستان را اعلام نمود و در نخستین گام زونهای اداری و اقتصادی را ایجاد کرد. سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) با در نظرداشت شرایط و موقعیت جغرافیایی و ساختار اتنیکی کشور، فدرالیسم را به مثابهی یکی از اهداف نیز طرح و بیان کرد. همچنان طرح فدرالیسم و دولت غیرمتمرکز یکی از اهداف عمدهی اییتلاف بهنام جنبش ملی اسلامی و حزب وحدت اسلامی بود. (آزاد، ۱۳۹۸)
امضای تفاهمنامه بین نمایندگان عبدالعلی مزاری و احمدشاه مسعود مبنی برایجاد جمهوری اسلامی فدرال افغانستان، توسط آقای خلیلی و داکتر عبدالرحمان در شهرستان شکردرهی کابل تایید گردیده و با دعوت محمد محقق، احمدضیا مسعود و عبدالرشید دوستم از جانب سناتوران آمریکایی و اروپایی چندسال قبل در پاریس به تصویب رسید که با واکنش جدی حامد کرزی مواجه گردید. اینها مواردیاند که طرح نظام فدرالی در روندهای گوناگون بهمثابهی یکی از راهکارهای سیاسی مطرح گردیده است. این طرح موافقان و مخالفان خود را داشته است. گروههای تمامیتخواه که میلان به تعصبات قومی و رویکردهای دینی دارند، از زمره مخالفان این طرحاند. اما دیدگاههای دیگر نیز در این زمینه بازتاب یافته که در برنامهی حزب آزادگان افغانستان نیز چنین آمده است: «تاریخ ملتسازی در جهان نشان میدهد که دولتها نقش اساسی را در ملتسازی داشتهاند. از اینرو ایجاد یک دولت ملی و کارساز پیششرط و ضامن ملتسازی میباشد. اینکه چگونه میتوان از یک دولت شبهامپراتوری به یک دولت ملی مدرن و با جامعهی سیاسی عبور کرد، وابسته به واقعبینی و هنرمندی سیاستمداران کشور دارد. چشمههای دانش مشخص اجتماعی و وجدان پاک و خدمتگذار آنها سیرآب شود. تاکنون به جز پولیمیکهای زیانبار و غیرسازنده و حتا اتهامات متقابل طرفداران دولت بسیط و متمرکز (یونیتارستها) و طرفداران دولت فدرال (فدرالیستها) فضای مباحث سیاسی آکندهاند. قبل از همه باید یادآور شد که دولت یونیتار و یا فدرال باید به مثابهی دو راهکار اداری برای حل مسائل قومی افغانستان مد نظر بوده باشد. از جنایتآلودن آنها خودداری شود، بین دولت یونیتار و فدرال دیوار چینی وجود ندارد.» (حزب آزادگان افغانستان، ۱۳۸۶)
بسیاری از عناصر این دو راهکار اداری میتوانند با هم تداخل داده شوند. قابل ذکر است که طرح نظام فدرال وابسته به فرد و یا شخص نبوده و تفکر نوظهور نیست تا از این مسئله استفاده ابزاری صورت گیرد، جای هم ندارد که این مسئله به تقابلهای قومی کشانده شود.
مسئلهی صلح
تأمین صلح و برقراری آتشبس یکی از اهداف دیرین و رویایی مردم به خوننشستهی افغانستان است. مسلماً کشوریکه نزدیک به نیمقرن شاهد جنگ و خونریز بوده و همه دار و ندارش را فدای این اهریمن نموده است، استقرار صلح یکی از ضرورتهای اولیه آن میباشد. اما سوال اساسی این است که عوامل جنگ چیست؟ ریشههای تاریخی و اصلی جنگ در کجاست؟ نیروهای شامل در جنگ کیها هستند؟
بعد از توافقات ژنو میان آمریکا و شوروی مبنی بر دموکراتیزهکردن جهان و پایاندادن به عمر دولتهای توتالیتر و جهانیشدن سیستم دموکراسی (جهانیشدن سیاست، اقتصاد و فرهنگ) امیدواریهای بهوجود آمد، اما سوگمندانه جهان غرب در رأس ایالات متحده آمریکا باداشتن موقعیت برتر سیاسی و اقتصادی تمام تعهداتشان را زیر پا گذاشته و با دنبالکردن اهداف امپریالستی و توسعهطلبانه پایگاههای نظامی، مداخله در امور دولتهای مستقل، راهاندازی و برنامهریزی تقسیم مجدد جهان و برتریجوییهای سیاسی و نظامی، برتریطلبیهای مضاعف زیر نام فاتح جنگ سرد، بحرانزایی در مقیاس جهانی و مطرح کردن خود به مثابه مدیر و ناجی که خود متأسفانه به عامل بحران تبدیل گردید. ایجاد کانونهای بحران و حمایت از ستیزهجویان بحرانساز در گوشهگوشهای از جهان جهت تطبیق برنامههای توسعهطلبانهشان و… اینها همه عواملیاند که روش و گرایشهای چندقطبیشدن جهان شمرده میشوند. بحران افغانستان جزء برنامهی ایالاتمتحده آمریکا و رقابتها و جنگهای نیابتی کشورهای دخیل در افغانستان است. در دوران جنگ سرد، شوروی با برنامهی استراتژیک تحت شعار سوسیالیسم، جامعه مترقی و نظام دموکراتیک، در سمت مخالف آن آمریکا و متحدین آن با تکیه بر نگرشهای رادیکال دینی و ناسیونالیسم افراطی، اهداف استراتژیک خویش را دنبال مینمود. با ورود ارتش شوروی به افغانستان، ایالات متحده آمریکا با بهرهگیری از احساسات دینی و ملی ضد شوروی، نهاد سیاسی و نظامیای را با ساختار رادیکالیسم اسلامی تجهیز، تسلیح و تربیت نموده و از این نیروها در جنگ علیه شوروی و دولت وابسته به آن مورد استفاده قرار داد. حضور فعال رضاکاران عرب از سرزمینهایکه خود برخورد ظالمانه آمریکا را در سرزمینهایشان و همچنان حمایت بیدریغ آمریکا از دولتهای سرکوبگر برایشان قابل درک بود و آمریکاستیزی به مثابهی یک آتشفشان خفته در وجود این جنگجویان شعلهور بود. دستگاههای استخبارات از طریق بسیج این ناراضیان، توانست شوروی را در مقیاس ملی و بینالمللی به چالش جدی بکشاند و به قول ریگن: «در این بسیج حتی از کمونیستهای ضد شوروی باید بهره گرفت.» آمریکاییها در نظر داشتند این بازی الی سقوط شوروی نه، بلکه از طریق راهاندازی شورشهای استقلالطلبانه در متصرفات شوروی، در دامنهکوههای آسیای میانه و جنگلهای انبوی قفقاز صورت گیرد. اما روسها در یک اقدام زیرکانه با بازی بغرنج (تقسیماوقات خروج از افغانستان) را اعلام کرد که این مسئله هم گروههای جهادی و هم ایالات متحده را غافلگیر کرد و موجب آن شد که سردسته تنظیمها هرکدامشان در پی حصول قدرت سیاسی شدند و حصول قدرت سیاسی را بیشتر از شوروی تگدی میکردند. چنانچه آقای «ورنسوف» مضحکهی جاهطللبی و حرص قدرتطلبی بین تنظیمهای جهادی را در جلسهای در طایف افشا میکند: «هرکدام از رهبران جهادی تلاش مینمودند به بهانهی ادای نماز خود را به من برسانند تا با قبول پیششرطها و مصوونیت حوزهی منافع شوروی، پیشقراول باشند و این وعده و وعیدهای شوروی رهبران تنظیمی را چنان مست ساخته بود که دیگر به ولی نعمت خود (آمریکا) اعتنا نکردند. چنانچه آمریکاییها تلاش نمودند تا از زیر فشار شوروی خود را بیرون کنند و معاهده ژنو را عملی کرده و جریان انتقال قدرت را بهگونهی مسالمتآمیز مدیریت کنند، اما چون وعده و وعید پشت پرده خواب را از چشم رهبران ربوده بود، از اجرای آن هم حلقات تنظیمی و هم دولت حامی تنظیمها (پاکستان) سر باز زد. عدم توجه جدی آمریکا به پروسه انتقال مسالمتآمیز قدرت، موجب آن شد که غصب قدرت سیاسی به حراج و ولجه گذاشته شود. تنظیمهای رقیب که هیچگونه توانایی و آمادگی حصول قدرت سیاسی را نداشتند و صرف در حد حلقات شورشی و بیثباتکننده فعالیت میکردند، قدرت سیاسی را بهدست گرفتند و زمینهساز جنگهای داخلی ویرانگر گردیدند. از آنزمان تا کنون، این کشور به جولانگاه مداخلات کشورهای دور و نزدیک بهمنظور دسترسی به اهداف استراتژیک از یک سو و ازسوی دیگر، جولانگاه مافیای بینالمللی تبدیل گردید. رقابت شرکتهای دلتا و یونیکال به مقصد دسترسی به ذخایر انرژیکی آسیای میانه، انگیزهی تشکیل حرکت صلح و خیرخواهانه گروه طالبان گردید. هرچند دیری نگذشت که ماهیت این پروژه افشا شد و لشکریان سرخورده اعراب که در قالب مجاهدین با قرائتهای رادیکال اسلامی (برگشت به صدر اسلام) در پیکار با شوروی رزمیده بودند، از سوی دیگر از طرف دولتهای وابسته به آمریکا ممنوعالورود به کشورشان گردیده بودند. در ضمن بارشان به شانههای دولت مهماندار (پاکستان) سنگینی میکرد، در پی جستجو پایگاه بودند تا زمینهی پیوستن به این پروژه جدید را یافتند. جنبش گروه طالبان که از طرف آمریکا، انگلیس و عربستان سعودی حمایتهای مالی و توسط استخبارات پاکستان (ISI) رهبری میشد، توانست بدیل مناسب تنظیمهای جهادی گردد. این موضوع باعث گردید که همه حلقات تنظیمی در یار و یاورشدن به این پروژه جدیدالتأسیس به رقابت بپردازند. اما دیری نگذشت که این حرکت چهره واقعیاش را به نمایش گذاشت. موضعگیری علیه دولت تشیع ایران، سیاست برخواسته از موضعگیری سعودی علیه ایران و سیاست هندیستیزی برخواسته از سیاست پاکستان و دیدگاه تهاجمی بهسوی کشورهای آسیای میانه به مثابهی اهداف استراتژیک به پیش برده شد. این حرکت آرام آرام به مقاومت درونی و بیرونی روبهرو گردید و در فرجام لشکریان عرب با الهام از آموزههای وهابیت و سلفیگری جهت ایجاد بستر اجتماعی در همخوانی به خصوصیت قبایلی مناطق دو طرف مرز، در حمایت استخبارات پاکستان به جولانگاه سیاسی-نظامی خویش تبدیل شدند. ستیزهجویان لشکر القاعده در پوشش گروه طالبان تهدید منافع آمریکا و غرب، زمینه رویش و شکلگیری تضاد منافع میان ولی نعمت و این جنبش، کار به تقابل کشید. پروژه بحرانزایی ایالات متحده، این کشور را به یک کانون بحران تبدیل نمود که بیرونشدن از این بحران، ایالات متحده، کشورهای جهان و منطقه را دچار سردرگمی کرد. رادیکالیسم اسلامی که خود را در جایگاه مناسب میدید و از حمایت کشورهای معین بر خوردار بود، در جنگهای نیابتی نیز دخیل گردید. از شکافهای عمیق قدرتهای بزرگ جهانی و منطقهای بهره گرفته وعدم تفاهم بین قدرتهای جهانی و قدرتهای منطقهای، زمینهساز بهرهگیری نهادهای رادیکالیستی گردید. تضاد بر سرمواضع ژیوپولیتکی کشور هند و جمهوری خلق چین، چین را واداشت تا از سیاست پاکستان با حمایت از جنبشهای رادیکال اسلامی (لشکر کمهزینه درمقابل هند از یکطرف و در سوی دیگر عربستان رقیب تاریخی ایران تشیعی، وارد معرکه قدرت منطقهای گردید. جهت مهارساختن ایران، رقیبان با رویکرد سلفیکری در وجود القاعده به مثابهی تکیهگاه جنبش طالبان حمایت نمود. آمریکا بعد از ورود به افغانستان، در جهت دولتسازی ناکام ماند. سیاست دوگانه یعنی سیاست سرکوب توام بامدارا را در پیش گرفت. روسیه که فاتح جنگ در مقابل گروه تندرو داعش و القاعده بود، گروههای تندرو در افغانستان را به تمکین واداشته و سیاست مهار دوگانه را در پیش گرفت. بعد از بیستسال حاکمیت دستنشانده آمریکا توسط خود او به گروه طالبان واگذار گردید و با این واگذاری هدف دیرینه غرب در شرف تحقق بود که جنگ اوکراین سردست گرفته شد و بازیهای استخباراتی جهانی چهره بدل کرد. این تحول، بحران کشور ما را عمیقتر ساخت و امید مردم را برای تحول در آینده به یاس مبدل کرد. (الهه، ۱۳۹۴)
به هرحال، جنگ و صلح افغاننستان در قدم نخست در گرو تفاهم بینالمللی میباشد. سیاست نامشخص آمریکا با تلاشهای مرموز مبتنی بر خروج و یا باقیماندن دایمی در افغانستان، بیاعتمادی زیادی را بین کشورهای دخیل قضیه افغانستان به بار آورده بود. تلاش زلمی خلیلزاد حین ماموریت به حیث سفیر آمریکا مبتنی بر ایجاد پایگاههای دایمی بینتیجه ماند و ناگزیر روی پیمان امنیتی و قانونمندشدن حضور نیروهای آمریکا را مطرح بحث قرار داد و همزمان با آن پروسهی احیای مجدد را اغاز کرد. مراکز سوق و اداره گروه طالبان در موازات به شبکههای استخباراتی ایالات متحده که در جنوب کار مشترک میکردند، تداوم جنگ و بحران سرمایهگذاری کشورهای دخیل در قضیه افغانستان، در بخشی نیروهای طالبان و انشعاب در بین کشورهای حامی بهخصوص کشورهای خلیج، آمریکا به این نتیجه رسید که گروه طالبان را که ایجاد نموده بودند، دارد از کنترولشان بیرون میشود و مانند مجاهدین به چنگال حریفان سیاسی قرار میگیرد و همانگونه شد. با کسب قدرت، امیر با فرمانهای مشخص و پیهم خویش حق آموزش و کار زنان را در ادارات ملی و بینالمللی ممنوع کرد و حال چانهزنی برسر ماندن و نماند سازمان ملل است.
از شرایط ایجاد شده، آمریکاییها هراسان شده و تلاش ورزیدند تا از طریق شگردهای سیاسی و هیاهو مدیریت آنرا به شرکایشان (پاکستان و قطر) واگذار کنند و خود ظاهراً کناره بیایستند تا به حفظ پایگاه منحیث نظارهگر در صحنه باقی بمانند که رسیدن تا این نقطه راه دشواری در پیشروی خواهند داشت.
جمعبندی
بحران افغانستان دارای دو بعد داخلی و خارجی است. بعد داخلی آن متأثیر از بعد خارجی است. اختلاف جدی بین کشورهایی که افغانستان را جز حوزه منافعشان میدانند و در پی تحکیم مواضع خوداند. آن دسته از کشورهایی که نفوذ سیاسی و نظامی فعال در قضایای کشور ندارند و یا هم کمتر دارند و از بیثباتی آن نگراناند و دوام بیثباتی را به زیان خود میدانند. این بیثباتی زمینهساز صدور نیروهای مخالف، تروریزم، قاچاق مواد مخدر و دهها عوارض دیگر را در حوزهی حاکمیتشان متصوراند. دیگر دسته کشورهاییاند که هم حضور فعال سیاسی و نظامی داشتند و بهخاطر حفظ دستآوردهای استخباراتیشان وضعیت را بغرنج میسازند. با اشکال گوناگون دست به مانور میزنند و رقابت تنگاتنگ کشورها، یکی از عوا مل جدی بحران است.
عوامل داخلی آن عدم حضور فعال نیروهای ملی، تشدد و پراکندگی نیروهای سیاسی و دموکراتیک از چالشهای اساسیاند و خلای نیروهای وابسته و واپسگرا را تا پر نکنند و راهحلهای مناسب ارائه و به تداوم عناصر مزدور و وابسته پایان ندهند، بحران تداوم خواهد داشت. هرگاه ارادهای به پایان جنگ و تأمین صلح پایدار در بین کشورهای ذیدخل وجود داشته باشد این مسئله میتواند از طریق اجماع بینالمللی با ضمانتهای معتبر روی یک دولت ملی، پاسخگو و غیر وابسته به توافق برسند. پیشدرآمد دولت غیروابسته میتواند دولت موقت که متشکل از عناصر بیرون از دستهبندیهای بیستسال پسین باشد و با امانتداری ملی و میهنی این پروسه را دنبال کند و زمینهی انتقال مسالمتآمیز قدرت را مساعد گرداند. اگر قرار باشد اتحاد نیروهای در حال منازعه، دست به اییتلاف سیاسی-نظامی بزنند، آینده آن بنابه دلایل معین خطرناکتر از وضع کنونی خواهد بود.
منابع:
- آزاد، شا. (۱۳۹۸). گفتنیهای در مورد پسمنظر تاریخی سازا. کابل: کمیسیون فرهنگی حزب آزادگان افغانستان؛
- الهه.ک. (۱۳۹۴). سیاست و حکومت در آسیای مرکزی. تهران: نشر سمت؛
- برنامه حزب آزادگان افغانستان. (۱۳۸۶) ن (ص.۴۵). کابل: کمیسیون فرهنگی حزب آزادگان افغانستان؛
- سازمند، ب. (۱۳۹۰) سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، تهران: ابرار معاصر؛
- صمیمی، موسی. (۱۳۹۶). کالبدشکافی بحران افغانستان. کابل: افغانستان امروز؛
- غبار، غلام محمد. (۱۳۴۵). افغانستان در مسیر تاریخ. کابل: مطبعه دولتی؛
- فرهنگ، میرمحمد صدیق. (۱۳۸۵). افغانستان در پنج قرن اخیر. کابل؛
- مشعوف، محمد یعقوب. (۱۳۹۰). سیر حرکت جنبش روشنفکری در افغانستان. کابل: انتشارات سعید؛
- منادی، مهدی. (۱۳۹۵). شبکههای اسلامگرایان در آسیای مرکزی-افغانستان-پاکستان. کابل: دانشگاه افغانستان.