نویسنده: سید عوضعلی کاظمی
اگر قرار باشد در میان اشعار منتقدانهی شاعران معاصر سرزمینمان انتخابی داشته باشم، این دو بیتی دکتر سمیع حامد از جاویدانگی بیشتر برخوردار خواهد بود، بخاطریکه بیشترین انعکاس از حال و روزگار مردمان خطهی بهنام افغانستان دارد. این دو بیت شعر از آن جملاتی است که بر دلهای غمدیدهی مردمان کوهپایههای هندوکش و پامیر، دایکندی و غزنی، هرات و بدخشان، قندهار و هلمند چنگ زده است. اما اینکه چرا از میان هزاران شعر و دیوانهای قطور شاعران بلندپرواز، مردم با این دو بیت شعر سالها زندگی کردهاند، دلیلش این است که این شعر در این جغرافیا تاریخ انقضا ندارد، هنوز که هنوز است تازهای تازه هست. مصداقهای بارزش را هر روز مردم مشاهده میکنند، هردم واژگان طلاییاش را در فکر حمل کرده و در صبح و شام زندگی زمزمه میکنند؛ هردم صدایی به گوششان می رسد که یکی میخواند:
« دو رهبر خفته در بین دو بستر
دو عسکر خسته در بین دو سنگر»
وقتی به تصویری برخاسته از این شعر توجه میکنند، میبینند که رهبران دیروز هنوز در بستر ناز و نعمت خفتهاند، ولی فرزندان عسکرهای بدبخت به کوچه و پسکوچههای شهرکابل و دیار مهاجرت به دنبال نان در میان زبالههای شهر سرگردانند. هر لحظه چنین زندگیای برایشان مرگ دوباره است که جانشان را در دست عزراییل فقر و آوارگی دادهاند. همانگونه که خون پدرشان را در پیش پای رهبران مست و لایعقل تاریخ ریختند، امروز از آن فداییکردن بیرق سهرنگ بر سر گور بینام و نشان چیز دیگری به یادگار نماندهاست.
با آنکه سالها از سرودن این شعر میگذرد، ولی انگار شاعر همین لحظه صحنههایی را در پیش دارد که دارد اتفاق میافتد. چشمانش حوادثی را میبیند که از دیروز تا کنون باربار تکرار شده است. نسلی برای رهبرانی قربانی میگردند که در چهلسال اخیر باهم صبح و شام جنگیدند، هزاران جوان بیگناه را به خاک و خون کشیدند، کلهمنارها از اجساد بیگناهان ساختند، گورهای دستهجمعی به تاریخ تحویل دادند، میلیونها انسان را به کشورهای همسایه و جهان آواره کردند تا رقیبانشان را به شکست مواجه سازند؛ ولی هیچگاهی سر تعظیم در برابر ملت مظلوم فرود نیاوردند، از کردههای غیرانسانی و درندهخوییها احساساً پشیمانی نکردند تا از سر تصادف تایخ این سرزمین، شاهد ثبت یک عمل نیک میبود. تصویر کسی را برای نسل فردا انتقال میداد که بعد از سالها خونآشامی یکبار هم که شده به خونهایی ریختانده شده اهمیت داده، از حال و روز بینوایانی باخبر گردیدهاند که غذای شبشان پارچه نان خشکی است که با هزاران شوق چون شهد تناول میکنند؛ اما رهبرزادگان در فکر عیاشی و خوشگذرانی در هوتلهای ترکیه و دبی غرق شراب و کباباند.
متأسفانه مردم هنوز هوشیار نشدهاند تا دیگر فریب این آدمها را نخورند. نهادهای حقوقبشری، رسانهها و منتقدان هم هربار که از عملکردهای چهلسالهی رهبران سخن به میان آوردند، نه تنها کسی خمی به ابرو نیاورد بلکه افتخارانه از عملکردهای ددمنشانهیشان دفاع کردهاند. هنوز هم بدون کدام تدبیر سیاسی جوانان در میدان آمالهای شوم این رهبران قربانی میشوند، ولی اینها در انتظار فرداهای دیگر و چوکی نرمتر از آنسوی مرزها، نظارهگر صحنهاند تا شاید صدایی از جانب مخالف بلند شود و زمینه فراهم گردد، آنگاه لبیککنان راهی قصرهایی گردند که خشت خشتاش با خون رنگین مردمان رنجدیده و آتشینمزاج میهنپرست و عسکرهای بینام و نشان خفته درخاک بنا شدهاست؛ ولی هیچگاهی نام و یادشان بر دیوارهای این کاخ های مرمرین بهجای عکسهای عیاشی رهبرزادگان ثبت نگردیدهاند. حتا کسی به یادشان فاتحهای ادا نکرده و نامشان را گرامی نداشتهاند.
این رهبران وقتی در چوکیهای زرین لمیدند، جانفشانیهای آن عسکرهای جانبرکف را که دیروز در میدان رقابت ناسالم قربانی شدند کاملاً از یاد بردند، آنگاه با فراموشکاری تاریخی در برابر کسی نشستند که او هم هزاران آدم را در برابر هم به کشتن دادهاست، تا برای خود آبرو و حیثیت کذایی کمایی کند. به قول شاعر دو رهبر به پشت میز صلح خندهزنان طوری مینشینند که انگار تصوری از جنگهایشان ندارند. قاتل و مقتولی در کار نیست، انگار پای مرغی هم در جنگ و کشتارهای بیرحمانهی کابل و سایر نقاط کشور خون نشدهاست.
در حالیکه سنگ سنگ سرزمین ما شاهد جاندادن عسکرهای بینام و نشان است که هیچ تصویری از آن لحظات تلخ را هیچ رهبری در حافظه ندارد، جز قلهها و صخرها کسی به یاد ندارند که سربازی چگونه در میان دود و باروت جان دادهاست، جز اینکه از خون آن بیکفنان تاریخ به روی سنگفرش کوههای سر به آسمانکشیده گلی سرخی بروید تا بوییدن آن یادآور رنگینکفنی باشد که دیروز، درخت ارزشهایش را با خون خود آبیاری کردهاست.
این شعر آنقدر تازه است که نیاز به یادآوری ندارد. از زمانیکه من خودم را شناختهام، شاهد مردمی بودهام که برای رهبرنمایان افغانستان جان دادهاند. در جنگهای دهه شصت و ویرانگریهای دهه هفتاد دیدیم که چگونه جوانان معصوم، جان را فدای کسانی کردند که یک جو ارزش انسانی برای خون مردم قایل نیستند. در بیستسال پسین هم با هزاران امیدی که مردم داشتند، جنگ خاتمه نیافت، روند قربانیدادن متوقف نشد، صدها سرباز بیچاره به فرمان یک عدهای بیارزش در گوشه گوشه کشور جان دادند ولی وقتی نوبت معامله از راه رسید همه چیز را مسوولان بیکفایت و خایین فروختند و لگدی هم بر گور سربازانی زدند که دیروز جانشان را حفظ کرده بود؛ ولی امروز آنها زیر بیرق در خاک خفتهاند و نمیتوانند بگویند که چرا خونمان به هدر رفت. رهبران این صحنهها را دیده با فراموشی کامل خود به کشورهای عربی و غربی رفتند، انگار نه انگار سربازی نبودهاند.
این تنها رهبران جهادی و حکومت نبودند که چنین جفا و خیانتی را در حق سربازانشان کردند، بلکه گروه طالبان بدتر ازآنها در بیش از بیستسال گذشته هزاران آدم احساساتی و نفهم را وارد میدان ساختند و برای رسیدن به امیال و هواهای نفسانی خویش پیشمرگ ساختند تا خود به قدرت و چوکی دست یابند. امروز از آن لشکریان فقط بیرق سفید در قبرستانهای کشور بلند است، اما فرزندان و زنانشان در کوچهها گدایی میکنند. این مسئله را سیاستمداران بارها اذعان کردهاند که قربانی اصلی طبقهی پایین جامعه و افراد بیسواد استند که برای به دستآوردن لقمهنانی و برای زندهماندن؛ خونشان را در راه این و آن ریختهاند. حامد کرزی چندینبار در سخنرانیهایش گفته بود در قبرستانی دیدم که از یک خانواده دو فرزندش یکی در اردوی ملی و دیگرش در رکاب طالب کشتهشدهاند، دو بیروق از دو جریان در کنار هم و بر سرگور این جوانان بلند است و بس. یعنی یکی برای حکومت و دیگری برای طالب جان داده، ولی هر دو طرف وقتی پشت میزی بهنام صلح قرار گرفتند آن بینام و نشانها را فراموش کردند.
هیچگونه آمار دقیقی وجود ندارد که در چهلسال پسین به چه تعداد انسانی برای احساسات و دفاع از ارزشها وارد میدان شد و جانهای شیرین خود را از دست دادند. با نبودشان کانون هزاران خانواده را از هم پاشاندند تا کس و ناکسی بر جایی تکیه زنند، اگر نبودند امید داشتند که کسانی از آرمانهایشان دفاع نمایند و تعدادی راهشان را ادامه خواهند داد؛ اما متأسفانه هیچگاهی چنین نشد. زمانیکه رهبران نیرنگباز و فریبکار در صحنه سیاست و ریاست قدم گذاشتند همه چیز را فراموش کردند و یک خندهی جانانه نثار روح آن بیزبانان خفته در خاک کردند و قاتلشان را چون گل یاسمنی در بغل گرفتند و بوسهباران کردند. هنوز هم کسانی هستند که در هوای تغییر و ریاستطلبی جوانان و سربازانی را که بیستسال با بالاترین امکانات تربیت شده بودند، تازه به تجربه رسیدهاند که به شهادت میدهند، ولی فردایی اگر در کار باشند قطعاً فراموشی هم در پی خواهند داشت. فقط داغ مصیب این جوانان بر دل خانواده و کودکانی میماند که در انتظار برگشت پدرانشاناند و بس…
نمیدانم ما مردم چه وقت از خواب غفلت بیدار میشویم که هر چند از سالی همه ارزشهایمان را یک کسی از راه برسد و قمار بزند و هم بر ریشمان بخندند. تا چه زمانی این ملت قربانی شود تا کسی رهبر گردد و در پشت میز صلح با مخالفانش قاه قاه بخندند!
«دو رهبر خفته در بین دو بستر
دو عسکر خسته در بین دو سنگر
دو رهبر پشت میز صلح خندان
دو بیرق بر سر گور دو عسکر»