پدرام سروش
در این گیتی که پهنۀ زور و فرمان است، بازی سیاست را به رسم اخلاق نتوان برد؛ چنانکه با آیین شطرنج، نبرد بزکشی را سامان نتوان داد. سیاست، آوردگاهی است که پهلوانانش به نیرنگ و شمشیر، حریف را به زیر میآورند. هرکه در این میدان ناتوانی ورزد، بیگمان مغلوب خواهد شد و تاج و تختش به دست دیگران خواهد افتاد.
آیین اخلاق، آدمی را به شفقت و مدارای همگنان فرامیخواند، اما سیاست، جولانگاه مردانی است که در آن، مهر و دلسوزی ارزشی ندارد. جهانِ امروز گواهی است بر این مدعا؛ آنجا که امریکا، از حقوق بشر و آزادیها سخن میگوید، اما در پشت پرده، جنگها میافروزد، بر ویرانیها میافزاید و از ستمکاران، چون نِتانیاهو و زلنسکی، پشتیبانی میکند.
بایسته است که این آوردگاه را نه با خیالپردازیهای اخلاقی، که با چشمان تیزبین واقعبینی (Realism) بنگریم، چراکه در صحنۀ سیاست، ترحم بر پلنگ تیزدندان، ستمی است بر گوسفندان.
دین و قوم: دو تیغ برّان قدرت در افغانستان
در این سرزمین که دیرگاهی است میدان کشاکش مردان و نامردان بوده، دو نیروی بنیادین همواره در کارزار قدرت دست بالا داشتهاند: دین و قوم. این دو، گاه همدوش، گاه در تقابل، اما همیشه در پیوند با یکدیگر بودهاند. دین، در بسیاری از بزنگاههای تاریخی، جامه قومی بر تن کرده و به تیغ کین بدل گشته است؛ چنانکه مجاهدینِ دیروز، که ندای آزادی قدس و تشکیل خلافت اسلامی سر داده بودند، چون به قدرت رسیدند، برادرکشی آغاز کردند و کابل را به تلی از خاک بدل ساختند.
امروز، افغانستان را چهار قوم بزرگ به رقابت و ستیز درآوردهاند، هر یک در پی برافراشتن پرچم خویش اند. گرچه گاهی این کشمکشها ظاهراً رنگ و بوی فردی داشتهاند، امّا در ژرفا، ریشه و رگههای قومی را میتوان پی گرفت.
پشتونها: زورمندان بیتاج تمدّن
در میان این اقوام، پشتونان، اگرچه اکثریّت نیستند، اما نیروی بازویشان بیش از دیگران است. عقبۀ سترگ راهبردی (استراتژیک) دارند، در تجارت پیشگاماند، و جغرافیای یکدستی در اختیار دارند که برتری نظامیشان را استوار میسازد. با این همه، در سیصد سال گذشته، هرچند بر کرسی قدرت تکیه زدهاند، امّا هنوز دولتی ملّی و تمدّنی ماندگار نیافریدهاند. قدرت آنان، بیشتر بر شمشیر استوار بوده تا اندیشه؛ و هرگاه که تیغشان کند شده، حکومتشان نیز به لرزه افتاده است.
ملّتسازی بدون پشتونان ناممکن است، امّا از سوی دیگر، آنان نیز نتوانستهاند ظرفیّتی برای همزیستی و بهرهگیری از توانمندیهای دیگر اقوام بیافرینند. ترس از قدرتیابی دیگران، همیشه آنان را در لاک انحصارطلبی قومی و قبیلهای فروبرده و مانع از شکوفایی ملّی شده است.
تاجیکان: نگاهبانان فرهنگ و میراث تمدّن
تاجیکان، این وارثان خِرَد و فرّۀ ایرانشهری، پس از تندباد مغول، از رقابت مستقیم بر سر قدرت کنار گذاشته شدند، اما همواره در سپهر سیاسی حضور داشتهاند. شمشیر آنان، به تیزی تیغ پشتونان نیست، امّا در عرصه فرهنگ، زبان و قدرت نرم، برتری چشمگیری دارند.
قدرت تمدّنسازی تاجیکان، برخلاف اقوامی که بر “نیروی بازو” تکیه دارند، بر “نیروی خرد” استوار است. آنان در درازای تاریخ، کمتر به سوی “حکومت استبدادی” رفتهاند و بیشتر در پی “نهادسازی” بودهاند. سامانیان، که از بزرگترین حکومتهای تاجیکتبار بودند، نه بر اساس قبیلهگرایی، بلکه بر پایۀ نهادهای اداری، دانش، و فرهنگ آریایی-اسلامی حکمرانی کردند.
این قوم، که در جغرافیای سیاسی افغانستان پراکندهاند، اگر بتوانند نیروی رزمی خود را به تواناییهای فرهنگیشان بیفزایند، بیگمان خواهند توانست توازن قدرت را در هم شکنند. دسترسی آنان به مراکز مهم جغرافیایی نظیر هندوکش و پامیر، فرصتی است که در صورت بهرهگیری درست، میتواند آنان را از شریکان قدرت به فرمانروایان قدرت بدل سازد.
ازبکان و هزارهها: میان آرزو و واقعیت
ازبکان، که روزگاری در نظامیگری توانا بودند، اینک در افغانستان، اقلیّتی بهشمار میروند که پایگاهشان از مرکز قدرت دور افتاده است. نیرویشان اگرچه در شمال کشور محسوس است، امّا به سبب فقدان پیوستگی جغرافیایی، بختی برای دستیابی به قدرت سیاسی ندارند.
هزارهها، مردمانی با ظرفیّتی چشمگیر در دانش و فرهنگ، امّا در دامان جغرافیایی محصور، در تنگنای قدرت گرفتار آمدهاند. افزون بر این، تعلّق آنان به تشیع، در جامعهای که اکثریت آن اهل سنّتاند، مزید بر علت شده و موانعی بر سر راه حضور سیاسیشان نهاده است.
راهی بهسوی ملّتسازی: از الگوی ایران بیاموزیم
در کشوری با این همه گوناگونی قومی، بیگمان تنها راه ملّتسازی، ایجاد اتّحادی استوار و راهبردی میان بزرگترین اقوام کشور. نگاهی به ایران، نمونهای روشن پیش چشم ما مینهد؛ آنجا که اتّحاد فارس و آذری، ستون فقرات دولت را استوار ساخته و زمینۀ پایداری و تمدّنسازی را فراهم آورده است.
در افغانستان، چنین اتّحادی میان پشتون و تاجیک امکانپذیر است. این دو قوم، که از دیرباز در بسیاری از زمینهها – از مذهب گرفته تا تاریخ و جغرافیا – با یکدیگر پیوند دارند، اگر به همگرایی خردمندانه روی آورند، بیگمان میتوانند بنیان دولت-ملّت را استوار سازند.
اگر روزی پشتونان، به جای انحصارطلبی، به شایستهسالاری روی آورند، و تاجیکان، به جای انفعال، بر توان رزمی و سیاسی خود بیفزایند، بیگمان خورشید اقتدار افغانستان از پس این شبهای تیره، دوباره طلوع خواهد کرد و این سرزمین از گرداب آشوب رهایی خواهد یافت.
زیرا تمدّن بدون قدرت، چون گنجی است بینگهبان؛ و قدرت بدون تمدّن، چون شمشیری است در دست جاهلان.