نویسنده: صفار سامانی
طاهریان، صفاریان، سامانیان و غوریان، چهار سلسلهی فرمانروایی تاجیکان پس از ظهور اسلام و فتح خراسان توسط عربها بودند و اما پیش از آن میپردازیم به معرفی فشردهی دودمان برمکی. برمک نام خانوادگی دودمان آل برمک بود نه نام شخص و یا فردی از این دودمان. نخستین فرد این خاندان که در تاریخ ثبت شده، نامش مشخص نیست؛ ولی با عنوان «برمک» آمده است. احمد علی کهزاد به نقل از خاورشناس فرانسوی «موسیو فوشه» شکل قدیم نام «برمکیها» را «کرمیکاها» نگاشته است.
بر اساس برخی تحقیقات جدید، زادگاه اصلی برمکیان روستای «بَرَمُغ» از توابع شهر «سان و چارک» میباشد که از مناطق حوزه بلخ باستان به حساب میآید.
نیاکان این دودمان نسل اندر نسل مسوولیت معبد نوبهار بلخ را به عهده داشتند. خالد پسر برمک از جمله یاران ابومسلم بود و به سفارش او خزانهدار سفاح شد. یحیی پسر خالد در سال ۱۷۰ق به مقام وزارت هارونالرشید رسید و بعد از او پسرش جعفر وظایف وزارت را انجام میداد. در سال ۱۷۸ق هارونالرشید، فضل، پسر دیگر یحیی را به امارت خراسان منصوب کرد که او تأسیسات آبرسانی در شهر بلخ را ایجاد کرد. چنانکه شنیدهایم، برمکیها خانوادهای تاجیک بلخی بودند که بر اثر لیاقت و شایستگی خود به بالاترین مقامهای حکومت بنی عباس رسیده بودند، آنان مدتها وزیران و همهکاره حکومت بنی عباس بودند و تمامی کارهای حکومت بر دوش آنان بود. بخشندگی و حسن سیرتشان زبانزد خاص و عام بود و طوری میان مردم جا باز کرده بودند که مردم آنان را بیشتر از خلفای عباسی میشناختند و دوست داشتند. آنان با مدیریت خوبی حکومت را اداره مینمودند تا اینکه حسادت حاسدان و بهتانهای دروغگویان میان آنان و خلیفه عباسی (هارون الرشید) فاصله ایجاد کرد. تا جاییکه در یک شب ناگهان خلیفه عباسی دستور داد همهی آن دودمان را دستگیر و اکثرشان را کشتند. هنوز علت این دگرگونی ناگهانی بهصورت رازی در تاریخ مدفون است و هیچ کسی به درستی نمیداند چه چیزی سبب این تصمیم مهم شده بود؟ و در جلد دوم حرکت تاریخی کُرد به خراسان، صفحههای ۲۴۳ و۲۴۴ در مورد این خلکان برمکی نوشته شده است که به معرفی میگیریم:
ابوالعباس احمد بن خلکان به کُردی ابن خلکان، نویسنده، تاریخشناس و دانشمندی است که در سده ۱۳ میلادی میزیسته است. هرچند کتاب، کار مشهور و اساسی وی که تا امروز باقی مانده است «وفیاتالاعیان» (به کُردی: مرنا زادَگان) به زبان عربی نوشته شده است. اما براساس بسیاری از منابع اصالت وی از پدر بلخی/تاجیک و از مادر کُرد است. او در سال ۱۲۱۲ در اربیل (هَولیر) به دنیا آمده است. وی در سال ۱۲۵۶ شروع به نوشتن کتابش نموده و در سال ۱۲۷۴ آنرا به اتمام رساندهاست. در این کتاب او زندگی ۸۶۵ نفر را نوشته و حفظ کرده است. وی در اوقات دیگر در قاهره و شام به قضاوت و دادگری پرداخته است و در سال ۱۲۸۲ در شام (دمشق) به رحمت خدا رفته است. میدانیم که کُردستان پس از اسلام پناهگاه اولاد علی ابن ابی طالب بود که از ظلم و ستم بنی امیه و بنی عباس به آنجا پناهنده میشدند.
پس از سقوط خاندان برمکی به دست هارونالرشید و اعدام جعفر برمکی، بعضی از بازماندگان این دودمان توانستند از بغداد به سوی کُردستان متواری گردند و به جوانمردی و مهماننوازی کُردها امیدوار باشند که از جمله نیاکان ابن خلکان بودند و به اربیل پناهنده شدند، از کُردان خَلکانی اربیل زن گرفتند و تشکیل خانواده دادند. اولادشان تکثیر شد و از آن به بعد به ابن خلکان معروف شدند. به هر رو، پس از فروپاشی فرمانرواییهای تاجیکتبار کوشانی، یفتلی و اشکانی در خراسان و در مجموع در کل فلات ایران، دودمانهای محلی در سراسر ایران و به ویژه در خراسان پدیدار شد. با ورود اسلام به ایران بود که همین دودمانها در بسیاری مناطق مقاومت کردند که کابلشاهان یکی از نمونههای بارز آن است. پس از تسلط کامل عربها بر خراسان، نخستین دولتی که تاجیکان شکل دادند به رهبری دودمان طاهری و بنام طاهریان معروف است. نخستین فرمانروای این سلسله، طاهر بن حسین نام داشت که در سال۸۲۱م استاندار خراسان و فرارود بود و در سال۸۲۲م فرمان داد که نام خلیفهی عباسی از خطبههای نماز جمعه حذف شود و بدین ترتیب بود که رابطهی خود را با دربار امپراتوری عباسیها که زیر نام خلافت فرمان میراندند، قطع نمود. در این رابطه در کتابهای « تاجیکان » نوشتهی باباجان غفوروف، «افغانستان در دایرهالمعارف تاجیک و آثار سایر پژوهشگران» و «سرنوشت تاجیکان در سدههای اخیر» به تفصیل آمده است. پس از طاهریان، سلسلههای دیگری از تاجیکان سیستانی به رهبری سرهنگ یعقوب لیث صفار بهقدرت رسید. یعقوب لیث صفاری نخستین پادشاه تاجیک صفاری، زبان فارسی را دوباره به زبان رسمی و دفتری تبدیل کرد، هر چند که احیای زبان فارسی در سلطنت طاهریان پس از یک و نیم سده سکوت آغاز یافت.
به فرمودهی اکرام اندیشمند: «زبان فارسی در سلطنت طاهریان و سپس صفاریان متاثر از زبان عربی بود که در شکل جدید گویش و نگارش جای زبان فارسی پهلوی ساسانی و فارسی باستان را گرفت. این زبان که به عنوان زبان مادری تاجیکها سپس در دورههای سلطنت سامانیان، غزنویان و تمام سلاطین خراسان و فارس از آنسوی جیحون و سیحون تا اطراف حجاز و از دهلی تا اناتولی گسترش یافت همین زبان فعلی فارسی بود که اکنون در تهران، کابل و دوشنبه صحبت می شود. دری، صفت زبان فارسی شد که با الفبای عربی نگارش یافت و بهصورت زبان فصیح و روان، زبان کتابت و زبان رسمی و زبان ادبی و علمی در آمد.»
طبق پژوهشهای تاریخنگاران، یعقوب لیث صفار نخستین کسی بود که پس از به قدرت رسیدن، دستور حذف رسمیت زبان عربی را داد و فرمان داد که در دربار او به فارسی شعر بگویند و بنویسند. همچنان گفته میشود آغاز شهنامهنویسی که فردوسی آنرا جهانی ساخت، به تشویق یعقوب صفار بود و او این انگیزه را در بین شاعران فارسیزبان تقویت میکرد. او عیار بود و اما در میدان سیاست پابند ارزشهای هویتی و تمدنی خراسانیان بود که روانشاد استاد رهنورد زریاب در مقالهای، ۱۹وجه مشترک او با عیار خراسان (شاه حبیبالله) را به تصویر کشیده است. پس از صفاریان، سامانیان پدیدار شدند که بر تمام محدودهی افغانستان امروزی، فرارود و بخشی از کشورهای ایران امروزی فرمانروایی داشتند و زبان فارسی را در تمام قلمرو خویش گسترش دادند و اینچنین زبان و فرهنگ ایران را زنده کردند. کهنترین نسکهای تاریخ، طب، جغرافیا و نجوم در زمان سامانیان به فارسی نوشته و ترجمه شده است. سامانیان امکان آن را فراهم آوردند تا شاعران فارسی زبان همچون رودکی با زبان خود به سرایش شعر بپردازند. درکتاب «لبابالالباب» از ۲۷ شاعر فارسیزبان نام برده شده است که همهشان در دورهی سامانی میزیستند، مانند: رودکی، ابوشکور بلخی، ابوالموید بلخی، شهید بلخی، معروفی، رابعه بلخی و… که رودکی را میتوان بزرگترین شاعر دورهی سامانیان به شمار آورد. به گفتهی «جلیل دوستخواه» (ایرانشناس)، بالیدن و گسترش و کمالیابی زبان فارسی از سدهی سوم هجری و با به فرمانروایی رسیدن دودمانهای ایرانیتبار در گوشه و کنار ایران زمین، به ویژه در خراسان و سیستان و ری و کاهش نسبی قدرت و نفوذ گماشتگان دستگاه خلافت بغداد، شتاب بیشتری گرفت و با نگارش و نشر رسالهها و کتابها و دیوانهای زیاد، در برابر زبان عربی قد برافراشت و بهزودی عرصهی اندیشه، ادب، هنر و فرهنگ را از آن زبان بیگانه باز پس گرفت.
از تاریخ سامانیان نوشتهی جواد هروی یادداشتی در مورد عدالتگستری سامانیان در رخنامه (فیسبوک) منتشر کرده بودم که در اینجا یادآوری آن نیک خواهد بود. آوردهاند: «امیر اسماعیل سامانی یکی از سلاطین دادگستر تاجیکان بود که عدالتخواهی و رسیدگی به تظلمات مردم از عمده اقدامات وی در دوران حکومتاش به حساب میآمد.» یکی از معروفترین سخنان وی این بود که: «سلطان چون رودخانهای است و اطرافیانش چون نهرهای آن رودخانه، هر رنگ و طعمی که رودخانه دهد نهرها هم همان رنگ و طعم را خواهند داد». غزالی مینویسد: «امیر اسماعیل سامانی همراه با لشکریانش به هر کجا فرود میآمد فرمان میداد جارچیان نداکنند که لشکریان مرا با رعیت کار نیست و هر رعیتیکه از جانب لشکریان من آسیب بدو رسیده به سراپرده اسماعیل بیاید و خسارت خود را بستاند». زمستانها که موجب کندی تردد مردم از ولایات دوردست بود، امیر اسماعیل خود به ولایات سرکشی میکرد تا متظلمی به نزدش آید، دادخواهی نماید و حاجتش را بستاند. امیر اسماعیل به هر کجا لشکرکشی میکرد، حتی کاه را که غذای اسبان بود بهزر از روستاییان میخرید و هیچگاه بهزور آنرا تصاحب نمیکرد.
قاضیاحمد بن محمد غفاری در تاریخ نگارستان مینویسد:«امیر اسماعیل وقتی همراه با لشکریانش به قزوین رسید، فصل برداشت انگور بود، لشکریانش خوشهای انگور از کسی طلب نکردند. در زمان نبرد امیر اسماعیل سامانی با عمرولیث، امیر اسماعیل گذرش بر کوچهای از باغهای هرات افتاد، در کوچه درختی بزرگ و پُرسیب دید که از دیوار به داخل کوچه آویزان شده است، امیر شخصی را بر آن داشت تا ملاحظه نماید که کسی از لشکریان آیا آسیبی بدان درخت میرساند یا خیر. از فرط عدالت جملگی لشکریان از آن گذشتند و احدی از آن سیب نچید. عمرولیث پس از شکست از امیر اسماعیل به اسارت وی درآمد و چون عدالتگستری امیر اسماعیل را دید به امیر اسماعیل گفت: در بلخ ده خروار زر پنهان نمودهام، پس بفرمای تا بیاورند که امروز تو بدان سزاوارتری. امیر اسماعیل کسی فرستاد و آوردند و به عمرولیث گفت: امروز با تو آن کنم که مردمان عجب دارند! سپس همه را نزد عمرولیث فرستاد و بفرمود که طالب مال دیگری نیستم.»
یکی دیگر از فرمانرواییهای تاجیکان خراسان پس از اسلام غوریان بودند که تاریخنگاران بیشمار افغان و ترک این سلسله را غیر تاجیک پنداشته و در مورد هویت آنها جعل کردهاند. در پیرامون شناخت این سلسلهی تاجیکتبار، یک نوشتهی کوتاه دکتر بصیر کامجو را نقل میکنیم: «غوریان تاجیکتبار از سلسله پادشاهان آریایینژاد اند که شاهنشاهی ۱۵۶سالهی غزنویان ترکنژاد (شاهنشاهی غزنویان فارسیزبانان/ترک و تاجیک، بودند) را سرنگون نمودند و بعد از سلسلهی سامانیان آریایی، دودمان دیگری از این نژاد، رهبری روند خودگردانی ملی و تقویهی فرهنگ باستانی سرزمین آریانای بزرگ/ایران بزرگ را بهنفع صلح و مشارکت همگانی بهنمایش گذاشتند. پادشاهان سلسلهی غوری از دورهی خلافت حضرت علی(۳۶هـ.ق. تا۴۹۳هـ. ق.) در حدود نزدیک بهچهارصدو پنجاه و هفت (۴۵۷) سال بر ایالت غور در جمع تشکیلات سیاسی و اداری: امویان، عباسیان، طاهریان، صفاریان، سامانیان و غزنویان سلطنت نمودند. از سالهای(۴۹۳هـ.ق./۱۱۰۰م) بر بخشی از ایالت مرکزی خراسان و از سال (۵۴۵ هـ.ق./۱۱۵۰م تا ۶۱۲هـ. ق./۱۲۱۵میلادی) از مشرق هندوستان و از سرحد چین و ماچین تا عراق و از آب جیحون و خراسان تا کنار دریای هُرمز، مجموعاً بهمدت یکصدو نُزده (۱۱۹) سال حکمروایی کردند.
همچنان غوریان بهقول تاریخ «طبقات ناصری: «از زمان شهادت سلطان شهابالدین غوری (۶۰۲ تا ۹۶۲ هـ. ق. برابر با ۱۲۰۶ــ ۱۵۵۴م) بهمدت سهصدو شصت (۳۶۰) سال تحت نام سلاطین معزیهی دهلی در هندستان حکومت کردند که شاهدخت «سلطان رضیه غوری ۶۳۴ هـ.ق./۱۲۳۷م» نیز از جمع شاهان این سلسله میباشد. با تناسب ارقام فوق میتوان اذعان کرد که: روند فرمانروایی غوریان آریایی بهصورت کل در سه مرحله مختلف: «۱- دورهی سلطنت محلی در ایالت غور نزدیک به چهارصدو پنجاهو هفت سال؛ ۲- دورهی شاهنشاهی غوریان در خراسان بزرگ، بر بخشی از آریانای بزرگ و بر بخشی از هندوستان نزدیک بهیکصدو نُزدهسال؛ ۳- دورهی سلاطین غوری در هندوستان نزدیک به سهصدو شصت سالکه حدود نهُصدو سیو شش سال را در بر میگیرد.»
جواهر لعل نهرو در کتاب خود «آف اندیا» مینویسد: «وجود مجاهدان از شمالغرب هند و دخول اسلام اهمیتی فوقالعاده در تاریخ هند دارد. فساد در جامعه هندی به اوج رسیده بود، تقسیم نژادی، طبقهیی پلید و انزوا از جهانیکه هند در آن میزیست نمایان بود. نظریه اخوت اسلامی و مساوات که مسلمانان به آن باور داشتند و در پرتو آن زندگی را برسر میکردند، در اذهان هندوها تاثیر عمیقی بجای گذاشت. کسانیکه جامعه هندی آنان را از مساوات و حقوق انسانی محروم کرده بود، بیشتر تاثیر اسلام را پذیرفتند.»
ناگفته نماند که سلسلههای غزنویان، خوارزمشاهیان و سلجوقیان نیز فرمانرواییهای مطلقه از تبار ترک نبودند، آنچنانکه گفته میشود، سلجوقیان مردمانی متشکل از ترک، تاجیک و… بودند که بنابر منابع تاریخی، سلطان سنجر سلجوقی تاجیکتبار بود و غزنویان نیز فرمانروایی مشترک ترک و تاجیک بود و حتا گفته میتوانیم که تنها سلطان و خانوادهاش ریشهی ترکی داشتند و دیگر وزرا و فرماندهان نظامی و کاتبان و شاعران اکثراً تاجیک بودند. در دربار خوارزمشاهان، تیموریها و حتا مغلها نیز هیچگاهی نتوانستهاند بدون تاجیکان سلطنت را مدیریت کنند.