نویسنده: م. سعیدی
همیشه این پرسش مطرح بودهاست که چرا گروه طالبان بسیاری از ارزشهای انسانی و اسلامی پذیرفتهشده را نفی کرده و با آنها از در ستیز برمیآیند که نمونهی بارز آن مخالفت با دانشاندوزی است. واقعیتی که در طول تاریخ بشر هیچ آیین و ملتی این عمل را نفی نکرده و تحصیل در تمام جوامع و فرهنگها به عنوان یک ارزش متعالی مطرح بوده و است. کار و فعالیت نیز از همین قبیل است. کار هم مانند کسب علم و فضیلت یک کمال و حُسن بهحساب میآید. اما چگونه است که طالبان با چنین ارزشهای والای انسانی از در مخالفت بر میآیند؟
یکی از دلایل این امر به ماهیت و مفکورهی گروه طالبان بر میگردد. مشخصهی بارز گروههای تندروی چون طالبان دگم اندیشی یا تحجر فکری است که اولاً عمق اندیشهی آنان کوتاه به نظر میرسد و به کنه حقایق و پدیدهها نمیرسد.
ثانیاً آنچه را که میخواهند میبینند و به واقعیتهای ورای خواستهی خویش بهایی نمیدهند. چیزی که در این میان به بینش آنها جهت خاص و محدود میبخشد، فرهنگ و تربیتی است که نیروهای طالبان در بستر جامعه و خانوادههای غالباً روستایی خویش فراگرفتهاند و با آن مأنوس گشتهاند و فراتر از آموختهها و عادات ذهنی و روحیشان امور را نمیبینند و اگر ببینند هم از درک آن عاجز اند. به همین دلیل است که بارها مقامات این گروه ممانعت از تحصیل دختران را به خواست خانوادههای افغانستانی نسبت دادهاند. منظورشان از خانوادههای مذکور جامعهی بدوی است که از آن برخاستهاند و آن جوامع را به کل افغانستان تعمیم میدهند.
ثالثاً عدهای از کارشناسان مخالفت طالبان با تحصیل و کار زنان را معلول پلان حساب شده و هدفمند نیروهای استخباراتی پشت صحنه و یا نیروهای افراطی خارجی ضمیمه شده میدانند که از این عمل خویش اهداف سیاسی و فرهنگی دارند. در این زمینه آقای شاه محمود میاخیل مستقیماً از پاکستان نام میبرد و ضمن برشمردن اهداف مورد حملات طالبان در دهههای گذشته مانند دانشگاهیان، رهبران ملی، صاحبان افکار، مؤسسات آموزشی و حتی علمای دینی را که با آنها همراه نبودند، به این نتیجه میرسند که قصد آن کشور در بیست- سی سال گذشته، نابودی زیرساختهای فکری و سرمایههای انسانی افغانستان بوده است.
روشن است که جداکردن افغانستان از قافلهی تمدن بشری با نگهداشتن آنان در جهل و تاریکی، فقر علمی و فنی و متعاقب آن فقر فکری و معرفتی را خواهد آورد. نتیجهی مستقیم این وضعیت، شکلگیری جامعهی منفعل است. جامعهای که از لحاظ سیاسی کاملاً وابسته به همسایگان بخصوص پاکستان خواهد بود و از نظر اقتصادی فقیر و مصرفکننده که دائماً ساکنان آن در معادن و کارهای شاقه به عنوان نیروهای ارزان در خدمت توسعهی کشور همسایه باقی خواهند ماند و بدین ترتیب واجد هویتی مستقل جز در نقشههای سیاسی جهان نخواهند بود.
درک این چشمانداز برای طالبان بسیار سخت نیست و اینکه مانع اهداف شوم همسایگان نمیگردند به این سبب است که این ایده را جهت تداوم حکومت و بقای خود لازم و ضروری میپندارند.
دلیل چهارم به اهداف و سیاسات پاکستان در منطقه بر میگردد؛ بدین تفصیل که در مقطعی از سه دههی گذشته سیاست پاکستان در خطوط برونمرزیاش متکی بر نیروهای رادیکال و جهادگر اسلامی بوده است. هرچند آسیبهای این سیاست، کم و بیش برای پاکستان در چنین روزهایی در حال آشکار شدن است و طالبان پاکستانی چون مارهای در آستین مخل امنیت پاکستان گردیدهاند؛ اما از تندروی اسلامی پاکستان مدام بهرهمند بوده است و مشکلات خود با همسایگان غربی و شرقی خود را سعی میکرده است که با نیروهای جان برکف جهادی تعقیب کند. بنابراین، این ایده سبب ترویج مدارس دینی به قصد تربیت نسلی از انتحارگران چشم و گوش بسته گردیده است. بدین معنا که انسداد مکاتب عصری در افغانستان امروز و یا انفجار و احتراق مکاتب در دوران خشونت دیروز، همگی در این راستا قابل تعبیراند. لذا این رویداد قابل درک است که با وجود انسداد مکاتب در ولایات مختلف افغانستان، مدارس و دارالعلومهای دخترانه همچنان بر روی دختران باز میباشند و اتفاقاً از قبل انسداد مکاتب با سیل عظیمی از دختران دانشآموز نیز مواجه هستند. رونق چنین مراکزی در افغانستان برای طالبان و عوامل مرتبط با آنان نویدبخش تأمین نیروهای گوش به فرمانی است که در هر عرصهای قابل ظهور و حضورند و آماده برای جنگ های نیابتی.
دلیل نهایی ضرورت به عدم همسویی با ارزشهای انسانی و بینالمللی است. بدین معنا که اگر یک نظام مشروع و همسو در افغانستان حاکمیت داشته باشد، مجبور خواهند بود در برابر مردم و جامعهی جهانی رفتار مسوولانه داشته باشند که در این صورت طالبان نمیتوانند آزادانه به اندیشههای خاص خود بپردازند. بر این اساس برای طالبان مهم است که قدرت نامشروع را از نظام مشروع دور نگه دارند تا اهداف فوق را تحقق بخشند.