نویسنده: نجیب بارور
در زمان جنگهای بزرگ که مانیفستهای آیینی بازیگران اصلی میدان بودهاند، اسلام همسطح با ادیان بزرگ دیگر نقشآفرینی کرده است.
با گذشت دوهزارسال از مسیحیت و چهاردهصد سال از اسلام، هنوز که هنوز است؛ این مانیفستها در چتر بزرگتری در رویارویی و تقابل قرار دارند. اگر جهان امروزی بشر را به دو حصهی مساوی تقسیم کنیم، درمییابیم که مسیحیت و اسلام انقسامدهندهی دو جهان متضاد و متفاوت از هم هستند.
ما درگیریهای تاریخی را دیدیم، پس از ادیان کهن میاندار نزاعهای بزرگ همین روایتهایی سترگ است.
عربها و جغرافیای عربی تا امروز به خاطر همین تعلق بزرگ مورد پرستش و ستایش قرار گرفته است که خاستگاه یک مانیفست جمعی بوده، همینگونه یهودیان از مجرای آیینی میاندار علم، تکنالوژی و ثروت جهان هستند.
بههرانجام، با شکست چترهای بزرگ آیینی، با پایانیافتن جنگهای مذهبی و ظهور رنسانس در اروپا که میخی محکم بر تابوت کلیسا بود؛ فضای جنگ از کلانمانیفستهای آیینی به خردهمانیفستهای تمدنی تغییر موقعیت داد.
روایتهای تمدنی هرکدام جای قرائتهای بزرگ را گرفتند و چیدمان بازیگران بینالملل از دو سوی بزرگ، به چند سوی پراکنده و در زمان جنگ سرد به دو سوی بزرگ تقسیم شدند.
غربیها بعد از رنسانس با وضاحت بیان کردند که دیگر مسالهی آیینی در جنگ ندارند، از این حیث روایت سیاسیشان را متمرکز به منافع ملی کردند. در همین فضا، اسلام که قبلاً یک سوی قضیهی جنگهای بزرگ آیینی بود دیگر حریفی در جنگ نداشت، از اینرو، مفهوم جهاد از تعریف کلاسیک جا عوض کرد و علیه مخصوصاً استعمار انگلیسی معنای جغرافیایی به خود گرفت.
بسیار باید دقت بکنیم، جهاد در زمان جنگهای بزرگ مذهبی دارای یک مفهوم است اما جهاد در دورهی جنگ مانیفستهای کوچک دارای مفهوم دیگری است، ایبسا که در حوزه فارسی در حمایت از فرهنگ است. در این دوره جهادِ اقبال لاهوری در هند علیه بریتانیا و جهاد احمدشاه مسعود علیه شوری با جهاد کلاسیک متفاوت و مبتنی به یک قرائت جغرافیایی و بسیار فرهنگی است.
من بسیار میبینم خردهروشنفکرها را که گاهی مفاهیم مبارزات اسلامی را به درستی تفکیک نمیکنند. جهاد احمدشاه مسعود با جهاد ملاعمر قابل قیاس نیست، زیرا در ماهیت آنان تفاوتهای بسیار درشت است.
غربیها وقتی مذهب را از رویارویی کنار گذاشتند، فضای بازی جهانی را مطابق امیال خودشان تعریف کردند. مخصوصاً مانیفست لیبرالدموکراسی که وظیفهی کلیسای قدیم را به عهده گرفته است، سیهمست پیروزی شده بود چنانکه «پایان تاریخ» اعلام کرد.
جنگ بر سر «زمین» میان بلوک شرقی و بلوک غربی عامل اساسی مسائل منطقهای و ملی شد. روسها و انگلیسها از چندین طرف چنان تمدن پارسی را محاصره و تنگ کردند که مجال نفسکشیدن نبود. یکی مرو را میربود، دیگری آذربایجان و بوشهر را، یکی هوای شمال کشور و دیگری هوای جنوب کشور ما را داشتند.
در دو دورهای که مفهوم جهاد در افغانستان مطرح شده است، یکی در زمان جنگ افغانستان-انگلیس بود و دیگر در زمان جنگ شوری-افغانستان.
دقت کنیم، جهاد نه به عنوان یک جنگ مذهبی بلکه کاملاً در یک مفهوم ملی و فرهنگی معنا یافته که علیه استعمار غربی و شرقی باعث استقلال ملی شده است.
منازعهی واقعی افغانستان بین پشتونها و تاجیکان افغانستان است. پشتونها یا بهتر است بگویم همان (افغان)ها بنابر یک سنت تاریخی ادعای حق مالکیت دارند، از محمود و اشرف افغان گرفته تا احمدشاه ابدالی و پسران تا همین تاریخ معاصر حامدکرزی و اشرفغنی، دقیقاً (افغان) هستند، چون وقتی که به اصفهان حمله کردند، هیچ تاجیکی در آن اشتراک نکرده بود بلکه ملیشههای قبایل بودند که با همنژادان ایرانی ما جنگیدند. اگر به هند حمله شد، باز هم ما تاجیکان در آن حضوری نداشتیم، همین (افغان)ها حمله کردند.
بله، اینها ادعای زعامت دارند، اما تاجیکان نیز حتی از زمان قبل از امپراتوری درانی دارای مسالههایی هستند در این جغرافیا که بر اساس آن مسالهها، (افغان)ها را و شاهان آنان را دستنشاندگان استعمار غربی و شرقی میدانند، پشتونها با وقاحت تمام برای بریتانیا، شوروی و در اواخر برای آمریکا سربازی کردهاند و با قوت خارجی این وابستگی به گردهی ملت ما سوار ماندهاند.
تاجیکان افغانستان به عنوان قوم بومی، خودشان را میراثداران سرزمین نیاکانی و زبان مادری میدانند. در میانهی تقابل لیبرالدموکراسی و کمونیسم، تاجیکان با روایت «اسلام، جهاد و مقاومت» به پیروزی رسیدند. روایتی که قبلاً حبیبالله کلکانی را نیز در برابر فاشیسم امانی به پیروزی رسانیده بود. باز هم تاکید میکنم، دقت کنیم که روایت جهادیگری حبیبالله کلکانی با توجه به بازیهای تمدنی، دیگر آن روایت جهادیگری کلاسیک نبود بلکه دارای یک کارکرد مفهومی، ملی و فرهنگی علیه تفکرات برتریطلبانه بود هرچند که تاریخ تا امروز انکارش کرده است. دقیقاً بر همین مایهی فرهنگی انقلاب اسلامی ایران علیه ناسیونالیسم وابسته به غرب رضاشاه پهلوی اتفاق افتاد که شبیه تجددخواهی امانی بود.
احمدشاه مسعود با شناخت از فضای جمعی تنازعات بزرگ به نیکویی درک کرده بود که تنها روایتی که میتواند در میانهی این جنگ محوریتبخش مبارزه باشد، اسلام است. چهلسال قبل انقلاب اسلامی ایران باعث شد، تمام پنجرههای منافقانه و مداخلهجویانهی غربی از این جغرافیا بسته شود، از اینجا کاملاً مشخص میشود که اسلام در میانهی لیبرالدموکراسی و کمونیسم، منحیث یک مانیفست تمدنی، نقشآفرینی میکند.
پس از جنگ سرد، حتی مفهوم بسیار کلاسیک «جهاد» به صورت شکلی تغییر مفهوم داد بهنام «مقاومت». توجه داشته باشید که نه جهاد و نه مقاومت مفاهیم خاص جغرافیایی ما در افغانستان نبودند، بلکه این معناها در جاهایی دیگری نیز علیه اشغالگری استفاده شدند، ایبسا که خاستگاهشان نیز منطقه و علیالخصوص تمدن پارسی بود.
در سال ۲۰۰۱م آمریکاییها وارد افغانستان شدند، نیروهایی که در ذیل یک روایت آیینی و ضدبیگانه شکل گرفته بودند با دموکراسی تعامل کردند. اینها که به لحاظ پیروزی مشروعیت حاکمیت را نیز داشتند، آمدند با نمایندگان سفارت آمریکا در سیاست، خودشان را کاندیدا کردند تا از مردم خویش رأی بگیرند، العجب که نمایندههای آمریکایی که حتی در افغانستان زندگی نکرده بودند، بیشتر از آنان رأی آوردند! مگر نمیشود اینجا سوالی مطرح کرد، آیا «دموکراسی آتن» مثل کلیسای قبل از رنسانس، دچار یک فساد ماهیتی نشده است؟
همینگونه که دموکراسی اینجا دموکراسی واقعی نیست، اسلام نیز بایست تعریف دقیقتری از یک نوع مبارزه باشد در مقابله با استعمار کلاسیک و جدید.
تاجیکان، مَیدانی را که با روایت دینی برنده شده بودند، در فضای دموکراسی دروغی غربی واگذار کردند. از خلای مشروعیتی که چند شاهشجاع معاصر به وجود آوردند، نیروهای طالب توانستند دوباره سربازگیری بکنند و با قرائت اسلام و ابوحنیفه دوباره به افغانستان برگردند.
فضایی را که مقاومت افغانستان در بستر یک روایت دینی به وجود آورده بودند، رهبران سیاسی بیستسال اخیر طرد کردند و خود سرگرم دلار و دموکراسی شدند. دلار، دموکراسی و رسانه، یک روایت زندهی دینی و ضد استعماری را در بیستسال اخیر نابود کرد و بهجایش یک نیروی چندینپدره را به جغرافیا کشاند که از اسلام و مبارزهی ضد اشغال فقط ظاهرش را پوشیده است.