نویسنده: صفار سامانی
این یادداشتها در مورد فرمانروایان تاجیکان باستان و پیش از اسلام بیشتتر از آنچه است که در اینجا میخوانید. آنچه را که از منابع تاریخی برداشت و یادداشتبرداری کردهام، بهطور فشرده آوردهام و از نخستین فرمانروایی تاجیکان آغاز میکنیم:
پیشدادیان با نامهای کیومرس، جمشید، سیامک، هوشنک و تهمورس شهرت دارند. پیشدادیان نخستین سلسلهی پادشاهان در شاهنامه و اساطیر ایرانیان میباشد. معادل اوستایی پیشداد (Pēš-dād)، پَرَداتَ (Para-dāta) به معنای مقدم است. پیشدادیان نخستین دودمان فرمانروا در شاهنامه است. واژهی «پیشداد» بهمعنای «نخستین کسی که قانون آوردهاست» است. کیومرث که این دودمان فرمانروایی را بنیاد گذاشت، در شاهنامه نخستین فرمانروا و در نوشتههای اوستایی نخستین کسی بودهاست که از فرمان اهورامزدا پیروی کرده و اهورامزدا همهی تبارهای آریایی را از او آفریدهاست. اما برخی از تاریخنگاران که از نوشتههای پهلوی بهره بردهاند، کیومرث را نخستین انسان و هوشنگ را نخستین فرمانروا میدانند.
در اساطیر ایران از کیومرث (گئومرتن، به معنای نخستین انسان) به عنوان نخستین انسان یاد شده و کمتر بر پادشاهی او تکیه میشود. اما در شاهنامه او نیز جزو دودمان پیشدادی به حساب میآید. کیانیان دومین سلسلهی پادشاهی آریاییها پس از پیشدادیان است. کیانیان منسوب به ایرج و فریدون که پس از کوچ بزرگ آریاییها در زمان هخامنشیان، در بلخ، مرو، هرات، رخج، هیرمند و کابل فرمانروایی میکردند. کیانیان نیایشگر آتش بودند و عبور سیاووش پسر کیکاوس از آتش و داوری آتش بر بیگناهی او، مؤید این دیدگاه میباشد. کی (kay) به معنی پادشاه است، مانند: کیکواد (قباد)، کیکاوس و کیخسرو. در اوستا به صورت کوی (kavi) آمده و در سانسکریت نیز به صورت کوی آمده و به معنای سرودخوانان ودایی است. در وداها، کی و کوی به معنی پیامبر و دانشمند آمده است، اینان سومه (هما) مینوشیدند و سخنان پیامبرگونه میگفتند. شاید نمونهی آن در ایران باستان اسفندیار باشد که هم کی بود و هم مؤبد. در (دبستان المذاهب) نیز آمده است که اسفندیار موبدی زرتشتی بوده که با خوردن دانهی انار رویینتن شده است. آریاییها در ایران کهن انار را بهخاطر سرخرنگی و پردانه بودن، نشانی از زندگی و باروری میدانستند. این عقیده نه تنها در بین آریاییها بلکه در بین یونانیان، بابلیان، مصریان و اعراب نیز رایج بوده است و نشان از فرهنگ مشترک آریایی دارد که در سانسکریت به آن بیچپور (پردانه) میگفتند. در اوستا نیز میوهی بهشتی است و زرتشتیان در مراسمهای خود از آن استفاده میکردند.
اسفندیار در زمان پدرش گشتاسب مبارز دین زرتشت بود. مهندس محمد عالم جمال در کتاب «سرنوشت تاجیکان در سدههای اخیر» میتانیها را که یکی دیگر از فرمانروایان باستانی تاجیکان است به معرفی گرفته که در اینجا لازم است تا بهطور فشرده اشارهای داشته باشیم: «بخشهایی از جماعات آریایی در همان مهاجرت بزرگ به آناتولی و سواحل شام و مدیترانه رفته بودند و در آن سرزمینها ماندگار شدند و تمدنهای خیتا و میتانی و آرمینیه را در نیمهی شرقی اناتولی و فنیقیه (لبنان کنونی) و پلستان (فلسطین) به میان آوردند. میتانیها یکی از قبایل آریایی بودند که در بخشهایی از ترکیه امروزی و سرزمینهای شرق میانه دولت بزرگی را ایجاد کرده و همسایه فراعنه مصر قدیم بودند.»
در کتاب نامبرده در مورد گفته شده که پایتخت میتانیهای تاجیک منطقهیی بود که اکنون بهنام «بغاز کوی» نامیده میشود و پیش از مادها و هخامنشیها در جنوب ترکیه امروزی، شمال سوریه و عراق امروزی و در هزارهی دوم پیش از میلاد فرمان میراندند که توسط قبایل دیگر آریایی (آیونان) شکست خورده و در نهایت توسط آشوریها بهطور کامل برانداخته شدند. آشوریها به قبایل زیادی در درون جغرافیای فرمانروایی خود و در ماورای سلطنتشان به قبایل گوناگون تهاجمی برخورد میکردند و از جمله مردمانی که مورد تهاجم و تعرض امپراتوری آشور قرار میگرفت، یکی هم تیرهی آریایی ساکن در نواحی کوهستانی شمالغرب ایران امروز و شمالشرق و شرق منطقهی میانرودان بود که به نام آریان/آریَن یا ماد شناخته میشد.
در مورد مادها نوشتهای فشرده از ذبیحالله ساعی را به ادامه بخوانید: «مادها که متشکل از شش قبیله به نامهای بوسیان، ستروخاتیان، بودیان، آریزانتیان، پارتاکانیان و مغها بودند، در سال ۸۳۴ پیش از میلاد اتحادیهی قبایل ماد را جهت مبارزه و ایستادن در برابر تهاجم آشوریان به میان آوردند. به قول هرودوت، تاریخنگار یونان باستان، مادها نخستین مردمی بودند که از اطاعت آشوریان سر پیچیدند، با آشوریان جنگیدند، خود را از قید اسارت آزاد ساختند و به الگویی برای دیگر اقوام مبدل گردیدند. مادها توانستند با گذشت زمان به نیروی قدرتمند و درخور توجهی در منطقهی خویش مبدل گردند، چنانچه روایتهای تاریخی گواه آن است که آشوریان همواره آنها را با صفت «نیرومند» (مادهای نیرومند) یاد میکردهاند. مادها که در طول زمان توانسته بودند پادشاهی مربوط به خویش را به میان آورند، در ۶۱۲ پیش از میلاد به رهبری پادشاه خویش هووخشتره و در اتحاد با بابل به امپراتوری قدرتمند آشور هجوم برده، شهر کهن و معروف نینوا (پایتخت آشور) را فتح و به عمر امپراتوری آشور نقطهی پایان گذاشتند. مادها با پایتخت قراردادن هگمتانه (اکباتان – همدان کنونی در غرب ایران امروز) پادشاهی وسیعی را شکل دادند که قلمرو آن از شرق و شمال افغانستان کنونی تا دریای سیاه (ترکیهی کنونی) گسترده بود و در پهلوی بابل، لیدیه و مصر یکی از چهار قدرت اصلی خاور میانهی قدیم به شمار میآمد. پادشاهی ماد حدود یک و نیم سده (از حوالی ۶۷۸ پیش از میلاد تا حوالی ۵۴۹ پیش از میلاد) دوام آورد تا این که کوروش بزرگ به عمر آن پایان داد و امپراتوری هخامنشی جاگزین آن گردید.»
باباجان غفوروف در کتاب «تاجیکان» چنین نوشتهاست: «بنیاد دولت هخامنشیها را کوروش دوم پادشاه طایفههای فارس گذاشت که قبلاً به سلطنت ماد تابع بود. او در نتیجهی مبارزههای شدید و طولانی نه فقط از وابستگی رهایی یافت، بلکه سال۵۵۰ قبل از میلاد دولت ماد را تماما تار و مار نموده تحت اطاعت خود درآورد. وی در برابر عنوان پادشاه فارس عنوان پادشاه ماد را هم صاحب شد. کوروش دوم جنگهای بسیاری کرده است. او اول تمام سرزمینهای تابع دولت ماد را تصرف نمود، سپس سال ۵۴۷ یا ۵۴۶ قبل از میلاد دولت یونانی آسیای صغیر لیدیه را که مملکت ثروتمند بود، به سلطنت خود تابع کرد.» به فرمودهی دکتر بصیر کامجو: «کوروش کبیر جد بزرگ ایرانیها (تاجیکان، پارسها و کوردها) نخستین شاهنشاه هخامنشی (۵۵۹ ــ ۵۳۰ قبل از میلاد) که مساحت فرمانروایی سیاسی وی زیاده از ۸ میلیون کیلومتر مربع بود. بهقول کُـنت آرتور دوگوبینو خاورشناس، شاعر و مورخ فرانسوی: شاهنشاهی کوروش هیچگاه در جهان مانندی نداشت. وی خالق نخستین و بزرگترین جامعهی چندفرهنگی در تاریخ بشریت بود که با احترام و حرمتگذاشتی به نجابت و کرامت انسانی و ساختار نظامی که بربنیاد تعادل حقوق شهروندی استوار بود، فرمانروایی میکرد. او به راستی یک مسیح بود. اسکندر مقدونی و ژولیوس سزار و کوروش بزرگ که سه مرد اول جهان در تاریخ بشریت شدهاند.»
به فرمودهی تاریخ، هخامنشیها بنابر ضعفهایی که در درون سلطنتشان ایجاد شد، توسط رومیها سرنگون و الی اینکه پس از دههها فرمانروایی بیگانگان در ایران بزرگ، قبیلهی دیگری از میان تاجیکان ظهور کرد که بهنام اشکانیان (پارتیان) شهرت دارند. در ﻧﺰدیکی ﺷﻬﺮ ﻋﺸﻖﺁﺑﺎﺩ (ﺍﺷﻚﺁﺑﺎﺩ) ﺗﺮﻛﻤﻨﺴﺘﺎﻥ، ﺧﺮﺍﺑﻪﻫﺎی ﺷﻬﺮ قدیمی ﻧﺴﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ و عشقآباد امروزی ترکمنستان هم اشکآباد بود که عشقآباد شدهاست. این ﺷﻬﺮ وﻃﻦ ﺍصلی ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺍﺷﻜﺎنی است که آنها ﺩﺭ این شهر به ﻗﺪﺭﺕ رسیدند ﻭ تشکیل ﺍﻣﭙﺮﺍﻃﻮﺭی مقتدر اشکانیان را بنیاد نهادند. همچنان تشکیل و نخستین گردهمایی اشراف و نخبگان تاجیک اشکانی یا پارلمان با نام «مجلس مهستان» توسط مهرداد یکم در این شهر شکل گرفت. بنا به نبشتههای کشفشده در طی کاوشهای باستانشناختی در این شهر، ﻧﺎﻡ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﻧﺴﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ «ﻣﯿﺘﺮﺍﺩﺍﺩ ﮐﺮﺕ» ﯾﺎ «ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﮐﺮت» ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ بیانگر بنیانگذاری ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﻬﺮﺩﺍﺩ ﯾﮑﻢ ﺍﺷﮑﺎﻧﯽ میباشد.
در صفحهی ۲۵۸ کتاب تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی میخوانیم: «پرنیها از همان آغاز کار در سرزمینی میزیستند که در درون قلمرو هخامنشی قرار داشت و مردمش شهرنشین و متمدن بودهاند. از سوی دیگر، آیین کشورداری اشکانیان که طبقهی اشراف همین قبیله هستند آشکارا پیچیده و کارآمد است و ادامهی مستقیم سنت هخامنشی محسوب میشود. یعنی طبقهی حاکم بر این قبیله نمایندگان لایقی برای سیاست ایرانی روزگار خود بودهاند و بر خلاف مقدونیان در درون شهرها ریشه داشته و با پولیس (شهر نظامی یونانی) مناسبتی نداشتهاند. ایشان پیچیدگی سیاسی چشمگیر لازم برای فتح و ادارهی قلمرو بزرگ ایرانزمین را دارا بودهاند و نهادهای مدیریتی، سازوکارهای تمرکز قدرت سیاسی و به خصوص دستگاه نظامیشان از پیچیدگی و کامیابیای برخوردار بوده که کاملا از آنچه در میان سلوکیان و رومیان میبینیم، فراتر است.» فردوسی در شهنامه میگوید:
نخست اشک بود از نژاد قباد دگر گرد شاپور خسرو نژاد
ارشک یا اشک یکم (پادشاهی از۲۴۷ تا ۲۵۰پیش از میلاد) نام بنیانگذار شاهنشاهی اشکانیان است. چم یا معنای ارشک را مرد پهلوان گفتهاند. ارشک در نزدیکی رودخانهی اترک میزیست و پس از آنکه شنید «دیو دوت» در باختر از دولت سلوکی جدا شده است، وی با قوم خود، پرنی همدست شد و در سال ۲۵۶ پیش از میلاد پرچم مخالفت با سلوکیها را برافراشت و جنگهای بسیار با آنها نمود تا سرانجام پیروز شد و دولت پارت را بنیان نهاد. چون ارشک بنیانگذار دودمان اشکانی بود، شاهان دیگر اشکانی او را گرامی میداشتند، چنانکه بهنام خود واژهی ارشک را افزودند (ارشک پس از آن اسک شد). در میان یادداشتهایم که مصمم هستم تا در آینده پس از مطالعهی منابع بیشتر چاپ شود، به نقل از کتاب هزارههای گمشده، نوشتهی پرویز رجبی و کتاب تاریخ اشکانیان-کمبریج با ترجمهی تیمور قادری چنین میخوانیم:
«در جنگیکه بین فرهاد شاه اشکانی و مارک آنتونی حاکم رم در گرفت، اشکانیان شکست استراتیژیک و نظامی سختی به رُمیان وارد کردند. تا جاییکه مارک آنتونی با بیست و چهارهزار تلفات جانیکه به سپاه رُم وارد شده بود به ارمنستان فرار کرد و پادشاه آنجا را اسیر کرده و به سمت سواحل مدیترانه بازگشت، یعنی جاییکه معشوقهاش کلئوپاترو منتظرش بود. مارک آنتونی برای التیام غرورش به دروغ خودش را فاتح جنگ معرفی کرد و یک جشن بزرگ برگزار نمود! اما نمیدانست که تاریخنگاران بزرگی آن وقایع را در قلب تاریخ ثبت خواهند کرد. فرهاد چهارم که پادشاه باهوش و قدرتمندی بود بر روی سکههایی رُمی که نقش مارک آنتونی و کلئوپاترو حک شده بود، نام خودش را نوشت تا این هم راهی باشد برای جلوگیری از دروغ و فراموشنشدن شکست رُمیان متجاوز و زیادهخواه.
قابل ذکر است که در فراسوی نبرد هنگامی که رُمیان در محاصرهی سپاه قدرتمند اشکانی قرار گرفتند، فرهاد شاه اشکانی بهوسیلهی یک پیک از آنتونی جویای علت لشکرکشیاش به سمت ایران شد؟! آنتونی جواب داد که آمدهام عقابها و اسیرانی که «سورنا» از کراسوس گرفته را بازپس بگیرم و بازگردم. فرهاد در پاسخ میگوید: «در بارهی عقابها و اسیران رنج بیهوده نباید بکشی، اما در بارهی بازگشت اگر میخواهی میتوانی برگردی.»
از فرمانرواییهای دیگر تاجیکان همزمان اشکانیان که پانترکیستها آنان را ترک تلقی کرده و تبلیغ میکنند، کوشانیاناند. در این مورد معلومات فشردهای را با استفاده از منابع اینترنتی در رخنامهام منتشر کرده بودم که در ادامه میخوانید: «امپراتوری کوشانی نام امپراتوریِ همسایهی شرقیِ اشکانیان از سال ۶۰ تا سال ۳۷۵ میلادی توسط قوم کوشانها (باختری: کوشانو، پارسی میانه: کوشان) بر آسیای میانه و شمال هند فرمانروایی میکردند. قلمرو کوشانیان در سدهی سوم میلادی به دست ساسانیان افتاد. قوم کوشان را با تخاریان مرتبط میدانند. در این امپراتوری، دین بودایی رواج داشت و تندیسهای بودای بامیان یادگاری از آن دورهاست. سردیس گِلی و رنگآمیزیشدهی یک جنگجوی یوئهژی (یوئهژیها سکاهایی بودند که در سدهی اول پیش از میلاد در باختر شاهنشاهی کوشان را بنیان گذاردند) به دست آمده از قصر باستانی خَلچیان در استان سرخاندریا در جنوب اوزبیکستان (همان سرزمین باستانی باختر).
یوئهژیها اتحادیهای از اقوام کوچنشین آریایی بودند که خاستگاه آنها در دشت تاریم (در غرب چین) بود. آنها که زیر فشار جنگجویان چینی از سرزمینشان بیرون رانده شده بودند، با دیگر اقوام کوچنشین تُخاریها و سکاها (Scythians) متحد شدند و بهسوی جنوب به فلات ایران ریختند، با پارتهای اشکانی درگیر شدند (۱۲۴ ق. م)، و سپس به باختر یورش آوردند و یونانیان حاکم بر آن سرزمین را به جنوب بهسوی درهی کابل و شرق بهسوی پاکستان و هند کنونی راندند.
در مورد نژاد یوئهژیها فرضیههای زیادی گفته شدهاست. قدیمیترین فرضیهها بر شباهت این نام با گوتها و ماساگِتها استوار بود، اما گوتها هیچ ارتباطی با اقوام باستانی باشندهی آسیای میانه در سدهی دوم پیش از میلاد نداشتند. ارتباط یوئهژیها با ماساگتها نیز که در سدهی پنجم پیش از میلاد در دشتهای شرقی دریای مازندران (خزر) و دریاچه آرال میزیستند غیرمنطقی بود. برخی از خاورشناسان آنها را همان قوم آریایی تخار میدانند. بهگفتهی استرابون، مورخ یونانی (۲۷ ق.م/۱۴م)، دولت یونانی باختر با یورش چهار قوم سقوط کرد:
«آسیاییها (Asioi)، پاسیانیها (Pasianoi) تُخاریها (Tocharoi) و سکاراولیها (Sakarauloi) که همگی از سرزمینهای ماورای سیردریا (سیحون) آمده بودند.» در کتاب ایران باستان نوشتهی زندهیاد خنجی در مورد یفتلیها چنین میخوانیم: «هپتآلها اتحادیهی هفت قبیلهی آریایی بودند. مرکز این اتحادیه منطقهی کوهستانی در وسط افغانستان کنونی بود و قبایلشان تا نزدیکی بلخ از یکسو و کابل از سوی دیگر و همچنین تا نزدیکی تاجیکستان پراکنده بودند.»
«ابوحنیفه دینوری» مینویسد: «سرزمین هپتآلها (به املای او: هیاطله) از تخارستان و کابلستان و چغانیان تا نزدیکیهای بلخ گسترده بود [اخبار الطوال: ۵۸، ۵۹]. نامهای مشابه «هپتآل» را باید در «هپت هِندو» و «هشتآل» دید که اولی در درهی پنجاب و دومی در منطقهی جنوب ترکمنستانِ کنونی میزیستند. از هپت هِندو نیز در وندیداد به عنوان قبایل آریاییِ پیرو آیین زرتشت یاد شده است. هشتآل نیز خالصاً آریایی بودند. هپتآل و هشتآل از شاخههای قبایل بسیار کهنِ آریاییِ توریا (توران) بودند و زمانی دیرتر با نام سکهَها شناخته میشدند. الانیها نیز از بقایای قبایلِ آریایی و ایرانی زبان بودند که در سنگنبشتههای داریوش بزرگ نامشان «سکَهَ تیزخود» است. اینها را از زمان «خشتریتە» شاه ماد بهیاد داریم که در نبردهای آزادسازی غرب ایران از دست آشوریها چه شجاعتی نشان دادند و بهیاد داریم که شاهشان در یکی از همین نبردها کشته شد.»
استاد جلیل دوستخواه، گزارشگر و پژوهشگر کتاب «اوستا» در رابطه با هیاطله چنین مینویسد: «در اوستا «خویَونَ» یا «هُویَونَ» و در پهلوی (خُیون) یا «هُیون» و در فارسی «خیون» یا «هون» نام سرزمین و مردمی بوده است در آن سوی آمودریا (جیحون) که به احتمال زیاد یکی از اقوام ایرانی به شمار میآمدهاند. در اوستا «خیون» از قبیلههای تورانی شمرده شده و در ایاتکار زرایران، ارجاسب پادشاه توران، از خیونان است.» و در رابطه به ریشهی تباری یفتلیها مینویسد: «ترک خواندهشدن تورانیان و ترکستان نامیدهشدن سرزمین توران که در متنهای فارسی و عربی و از آن جمله در شاهنامه راه یافته، حاصل یک اشتباه تاریخی است که بر اثر مهاجرت اقوام ترکتبار آسیای میانه به سرزمین باستانی توران از روزگار اشکانیان به بعد پیش آمده است.»
میرغلام محمد غبار نیز در رابطه با جابجاشدن ترکها در سرزمینهای ایرانی (آریایی) و آریاییبودن تورانیها و یفتلیها چنین مینویسد: «روی هم رفته آسیای مرکزی و شرقی، شامل صحراها ریگزارها با گرمای شدید و سرمای شدید و بعضا سطوح مرتفع و قسما کوههای پرآب و علف و مساعد به زندگی است. این حصص مساعد عبارت است از: اول، حوزهی بایکل (مسکن اصلی مغولها)، دوم، حوزهی بالخاش (مسکن اصلی ترکها)، سوم، حوزهی تارم (اصلا مسکن آریها بود و از قرن هشتم مسکن ترکها قرار گرفت)، چهارم، حوزهی ارال شامل ماوراءالنهر (اراضی واقع بین جیحون و سیحون و سرزمین خوارزم). حوزهی ارال اصلا مسکن آریها بود، ولی به تدریج ترکها و ترکمنها در این حوزه نفوذ و بالاخره اکثریت فایق و دولتها تشکیل کردند. اصلا وقتی که قسماً مغولها با آریههای آسیایی مزج و مخلوط شدند، نام «ترک» به آنها اطلاق شد. ترکمانها هم بیشتر از عناصر مخلوطشدهی ترک به میان آمدند و سلجوقیهای بعدی شعبهای از همین ترکمانان هستند، در حالی که اوزبیکها از جملهی ترکان شرقی میباشند و زبانشان هم ترکی چغتایی و با زبان ترکمنی نزدیک میباشد و هر دو زبان همدیگر را میفهمند. اما ترکان ترکیهی امروز از جملهی «ترکان غربی» استند.»
غبار در جایی دیگر نیز به نقل از اوستا، تورانیها را آریایینژاد معرفی نموده میافزاید: «در اویستا این نام [آریانا] به شکل ایریانا ذکر گردیده که در مقابل نام توریانا قرار داشت، یعنی آریاییهای توریایی ماورای جیحون که در حالت بدوی زندگی داشتند.» روانشاد عبدالحی حبیبی، نجیبالله توروایانا، روانشاد احمدعلی کهزاد و پروفیسور حسین یمین نیز یفتلیها را آریایی و از طایفهی تخارها معرفی میکنند.
به هر رو، بحث تبار و نژاد یفتلیها و کوشانیان پس از کشف سنگنبشتههای آنان در سمنگان، وزیرستان و… پایان یافت و آشکار شد که یفتلیها، کوشانیان و اشکانیان همتبار و از قبایل تورانیان یا سکهها بودند که در تاریخ بهنام تخارها نام برده شدهاند. پس از سال ۴٢۵ ترسایی، سلسلهی کوشانىها به پایان رسید و سلسلهی دیگرى از طایفهی تخارىها بهنام یقتلىها بهقدرت رسیدند. یفتلىها صفحات جنوب هندوکش/کابلستان را تصرف نموند و در این زمان کابل به حیث یک مرکز مهم دوره یفتلىها بهشمار مىرود که تا سال ۵۶۶ ترسایی دوام کرد. یفتلیها پس از اینکه صفحات هندوکش را تسخیر کردند، کابل تا نیمهی سده ششم ترسایی در زمرهی سرزمینهای مشهور یفتلیها شمرده میشد. بیشتر باور براین است که بالاحصار کابل و دیوار فراز کوه شیردروازه در عهد کوشانیها آغاز و در عهد یفتلیها تکمیل و توسعه یافتند. پس از اعمار بالاحصار بود که کابل جولانگاه اهداف سیاسی و نظامی تبدیل شد و اهمیت بیشتری کمایی نمود. دیوارهای کوه شیردروازه در یادداشتهای مؤرخین اسکندر یاد نشده است، اما در یاد داشتهای متعلق به سدههای دوم و سوم ترسایی از این دیوارها یاد کردهاند.
استاد حمیدالله کامگار در مقالهای زیر عنوان «پایتختهای تاریخی افغانستان/خراسان» مینویسد که یکی از مراکز مهم یفتلیها شهر سیالکوت پاکستان بود که روانشاد احمد علی کهزاد به نقل از مکدونالد کرنل مینویسد: «لهجهی سانسکریت این اسم «ساکله» یا «سکله» بوده که عیناً به صورت متذکرهی بطلیموس سر میخورد. در مهاباراته به کرات ذکر شده و از آن معلوم میشود که پایتخت مادراها (Madras) یکی از اقوامی بود که از باختر بدانجا مهاجرت نمودهاند.» این شهر در زمان یفتلیها و پادشاهی «تورامانا» و «میهیراکولا»، بهحیث پایتخت خراسان شمرده میشد و اولینبار اصطلاح «خراسان خوتای» را یفتلیان در سنگنبشتههایشان کار بردند، یعنی خود را خراسانشاه خواندند.
به نوشتهی استاد کامگار: «یکی از شاهان مقتدر یفتلی، اخشوان بزرگ بود که در حدود نیمقرن سلطنت خویش بعد از ۴۶۰ میلادی که شامل ۴۰ ایالت بود و از مرزهای پارس تا ختن و چین و هند پهنایی داشت، در غرب سلطنت قوی ساسانیان را مطیع و در شرق گوپتاهای هند را فرو کوفته بود و شاهان ساسانی بلاش، کواذ و غیره زیر دست و باجگذار او بودند. پس از اخشوان زمامداری دولت یفتلی به دست پادشاه مشهور این دولت، تورامانا (Turamana) قرار گرفت. تورامانا توجه خود را به فتح هند مبذول داشت و دولت گوپتای هندی را به تزلزل انداخت و پایتخت هندی خود را به سکله (Sakala) سیالکوت کنونی پنجاب، قرار داد». از شهرهای مهم و پایتختهای دیگر یفتلیان بلخ و بگرام را گفتهاند.