نویسنده: شبگرد کاوسیفر
با هر چه عشق، نام تو را میتوان نوشت
با هر چه رود، راه تو را میتوان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دستان روشن تو میتوان گشود.
علی صالحی
در چنین شبانهروزی بود که فرمانده داوود داوود، از میان ما پرکشید و آسمانی شد. آنچه که از وی بهجاماند و او از خود به یادگار گذاشت پرمایگی، پاکباختگی، آزادگی و دلیری است که وی را در کنار آپارتاکوس، بابک خرمدین، ابومسلم خراسانی، فرمانده احمدشاه مسعود و دیگر بزرگان بیهمانند در تاریخ برمیگذارد.
فرمانده داوود خراسانزادهای عیار، آزاده، عاشق میهن و کشورش بود. از ایستار و چشمانداز مقاومت و اعتراض و نهگفتنها در برابر هرچه نیرویی که ضد زندگیاش میخوانند، میآمد.
فرمانده داوود در زمانه و بزنگاهی پا به سن جوانی گذاشت که کشورش در زیر چکمههای استبداد، اشغال، اندیشههای تاریک و ایدئولوژیهای ویرانگر کوبیده میشد و این اندیشهها و ایدئولوژیها از انرژی حیاتی انسانهای این سرزمین مینوشیدند و به زندگی خود ادامه میدادند. جان سخن این است که در واقع زندگی و توانشهای آن، در زمانهی جوانی زندهیاد فرمانده داوود ناتوانستنی (غیرممکن) شده بود و از زندگی سخنگفتن در واقع سخن غیر دقیق مینمود.
گفتمان ناسیونالیسم افغانی و در مرکز قراردادن هویت و هنجارهای افغانی به عنوان هویت و هنجار رسمی این کشور و تعریف این کشور در محور هنجار، هویت و زبان و فرهنگ و تاریخِ تبارِ افغان (پشتون) بهوسیلهی حکام افغان و در تبانی با انگلیس استعمارگر، بیش از صد و اندی سال صورتبندی شده بود و ضحاکوار مغز و جان و انرژی حیاتی مردم این کشور را میکشید و مینوشید. از سوی دیگر دستاندازی اتحاد جماهیر شوروی پیشین و سرانجام اشغال این کشور از سوی آن و مستعمرهساختن و هجوم آن به زیست-جهانِ انسان افغانستانی، این کشور را در لحظات عمیقِ بحرانی خود قرار داده بود که میتوانیم از آنها به عنوان فورمهای متصلبکنندهی زندگی و حیات نام برد.
یکی از ویژگیهای مهم فورمهای متصلبکنندهی زندگی، زدودن تخیل خلاق از انسان است که به تعبیر رانسیر، سوژه منقاد ایجاد میکند و نه سوژه نقاد و مقاومتگر. در واقع فورمهای متصلب با ایجاد سوژهی منقاد، تخیل خلاق را از زندگی انسانی میزداید. اینجا میشود از فورمهای دیگری هم اسم برد. از جمله متنهای فرهیخته و فرهنگ پرمایهی بازمانده از خراسان بزرگ در زمینههای ادبیات، هنر، دین، سیاست، فلسفه و… که استعمارگران و ناسیونالیستهای افغان به آنها به چشم دشمن نگاه میکردند و به عنوان فورمهای زاید، کوششهای سختی را در درازای تاریخ به خرچ دادند که دور بریزند. اما دشمنانش کوچکتر از آن بودند که بتوانند این فورمها را نابود بکنند.
بخش بزرگی از ادبیات بازمانده از خراسان پیشین به عنوان یک نیرو، همواره در برابر فورمهای متصلب و علیه زندگی، در صف دفاع از زندگی قرار داشته است.
اگر حافظ، سعدی، مولانا، خیام و… را از نگریستنگاه زندگی بخوانیم، میتوانیم بگوییم که اینها قلندران حقیقت (فریادزنان زندگی) و برضد مرگ بودند. همواره علیه جماعتی میایستادند که نظر را حرام میکردند و خون خلق را حلال. فغان حافظ و مولانا را بشنویم برای نجات زندگی از چنگال خونآلود و خونخوار محتسب، فقیه، زاهد، مفتی، عوامزده، اوباش و ملا.
چرا استعمار، چه استعمار روسی و چه استعمار انگلیسی زبان فارسی را برنمیتابیدند. برای اینکه نخست در زبان فارسی سنایی وجود داشت، سعدی و مولانا و حافظ و خیام وجود داشت که میتوانست به سخن شفیعی کدکنی با شکسپیر کشتی بگیرد. اما در زبان افغانی، اردو و قزاقی چنین چیزی وجود نداشت. دوم اینکه، این توانش و توانستنی در ادبیات فارسی وجود دارد که تخیل خلاق در حیات و زندگی انسانی ایجاد بکند و به سوژهی نقاد، مقاومتگر، معترض و متعهد راه ببرد.
باری فرمانده داوود در مورد جریانی که خود یکی از فرماندهانش بود، میگفت: «اگر من و همراهانی که با من همرزم بودند و در شکلدهی مقاومت علیه هرگونه اندیشههای ضدانسانی و ضدزندگی کار ویژه داشتند، بنابر هر دلیلی اگر فرهنگ و فرادادههای خراسان پیشین نمیبود، این جریان هم وجود نمیداشت.» وی میفرمود که شما همین کل تاریخ مدرن افغانستان را که کمابیش از آن صدسال و یا یک صدوپنجاه سال میگذرد، چیزی به اسم مقاومت و اعتراض و نهگفتنها علیه شکلهای منقادکنندهای حیات اجتماعی و تاریخی درنمییابید. مگر اینکه شماری با غرض و عمداً نشسته باشند برای این تاریخ و برهههای آن، مقاومت و اعتراض و نهگفتنهای مندرآوردی را افزوده باشند. کمااینکه، کم نداریم از این دغلکاریها و مندرآوردیها در تاریخ خودمان.
مقاومت علیه ارتش سرخ، سپس شکافواردکردن در ایدئولوژی ناسیونالیسم افغانی و سرانجام مقاومت علیه گماشتگان پاکستان و تروریسم جهانی، یکی از با شکوهترین و درخشانترین برههها در تاریخ این کشور است که بیگمان، فرمانده داوود یکی از کارگذاران محوری این دوران بود. به سخن منوچهر آتشی، شاعر و نویسندهی ایرانی: «با افتخارترین برههها در تاریخ هر قوم و یا هر ملتی، برهههایی هستند که در آن نقش و اثری از مقاومت و اعتراض و فرارفتن از وضع موجود، وجود داشته باشد.»
اگر در یک کلام جریان مقاومت و ایستادگی فرمانده داوود و همرزمانش را خلاصه بکنیم، میتوانیم بگوییم که ایستادگی فرمانده داوود و همرزمان و جریانی که او به آن تعلق داشت علیه ناسیونالیسم افغانی بود.
فورم ناسیونالیسم افغانی از بدو پیدایش تا کنون خود را در قالبها و فورمهای گوناگون نشان داده است و با ایدهها و اندیشگان جوراجوری درآمیختگی پیدا کرده است. گاهی در ایدئولوژی لیبرالیستی و در برههای با ایدئولوژی سوسیالیستی و گاهی هم با ایدئولوژی دینی و زمانی هم با ایدئولوژی نیولیبرال پسین و اکنون هم با ایدئولوژی بنیادگرای دینی-اسلامی درآمیختگی و بازتولید کرده است.
در تاریخ مدرن افغانستان آنچه که دوام آورده و به عنوان یک عنصر درونماندگار در این تاریخ و به شکلها و صورتهای گوناگون خود را نمایانده و سختجانی کرده است، ایدئولوژی ناسیونالیسم افغانی بوده است.
بنابراین، ایدئولوژی ناسیونالیسم افغانی در درازای صد و اندی سال خود از انرژی حیاتی و خون انسانهای این سزمین مکیده و جان و روح مردمان این کشور را کشیده و به حیات خود ادامه داده است. میشود گفت که نبرد و ایستادگی فرمانده داوود، افزون بر نبرد و مقاومت برضد اشغال شوروی و سپس برضد هراسافکنی دینی، محوریترین و کلیدیترین کارنامهاش مقاومت، اعتراض و عصیان علیه این ایدئولوژی افغانی بود.
یکی از پندارهای ایدئولوژی افغانی این بود که شاهبودن یا امیربودن و یا رییسجمهور بودن و شخص نخست این کشور بودن حق طبیعی و بنیادی و ذاتی افغانها است. اقوام و تبار و تیرههای دیگر طبیعت و ذاتشان به گونهای است که نمیتوانند شخص نخست این کشور شوند.
جریانی که فرمانده داوود یکی از هموندان آن بود، پس از امیرحبیبالله کلکانی و زندهیاد ببرک کارمل این پندار را شکست. در واقع این جریان یکبار دیگر و پس از امیرحبیبالله کلکانی و زندهیاد ببرک کارمل کمر تاریخ را شکست و در آن گسست و دگرگونی ایجاد کرد. قوم و تباری بهنام تاجیک که ایدئولوژی افغانی آنها را به عنوان انسانهای زائد و فروتر از قوم افغان تلقی میکردند، با رییسجمهورشدن شهید صلح استاد برهانالدین ربانی، اینبار از میان تبار غیرافغان یعنی تاجیک، در مقام شخص نخست کشور، مشتی بر پیکرهی ایدئولوژی افغانی به عنوان فورم ضدزندگی فرستاده شد که برای نیروها و هواخواهان آتشین ایدئولوژی افغانی بسیار گران و باورناپذیر بود.
خیال رهایی و فراتررفتن از فورمهای متصلب و منقادکنندهی زندگی، کار و کنش هر خامی نیست. اما فرمانده داوود از فرمالیسمهای متصلب و مقیدکننده، فراتر میرود و در خیال، رویای رهایی میپزد، زیر سلسلهی روش عیاری میرود و در جمع قلندران حقیقت (فریادزنان زندگی) قرار میگیرد و به مقاومتگران راه آزادی میپیوندد. اینگونه است که او ماندگار و جاویدانه میشود.
خیال زلف تو پختن، نه کاری هر خامی است
که زیر سلسلهرفتن، طریق عیاری است
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آنکس که از هنر عاری است
حافظ
بیشتر بخوانید: