یعقوب یسنا
این یادداشت چند سال پیش در حکومت غنی نشر شده بود. در یادداشت به تنشها و درگیریهای خودی سران تاجیک اشاره کرده بودم. بنابه درگیریهای خودی سران تاجیک پیشبینی شده بود که سران تاجیک در افغانستان دچار زوال سیاسی میشوند. پیشبینی آن یادداشت پس از چند سال تحقق پیدا کرد. سران تاجیک از قلمروهای قومی خود رانده شدند و جایگاهی را در قدرت داشتند از دست دادند. با رویکارآمدن طالبان و حذف تاجیکان از قدرت، این یادداشت را برای نشر مجدد بازبینی کردم.
تاجیک در روزگار معاصر تنها قومی استکه قدرت برابر با قوم پشتون میخواهد، اما اقوام دیگر در نهایت میخواهند از نظر سیاسی زیرمجموعهی قوم پشتون باشند. در ریاستها در بست معاونت و در وزارتها به چند وزارت معمولی راضی استند که در آن وزارتها فرد اجرایی و تصمیمگیرنده به عنوان رییس اداری یا معاوون اداری فردی از قوم پشتون است. این وزیران بیشتر جنبهی سمبولیک دارند و آب را پف کرده مینوشند تا مقام خود را در وزارت حفظ کنند. اما تاجیکان به نوعی خود را تصمیمگیر میدانند و میخواهند استقلال اجرایی داشته باشند.
سیاست مارشال فهیم این بود که تاجیکان در نظام سیاسی شخص دوم باشند، شخص اول پشتونها باشند. منظور مارشال فهیم از شخص دومبودن تاجیک این بود، خودش معاون اول ریاست جمهوری باشد، شخص دومبودن او معادل بود به شخص دومبودن تاجیکان. زیرا مارشال فهیم هیچ برنامهریزی و نهادسازی سیاسیای برای شخص دومبودن تاجیک در قدرت سیاسی انجام نداد. فکر میکرد او همیشه زنده است، معاون اول میماند، دم و دستگاه دارد. بنابراین حضور او به عنوان معاون اول برای تاجیکان کافی است.
پشتونها حتا شخص دومبودن تاجیکان را در سیاست برای خود دردسرساز میدانند، زیرا تاجیکان میخواهند در امور کلان سیاسی تصمیمگیری کنند یا شریک تصمیم باشند که این کار برای تعدادی از سیاستمداران قوم پشتون قابل قبول نیست. باید تصمیمهای سیاسی را سران قوم پشتون بگیرند و افرادی که از اقوام دیگر در دولت استند، در همان محدودهی کاری خود صلاحیتی نسبتا محدود داشته باشند.
تاجیکان پس از بن بهصورت گسترده در قدرت حضور یافتند که فقط شخص اول پشتون بود، اکثر وزارتهای کلیدی مانند دفاع، داخله، خارجه، ریاست امنیت ملی، اصلاحات اداری و خدمات ملکی در اختیار تاجیکان بود. سرانجام اکثر این نهادها از جمله وزارت دفاع، مالیه، ریاست امنیت ملی، شورای امنیت، ریاست خدمات ملکی، ریاست اکادمی علوم و ریاست دانشگاه کابل با نهادهای موازی با وزارتخانهها که در ارگ ساخته شد و صلاحیت اجرایی بعضی از وزارتها را دور زد به دست قوم پشتون افتاد و تاجیکان از آن وزارتها حذف شدند.
هر فرماندهی تاجیک در آغاز شکلگیری دولت پسا بن برای خود کسی بود که استقلال خود را داشت و بازی خود را انجام میداد و از آدرس خود معامله میکرد. غیر از استاد ربانی و عطامحمد نور بهنوعی همه تازه به دوران رسیده بودند، به یکبارگی قدرتمند شدند، فقط دنبال پول رفتند، برای سیاست و قدرت در درازمدت نهادسازی و برنامهریزیای نکردند. معاملهی هرکدام معاملهی پولی و چوکی برای خودش بود.
فرماندهان تاجیک سرگرم معامله و چانهزنی برای سود بیشتر بودند، بیآنکه بدانند برنامهریزی حذفشان طراحی و مهندسی شده بود که بهصورت سیستماتیک حذف فرماندهان تاجیک آغاز شد. این حذفها نیز طوری طراحی شده بود که به نوعی در این بازی حذف، خود تاجیکان برای حذف خود سهم داشتند.
عدم برنامهریزی، عدم نهادسازی و ناهمآهنگی سیاسی باعث شد که زیر پای تاجیکان در قدرت خالی شود. صلاحیتی موقتیکه داشتند این صلاحیت نیز از دستشان برود، فقط به عنوان مامور در حکومت حضور داشته باشند؛ در عرصهی سیاستگذاری و تصمیمگیری سیاسی نباشند.
عبدالله در سپیدار و شورای عالی مصالحه بود، برای گرفتن یک وزارت آنهم به خویشاوندان خود با ارگ چانه میزد و برای گرفتن یک وزارت، چندین نهاد دیگر را به ارگ واگذار میکرد. در تصمیمگیری سیاسی به این دلخوش بود که گاهی برایش اجازه داده میشود تا تصمیمگیری ارگ را در قبال رویدادی از رسانهها اعلام کند و در شورای وزیران فیصلههای ارگ را از روی کاغذ بخواند.
تاجیکها قبل از حکومت وحدت ملی، ظاهرا نقش محوری در قدرت داشتند و هر فرمانده، بهنوعی سهم خود را دریافت میکرد. با رویکارآمدن حکومت وحدت ملی، نقش محوری را از دست دادند، فقط در قصر سپیدار حضور سمبلیک پیدا کردند که این حضور نیز با شکایت همراه بود و هر بار داکتر عبدالله از جایگاه بسیار ضعیف در رسانهها ظاهر میشد و میگفت که چند ماه میشود نمیتواند اشرف غنی را ملاقات کند.
عطامحمد نور پراگندگی سران تاجیک و بیبرنامگی داکتر عبدالله را در آن زمان درک کرد، تصمیم گرفت سران تاجیک را در حزب جمعیت جمع کند و با اشرف غنی وارد بحث جدی برای قدرت تاجیکان شود، اما عبدالله از گفتوگوی عطامحمد نور با غنی احساس خطر کرد، بنابراین برای نزدیکی با ارگ اقدام کرد. عبدالله دریافت اگر عطامحمد نور با غنی گفتوگو کند و با غنی به نتیجهای برسد، همین نقش سمبولیک را که دارد، این را نیز از دست میدهد. ارگ نیز به عبدالله گوشزد کرد اگر طبق فرمان و همسو با ارگ حرکت میکند خوب اگرنه گفتوگو با عطامحمد نور روی میز است.
ارگ با درک وضعیت، بازی را سست و کش با سران تاجیک به پیش برد تا اینکه سران تاجیک را درگیر کرد و در نهایت داکتر عبدالله را در تقابل با عطامحمد نور قرار داد. اگرچه پیش از این نیز چندان همآهنگی سیاسی، رهبری واحد و بازی همسو در بین تاجیکان وجود نداشت اما ارگ با استفاده از داکتر عبدالله، سران تاجیک را دچار بازی مضاعف و فرسایندهی درونی کرد که این بازی موجب کاهش نیرو و انرژی بالقوه درونی تاجیکان شد.
ارگ سنجیده شده در وسط بازی مضاعف تاجیکان قرار گرفت، گذاشت تا تاجیکان با خود تصفیه حساب کنند، بعد از تصفیه حساب، دیگر در حدی نخواهند بود که با ارگ بازی انجام بدهند، بلکه آنگاه ارگ است که چگونه با آنها بازی انجام بدهد.
اشرف غنی در انتخابات دور دوم خود، صالح را معاون انتخاب کرد و عبدالله را دور زد. صالح هیجانی شد، اعلام کرد جمعیت توپ و… پایان یافته است، فقط افغان توپ مانده است. هیجانها و سبکسریهای صالح باعث شد، درگیری بین سران تاجیک به صورت گسترده، اوج گیرد و گسستها به اندازهای شود که دیگر سران تاجیک نتوانند باهم کنار بیایند.
سران تاجیک خود را از بازی مضاعف درونی نجات داده نتوانستند و همسو نشدند. عبدالله، امرالله صالح، صلاحالدین و دهها قومندان باهم درگیر شدند و هر کدام به دربار غنی مراجعه کردند و هر کدام خواست خود را از دیگری ارزان به فروش برساند. اما غنی برنامه میریخت که چگونه سرزمینهای مردم تاجیک، هزاره و اوزبیک را به طالبان واگذار کند و این سران قومی را مانند شاهان بیسرزمین به خارج فراری دهد. غنی این کار را موافقه انجام داد، نخست سرزمین سران قومی را به طالبان واگذار کرد، در مرحلهی دوم سران قومی را فراری داد و در مرحلهی سوم کل افغانستان و نظام سیاسی را به طالبان تسلیم کرد.
بهتر این بود تاجیکان به عنوان یک قوم بزرگ، مشی سیاسی خود را برای بازی سیاسی مشخص میکردند و با درایت، همسوتر، همآهنگتر و با برنامهریزی وارد بازی میشدند. از آنجاییکه سران قوم تاجیک برنامه نداشتند، به ابزاری بازی سران قومی قوم پشتون تقلیل یافتند؛ حتا امکان معامله و چانهزنی برای گرفتن یک چوکی کم اهمیت و پول را از دست دادند.
مشکل نظام سیاسی در افغانستان اساسا نبود حزبهای سیاسی فراگیر است. اگر حزبهای سیاسی فراگیر وجود داشته باشند، در انتخابات یک حزب سیاسی پیروز میشود و میتواند برای یک دوره، قدرت را در دست بگیرد و برنامههای خود را اجرایی کند. از آنجاییکه در افغانستان حزب وجود ندارد، بحث مشارکت قومی در قدرت پیش میآید که قدرت سیاسی باید همیشه در بین اقوام در نوسان باشد. اگر حزبهای فراگیر سیاسی وجود میداشتند، در اثر مبارزات درونحزبی، افراد به پختگی سیاسی میرسیدند، کارنامه و پیشینهی سیاسیشان نیز مشخص بود، بهصورت طبیعی وارد نظام سیاسی و قدرت سیاسی میشدند.
در نبود حزبهای سیاسی، افراد بیریشه و فراشوتی بیآنکه گذشته و پیشینهی سیاسی و باور سیاسیشان معلوم باشد وارد سیاست و قدرت میشوند؛ ناگزیرند برای حفظ قدرت و حضورشان در قدرت دست به هر بازی و معاملهای بزنند که این بازی شامل بازیهای قومی و مافیایی و شامل بازیگری برای قدرتهای خارجی میشود. امرالله صالح، عبدالله و… نمونههایی چنین افرادی از آدرس مردم تاجیک بودند.
سران تاجیک پس از دو دهه دچار شکست و زوالی غیرقابل تصور شدند. اگرچه زوال سران تاجیک بنابر درگیریهاییکه بین خود داشتند، قابل پیشبینی بود، اما تا این اندازه که از کشور فراری شوند و درکل جایگاه و پایگاه خود را در داخل کشور از دست دهند، قابل تصور نبود.
اکنون که این یادداشت را بازبینی میکنم، سران تاجیک درکل قدرت خود را از دست دادهاند، قلمرو و پایگاهی در درون کشور ندارند و همه در خارج فراری و آوارهاند. اما تاسف در این است، با وصفیکه در خارج آوارهاند، همچنان مانند بیستسال پیش با خود درگیرند؛ هنوز نتوانستهاند برای تثبیت جایگاه سیاسی خود در یک محور سیاسی به توافق برسند و موضعی واحد سیاسی بگیرند. درصورتیکه تاجیکان و سران تاجیک بتوانند در یک محور حزبی و سیاسی همآهنگ شوند، بر چگونگی آیندهی وضعیت سیاسی در افغانستان میتوانند تاثیرگذار باشند.