نویسنده: دکتر پارسا
وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آیندهی افغانستان در گرو میزان نقش و نفوذ ملا هبتالله رهبر قندهاری گروه طالبان در تصمیمگیرهای اساسی کشور و عکسالعمل رهبران معارض او است. گذشته از آن نحوهی تعامل طالبان با گروههای تروریستی جهادی حاضر در افغانستان هم در ترسیم این تصویر دخیل و مهم است. با توجه به این عوامل لازم است روشن شود که آیا تعارض و دودستگی طالبان جامهی عمل خواهد پوشید؟ آیا این گروه ارادهی واقعی مقابله با بقیه گروهای تروریستی در افغانستان را دارد؟ پاسخ به این پرسشها مستلزم بررسی عملکرد این گروه در دو سال حاکمیت گذشتهی آنهاست.
گروه طالبان در دو سال مورد بحث ماهیت واقعیشان را به تدریج آشکار نموده و تحجر و جزمیت کامل خویش را به نمایش گذاشتهاند. میتوان ادعا نمود که از لحاظ رفتاری و جزماندیشی تفاوت چندانی با دورهی نخست حاکمیتشان دیده نمیشود.
طالبان سلطهی خود را با محوریت قوم پشتون به تدریج در تمام زوایای ملکی و نظامی گستراندهاند و نسبت به همه اشکال مخالفت سرد و گرم سرکوبگر شدهاند. جو پلیسی و استخباراتی را بر کشور گسترش دادهاند. ادارهی استخبارات طالبان در وزارت کشور که توسط سراجالدین حقانی-همان کسی که منتقد اصلی هبتالله در قندهار قلمداد میشود، هدایت میشود و همچنین وزارت امر به معروف و نهی از منکر، به ابزار اصلی سرکوب تبدیل شده است.
در سطح ملی، حتی موقعیتهای شغلی دونپایه هم در اختیار عناصر غیرپشتون اختصاص نیافته است؛ چه رسد به اینکه در مناصب تصمیمگیری مهم فرصت حضور مؤثر یافته باشند.
پدیدهای به نام حقوق فردی در اندیشهی طالبانی دیده نشدهاست، حتی حقوق اساسی افراد که از سوی دین به رسمیت شناخته شده است مانند دسترسی زنان به حق تحصیل، اشتغال، مسافرت و حتی مراقبتهای پزشکی نادیده انگاشته شدهاند. البته این سلب حقوق، عموماً به ملا هبتالله و همفکرانش نسبت داده میشود؛ در حالیکه در مقابل وی عدهای قرار گرفتهاند که جزمگراییهای طالبان را مضر برای بقای حاکمیتشان تلقی میکنند و مصلحتاً خواهان عدول از باورها و فرهنگ قومی خودشان هستند. در حالیکه هبتالله به منظور نمایش اقتدار در مقابل رقبا موضع مخالفت (با زعم خودشان) با جهان کفر را در پیش گرفته و هر چه غرب تصمیمات سلب حقوق دختران و زنان را بیشتر مورد انتقاد قرار میدهند یا خواستار حکومت فراگیر میشوند، بیشتر احساس حقانیت میکنند.
اخیراً ممنوعیت فعالیت اجتماعی زنان دامن مؤسسات خارجی را نیز فرا گرفت. پس از این ممنوعیت بود که سازمانهای غیردولتی بینالمللی همه عملیاتهای خود را در افغانستان به حالت تعلیق درآوردند، به این دلیل که ظرفیت عملیاتی آنها به شدت با مشکل مواجه شده بود و هم به این دلیل که امیدوار بودند تعلیق فعالیتهایشان طالبان را مجبور به لغو تصمیم کند. در نهایت هر دو کمی کوتاه آمدند؛ طالبان اعلام کردند که این ممنوعیت برای زنان شاغل در صحت و آموزش اعمال نمیشود و در مقابل سازمانهای غیردولتی هم برخی از خدمات خود را بازبینی کردند.
با اینحال، وضعیت انسانی همچنان دردناک است. پیشبینی میشود حدود نیمی از جمعیت افغانستان در حدفاصل نوامبر ۲۰۲۲ تا مارس ۲۰۲۳ به شدت از گرسنگی رنج میبرند و شش میلیون نفر هم بالکل در آستانه قحطی قرار گرفتهاند. در عین حال بیش از یک چهارم از جمعیت حدوداً ۴۰ میلیونی افغانستان بستههای غذایی و کمک هزینههای نقدی را از برنامه جهانی غذا دریافت کردهاند. این در حالی است که گزارشات موثقی از «خویشخوری» توسط طالبان در رسانهها درز کرده است. منظور آن است که طالبان با دخالتی آشکار در توزیع کمکها، آنها را به سمت وابستگان نظامی و تباری خود سوق داده و به صورت هدفمند و سیستماتیک گروههای قومی غیرپشتون را از دریافت کمکها محروم ساختهاند.
از سوی دیگر، ادامهی توزیع کمکهای بشردوستانهی جهان غرب تحت تأثیر تشدید سرکوب زنان، گروههای قومی و منتقدان سیاسی قرار دارد. این درحالی است که طالبان نمیتوانند به جهان غیر غرب اتکاء چندانی داشته باشند؛ چون امید اندکی وجود دارد که هرگونه تلاش اقتصادی آیندهی چین در افغانستان بتواند کمکهای غرب را جبران کند. البته حربهی قطع کمکها به نظر نمیرسد که در طالبان نگرانی ایجاد کند، چون طالبان قبلاً به صورت رسمی توسط رییسالوزرا اعلان کردند که هیچ تعهدی در قبال ارتزاق مردم افغانستان ندارند.
این صراحت ناشی از این باور است که زندگی دنیایی ارزشی ندارد و رنج و مرگ گام بلندی است جهت نیل به آخرت و تنعم در جوار حوران و غلمان. اینگونه است که گروه طالبان بدون درنظرداشت پیامدهای انسانی و اقتصادی، فقر و بیچارگی ملت را امری عادی و حتی مطلوب جلوه میدهند و کوتاهیها و ضعفهایشان را سرپوش دینی مینهند.
با این وجود واقعگرایانی از این گروه، کسانی مانند ملا عبدالغنی برادر، معاون اول رییسالوزرا، ملا یعقوب، سرپرست وزارت دفاع و پسر ملا عمر و سراجالدین حقانی سرپرست وزارت داخله؛ نگران از آیندهی حاکمیتشان به کنترل دوامدار قدرت در افغانستان میاندیشند و معتقدند که اگر اقتصاد کشور فروپاشد، انزوای بینالمللی تشدید شود و منابع خارجی خشک گردند، برای همیشه حاکمیت آیین و قوم برچیده خواهند شد. لذا گفته میشود که این رهبران و دیگر مقامات طالبان بارها به دنبال متقاعد کردن هبتالله برای لغو ممنوعیت تحصیل دختران و اشتغال زنان و سایر سیاستهای بحثبرانگیز بودهاند.
هیبتالله در سال ۲۰۱۶ از سوی شورای طالبان با این تصور به عنوان رهبر برگزیده شد که وی شخص ضعیفی است. اما امروزه برخلاف تصور اولیه ظاهر شد و با مدد اعتبار مذهبی، با مشت آهنین حکومت کرده است. هرچند عدهای از کارشناسان براین باورند که دستهای بیرونی و استخبارات برخی از کشورهای همسایه خطدهندهی اصلی هبتالله به حساب میآیند و مستور نگهداشتن وی هم به منظور پوشش نقطهضعفها و سهولت در خطدهی وی میباشد. بنابراین، پابندی به احکام صادره از سوی هبتالله یا لغو آن، موضوع یک جنگ قدرت داخلی محسوب میشود.
با چنین چشماندازی از دو سال حاکمیت طالبان است که این پرسش مطرح میشود: آیا شاهد تغییر قدرت در میان گروه طالبان خواهیم بود؟
شکلگیری تغییر قدرت مستلزم راهکارهایی است که یکی از آنها کودتا است. واضح است که این رویکرد پرخطر و پراثر خواهد بود که مهمترین آن انشعاب در میان طالبان است. گذشته از آن وقوع این رویداد کمتر محتمل به نظر میرسد؛ چرا که در درجهی نخست مستلزم اتحاد عملی بین ملا برادر، سراجالدین حقانی و ملا یعقوب است که هیچ کدام به یکدیگر اعتماد ندارند و در وهلهی دوم همکاری چندین فرمانده نظامی کلیدی دیگر طالبان است که فراهمشدن این مقدمات بعید به نظر میرسد.
اما راهکار دوم تغییر در ساختار قدرت است که از دید منتقدان داخلی هبتالله کمخطر و عملیتر به نظر میرسد. بنابراین، ملا هبتالله در حالحاضر توسط رهبران ناراضی طالبان عملاً مورد پیگیری قرار گرفته است. این رویکرد مستلزم احیای «شورای رهبری» دوران جنگشان است که به موجب آن تصمیمات با اجماع اعضا در داخل شورا گرفته میشد و سپس توسط امیر تایید میگردید. اما دستیابی به این ایده هنوز دشوار است، چرا که هبتالله هیچ تمایلی به تقسیم قدرت از خود نشان نمیدهد. گفته میشود توافق آمریکا با آزادی بشیر نورزی قاچاقچی سرشناس از زندان و مبادلهی او با یک گروگان آمریکایی به قصد امکان تغییر در ساختار قدرت داخلی صورت گرفته است. چون وی در به قدرترسانی هبتالله نقش زیادی داشته است.
گزینهی سوم ترور هبتالله توسط عوامل خارجی است. این امر هم اثرات منفی جبرانناپذیری دارد و ممکن است باعث تشدید سیاستهای سختتر شود. حتی فرماندهان ناراضی طالبان را هم با جریان هبتالله همسو خواهد ساخت. زیرا آنها مجبور خواهند بود خود را با زعامت و آرمانهای طالبان وفادار نشان دهند.
در این میان چالش مهم دیگر در مسیر تغییر قدرت مسئلهی جانشینی امیر هبتالله است. امیر متعلق به شاخهی ابدالی پشتونهاست؛ رقیب آن شاخهی غلزایی سنتاً از تمرکز قدرت در دست قندهاریان ابدالی ناخرسند بوده و همواره در صدد تغییر مسیر قدرت به سوی قبیلهی خود بودهاند. این واقعیت ناراضیان قندهاری هبتالله را نگران میسازد که بر سرجانشینی وی اختلاف درونقبیلهای تبارز بیشتر یابد. آنان بر سر این مسئله چنان حساسیت دارند که حاضرند با تمام مخاطراتش حاکمیت مطلق و جزمگرای هبتالله را تحمل کنند ولی تغییر مسیر قدرت از قندهار به شرق کشور را نپذیرند. این واقعیت تاریخی و اختلاف درونقبیلهای مسئلهی نحوهی برخورد با هبتالله را دشوارتر میسازد. این بدین معناست که معارضان هبتالله یکدست و همدل نیستند. راز اصلی موفقیت نامبرده نیز همین مسئله است. ملا برادر با وجود تعلق به جناح ابدالیان، فاقد پایگاه و قدرت نظامی است و پاکستان هم گفته میشود که با او یکدل نیست. وی چند سالی است که از زندان پاکستان آزاد شده است، اما دیدگاه پاکستان در خصوص سراجالدین حقانی متفاوت است و علیرغم نارضایتی حامیان پاکستانیاش از ناتوانی و عدم تمایل سراجالدین حقانی برای محدودکردن تحریک طالبان پاکستان، دارایی اصلی آن کشور در افغانستان محسوب میشو. اما طالبان قندهاری، از جمله ملا یعقوب و ملا برادر، او را به عنوان یک امیر جدید نمیتوانند ببینند و تحمل کنند. در این میان ملا یعقوب را اگر سراجالدین فرصت دهد چانس بیشتری برای جانشینی خواهد داشت.
پرسش دوم متوجه رابطهی طالبان با تروریسم است که محرک عمل و نقش نیروهای بیرونی محسوب میشود و مانند عامل جزمیت رهبری و رقابت درونگروهی طالبان تأثیر عملی بر وضعیت افغانستان در سالهای آتی خواهد داشت. واقعیت این است که پس از تسلط طالبان بر افغانستان، گروههای تروریستی از سراسر خاورمیانه، آسیای مرکزی و پاکستان به افغانستان هجوم آوردهاند که بعضاً حمایت دولتهای منطقه را نیز به همراه دارند. شاهد و دلیل روشن آن حضور ایمن الظواهری رهبر القاعده در مهمانخانهی طالبان در کابل است. این واقعیت نشانگر این حقیقت است که طالبان برخلاف معاهدهی دوحه هیچ دغدغهای نسبت به این مسئله ندارند و مهمتر اینکه جدایی طالبان و تروریسم از همدیگر به منزلهی جدایی شوری از نمک و رطوبت از آب است. جامعهی جهانی به رهبری آمریکا توقع داشتند که در قبال واگذاری قدرت به طالبان، آنها را در تقابل با گروههای تروریستی قرار دهند، اما به نظر میرسد که برداشت کارشناسان غربی از ماهیت گروههای تروریستی ایدولوگگرا نادرست و سهلانگارانه بوده است.
دور از انتظار نخواهد بود که طالبان به دلیل ایدههای فکری و جهادی، بدهیهای سیاسی و کسب اعانههای مالی هماندیشان خود در خارج از افغانستان نتواند هرگز روابط خود را با گروه های تروریستی دیگر قطع کند.
گذشته از پناهدادن به رهبران القاعده در مرکز حاکمیت خودشان، کابل، به وضوح دیده میشود که «تیتیپی» با سلاح و نیروی کمکی طالبان در پاکستان دست به حملات میزنند و از سوی دیگر توقعات چین را هم مبنی بر قطع رابطه و تحویل تروریستان اویغور به آن کشور برآورده نساخته است. این درشرایطی است که گروه طالبان به شدت به حمایت دیپلماتیک کشورهای قدرتمندی چون چین در سطح بینالملل نیازمنداند. تا این لحظه کشورهای منطقه به آغاز روند تغییر در میان طالبان امیدوار ماندهاند، اما معلوم نیست که این امیدواری با افزایش بیثباتی منتسب به گروههای تروریستی در کشورهای همسایه تداوم یابد و این کشورها بازیگران خود را در افغانستان فعال نسازند.
به نظر میرسد که طالبان از میان تمامی گروهای تروریستی در مبارزه با داعش جدی است. اما نکتهی اساسی در این حقیقت نهفته است که داعش به عنوان یک تشکل مشخص با اعضای خاص در افغانستان مطرح نیست. داعش در این کشور در واقع همان عناصر رادیکال و ناراضی است که با اندک رنجش و اقتضای منفعت، تحت نام و نشان داعش دست به عملیات میزنند و این واقعیت را فعالیت استخبارات منطقه و دول ذینفع تشدید و مبارزه با جریانی تحت نام داعش را دشوارتر میسازد. از سوی دیگر طالبان در مبارزه با گروههای نظامی معارض با طالبان تحت نام جبههی مقاومت ملی بیش از مبارزه با داعش جدیت به خرج داده و در این امر به موفقیتهایی نیز نائل گردیده است. بنابراین، از ناحیهی اینگونه جبهات مقاومت تا زمانیکه کشورهای همسایه و نیروهای مؤثر منطقه در سیاست تعاملیشان با طالبان تغییری ایجاد نکردهاند، تهدید جدی متوجه گروه طالبان نخواهد شد.
بدین ترتیب، ترسیم چشمانداز آیندهی افغانستان به زمینهها و عواملی متعددی ارتباط میگیرد که مهمترین آنها هویت فکری، جزمیت رهبری، نگرانی رهبران ناراضی و ماهیت تباری گروه طالبان است. گذشته از جزمیت و تعلق خاطر با تروریسم، ضدیت با همسایگان که بر سر مسئلهی آب در شمال و جنوب کشور که در این روزها به شدت جریان دارد، بیگانگی با ملت، سلب حقوق اولیهی شهروندان، شیوع گستردهی اخاذی از مردم تحت عنوان جمعآوری تسلیحات که به یک رویهی کسب درآمد مبدل گردیده است، ترور و بازداشت اعلان نشدهی وابستگان به نظام سابق، مسئلهی اختطاف زنان و تجاوز گروهی بر آنان، منع کشت تریاک و خشخاش و… را هرچند در اینجا فرصت بحث نیافت، ولی نباید از نظر دور داشت که سرنوشت آیندهی افغانستان به وضوح دخیل میباشند.